لویاتان

تمامی کارهای آدمی بر اساس ترس شکل می گیرد – تامس هابز

برچسب‌ها: دیکتاتور

از خاکی که بر لیبی و سوریه و دیگر جاها می پاشیم

بهترین و منطقی ترین راه در مورد حوادث و ناآرامی ها و اعتراض ها و تغییرها در کشورهای شمال آفریقا و خاورمیانه این است که درباره آن حرف نزنیم چون به واقع هیچ چیز نمی دانیم. نمی دانیم فاکتورهای موجود چه هستند، عوامل دقیق چه می توانند باشند، مشخصات و مختصات این جوامع، عقب ماندگی اجتماعی، مدنی و شاخص های اقتصادی آن ها و شرایط منطقه ای و استراتژیک و پیمان ها و روابطشان هم با هم متفاوت است. همه آن چه می دانیم را داریم از مشتی رسانه یا به اصطلاح رسانه می گیریم و با کمی لعاب کم و زیاد و یا ترکیب و یا چند افزودنی و هم زدن آن، بلغور می کنیم و به هم تحویل می دهیم. هرکسی هم به لحاظ خیلی طبیعی سعی می کند شرایط را به نفع خودش تعبیر و تفسیر کند.

یک چیز اما خیلی مشخص است به لحاظ این که دیگر خود را نشان داده و نوعی فکت یا واقعیت است. مردمی هستند که ناراضی هستند. دلیل آن چیست، یا از کجا آمده، یا چه کسی چطور و چگونه شیطنت کرده و کک به تنبان آن ها انداخته و یا هزاران تئوری توطئه دیگر، در آمریکا، اروپا و خاورمیانه، تعابیر و تفسیرها متفاوت است و نمی توان به یک جهت چسبید و گفت حقیقت این یا آن است یا دیگر ما شدیم علامه دهر و می دانیم چه خبر است.

این مردم ناراضی، خواهان چیزهایی هستند که ندارند. آن نداشته می تواند نظام عقیدتی و اسلامی باشد، می تواند یک نظام خیلی سکولار باشد، می تواند یک دولت مردمی و عاری از هرگونه انحصارگرایی و تبعیض باشد، می تواند غصه نان باشد یا فقر فرهنگی یا انزوا و یا هرچیز دیگر. از آن جایی که مردم اکثریت در این نارضایتی ها حضور دارند، البته که فقط یک عامل نیست و عوامل زیادی در آن دخیل هستند.

یک تجربه این وسط هست که برای هم مشخص و روشن است. عراق. به زور نمی توان حقوق یا دموکراسی و یا آزادی را به جایی برد. در فقدان جامعه مدنی فعال، هرگونه رشد در جامعه منوط به خواست حاکمیت است و اگر حاکمیت نخواهد، تغییری روی نمی دهد. وقتی مثل دیگ زودپز منفجر شد، حکایت چیز دیگری است. دخالت زوری، محکوم است و هیچ عقل سلیمی به آن رضایت نمی دهد. به ویژه که آزمایش شده و هزینه های سنگین آن هم مشخص شده است.

اما در یکصد سال گذشته، هیچ تغییر اجتماعی یا سیاسی، بدون برنامه ریزی، هماهنگی و کمک روی نداده است. این طور نیست که مردم یک جایی صبح بیدار شوند و بگویند خوب برویم بریزیم بیرون و نظام را عوض کنیم. خواسته ها، ناخواسته ها، بی عدالتی ها و بی انصافی ها، جلسات، منابع مالی و تماس های بیرونی و درونی به کار می افتد تا یک جریان راه تغییر را پیدا کند. خیلی راحت می توان تمام تغییرات یک سال گذشته را جمع کرد و شروع کرد به مثابه ویروس اپیدمی نظام جمهوری اسلامی، که همه ما را بیمار خود کرده، برچسب زد و گفت این ها به آمریکا وابسته بودند، این ها زا فرانسه پول گرفتند، این کار سی آی ای بود، این کار موساد بود و خیلی از این برچسب های الکی دیگر زدن.

کاری که نظام در این میان می کند و ما را هم به نوعی گرفتار خود کرده، خاک پاشیدن های الکی روی وقایع روزگار است تا از آن امکان تحریف و دروغ و تفسیر به نفع فراهم آید. برای مثال، قیام حسین در کربلا، یک نافرمانی مدنی مشخص بود. از نقطه نظر نظامی و استراتژیک، یک نوع حرکت انتحاری، رفتن به کام مرگ و شکست نظامی مطلق بود. از نقطه نظر اجتماعی، نارضایتی علنی از نظام و شرایط موجود و سربرآوردن برخلاف آن بود. از نقطه نظر مذهبی شیعی، آن قدر خفن و بزرگ و الوهی بود که باید فقط به آن گریست و برایش خون ریخت و مرد. حرکت حسین، می رود که برای نظام پروپاگاندا باشد برای همین خاک تقدس شدید و کور کننده بر آن پاشیده اند چرا که نافرمانی، چه مدنی چه غیرمدنی آن خوب نیست و نظام آن را نمی پسندد. همین خاک را روی دیگر مسائل هم می پاشند و ذهن ها را منحرف می کنند و عده ای عبدالله خرمافروش هم آن را جدی گرفته و بلغور می کنند.

دیکته نانوشته غلط ندارد. این مردمی که ناراضی هستند، باید بتوانند ابتدا ابراز نارضایتی کنند تا بتوانند بفهمند چه دارند و چه ندارند. تحقیر کردن این مردم آن قدر احمقانه است که فقط ممکن است از ذهن یک موجود یا یک نظام علیل بربیاید. این مردم تازه که سربلند کردند می فهمند چه دارند، چه ندارند، چه از دست داده اند، چه چیزهایی ازشان گرفته شده، از چه چیزهایی محروم شده اند و چه راهی باید بروند. به هیچ وجه این رویه یک شبه نیست و چیزی که طی چندنسل از دست داده اند را نمی توانند یک شبه به دست بیاورند. نمی شود هم به آن ها ایراد گرفت که آقا چرا از آمریکا یا از ناتو یا از اسراییل یا از ایران کمک گرفته اید. اگر کسی بخواهد با جلادی چون قذافی و فرزندانش روبرو شود، نیاز به کمک دارد. این کمک مشروع است و باید به او داده شود. همان طور که هر ذهن منطقی می فهمد به فلسطینی ها دارد ظلم می شود و  ذهن منطقی خواهان کمک و حل قضایا بدون اتکا به خشونت است. اما در لیبی یا در سوریه یا در ایران این وضع متفاوت است. از این نظر که در مختصات متفاوت، معنای برخورد، مخالفت، نافرمانی مدنی عوض می شود. مردم سوریه در تمام مدت اعتراض های خود حتی یک سنگ هم پرتاب نکرده اند. خشونت علیه این مردم فهمیده و مدنی و حرکت آن ها، اگر به پاسخ دادن برسد، با پاسخ کوبنده همراه خواهد بود و صدالبته اگر مردم این کشور کمک خارجی بخواهند، آن را می گیرند. لیبی را دست کم نگیرید. سفیر این کشور در شورای امنیت در میان جلسه رفت و گریه کرد و از آن ها خواست کشتار مردم را متوقف کنند. این پارامترها را هیچ وقت فراموش نکنید و نگذارید شورباهای رسانه ای ذهن را بیمار کند.

نفس تغییر نه تنها در این جوامع که در همه جوامع خوب است. جاهایی هست که این کار مدنی و آرام است و جاهایی هست که این حرکت خشن است. از پیروزی باراک اوباما در انتخابات آمریکا خیلی ها خوشحال شدند و حتی گریستند. از ناآرامی های اخیر در لندن خیلی ها آسیب دیدند و خیلی ها آن را به نفع خود بهره برداری کردند ولی کسی هنوز نتوانسته بگوید ذات قضیه چه بود و ازکجا می آمد. وظیفه آن حاکمیت است که با نافرمانی جامعه خود کنار بیاید و عاری از خشونت آن را حل کند. اگر کله شقی در مقابل آن به خرج دهد، هزینه آن را هم باید بپردازد.

از این رو خوب است که لیبی آزاد می شود، خوب است اگر مردم سوریه بتوانند از دست دیکتاتوری اسد( به هر شکلی که خودشان می خواهند) خلاص شوند همان طور که خوب شد مردم مصر و تونس و یمن از دست دیکتاتورهای خودشان خلاص شدند. این که چه می شود را چه کسی می داند؟ هیچ کس. حتی مردم این کشورها هم از آینده خود با خبر نیستند چه برسد به ما که خارج از آن هستیم. مگر زمانی که در ایران انقلاب شد کسی خوابش را می دید که این روزها برسر ایران بیاید؟ دست اندرکاران انقلاب در آن زمان هیچ کس چنین روزی را تصور نمی کرد. در نتیجه مشخص هم نیست در آینده این کشورها چه چیزی رقم خورده یا خواهد خورد. به قول خودمان، دیکته نانوشته غلط ندارد. این ها جوامعی هستند که با زور و سرکوب طولانی مدت روبرو بوده اند و اصلاح و بهینه شدن اوضاع یک حرکت تدریجی است که یک شبه نخواهد بود و حتی شاید با عقب گردها و یا عقب نشینی هایی هم همراه باشد یا حتی به کج و بیراهه برود و یا حتی منحرف شود. تغییر خوب است چون از دل آن، تکامل بیرون می آید. این قانون طبیعت است.

بگذارید آن ها هم درس بگیرند. همه را به یک چوب نرانید که این ها از آن جا پول می گیرند یا آلت دست فلان جا هستند. آقای خمینی هم در زمان انقلاب به کارتر هم نامه نوشت با فرانسه هم مذاکره کرد، به آمریکا هم تضمین داد که نه نفت را جلویش را می گیرد و نه به اسراییل حمله می کند. پول هم از خیلی از کشورهای خارجی گرفت و خیال همه را راحت کرد تا دست از شاه بشویند و به او چراغ سبز بدهند. این همه هم نعره ضدآمریکا سرداد اما می دانست به همین نفت زنده است و بازاری که آمریکا آن را می چرخاند. سواری اش را گرفت، دروغش را گفت و میراثش را برجا گذاشت. این توهمات انقلابیون آن زمان بود که پیامبر زمان عصمت دارد و فاسد نیست. عصمت یک دروغ بزرگ است. فیزیولوژی قوانین خودش را دارد و ماوراالطبیعه برآن حاکم نیست. او به قولی حالش را برد و میراث را داد دست بقیه تا حالش را ببرند. حالا هم نوادگان واقعی او دارند به همین شکلی که می بینید حالش را می برند چون می دانند تا روزگار این طور نباشد، نان و نوایی برای آن ها در کار نخواهد بود.

فروریختن کاخ متعفن قذافی، یا بشار اسد یا هردیکتاتور دیگری، بهترین دستاوردی است که مردم آن جامعه به دست می آورند و حداقل یک گام به جلو رفته اند. تا این جایش خوب است. بقیه را هم اگر درس بگیرند و جوامع اطراف را نگاه کنند، بهتر هم طی خواهند کرد. به هر حال، از آن تغییر زاییده می شود که بخشی از تکامل است.

گفت آنچه می یافت نشود، آنم آرزوست

رییس جمهوری ایران، میرحسین موسوی، در پیام نوروزی خود، همه آن چه را که از او انتظار می رفت، نشان داد. اگر منتقد نظام هستیم که چرا مشت آهنین؟ یک پاسخش همین جاست: عده ای بر این باور بودند که با سیاست مشت آهنین، همه چیز تمام می شود. و نشد. اگر انتظارها از جنبش سبز بالاست که چرا کاری نمی کند؟ یک کار بزرگ این جنبش همین است: بودن، ماندن. همین مسئله بدترین و تیزترین خاری است که در چشم شارلاتان های دیکتاتور مسلک گیر کرده است.

پیامش کامل و خوب بود. در قامت یک رییس جمهوری مردمی. کسی که به همه ملت ایران، در داخل و در خارج، به تمام اقوام ایرانی، به هر گرایش مذهبی و زبانی و حتی به تمام گروه ها و احزاب سیاسی، تبریک گفت و خط مشی داد. نه جوگیر شد، نه خلط مبحث کرد.

اگر اصلی از قانون اساسی ایراد هم دارد باز هم راه اصلاح آن معلوم است و باید با نظر مردم و مطابق سازوکارهای موجود در قانون اساسی اصلاح شود. اینگونه نیست ما بتوانیم حق داشتن رسانه‌های آزاد و یا آزادی‌های مطرح در قانون اساسی، یا انتخابات آزاد، غیرگزینشی و رقابتی، عدم تجسس بر احوال مردم و وارسی نامه‌های مردم را بنا به مصلحت خود و برخلاف قانون اساسی در کشور جاری کنیم و فکر کنیم می‌توانیم یک نظام منظم داشته باشیم و مشکلات را حل نماییم.

سال ۸۹ با مسائل و مشکلاتی روبرو هستیم. بخشی از آن به شکل‌گیری این مطالبات بازمی‌گردد که مطالبات به حقی است و راه عظمت ملت، رستگاری تمامی جناح‌ها و مسیر پیشرفت ملت است و این مطالبات ادامه خواهد یافت و سال جدید سال استقامت بر این مطالبات به حق و قانونی است و ما حق عقب کشیدن و عقب‌گرد در ارتباط با این مطالبات را نداریم و آن را خیانت به ملت و اسلام، خون شهدا می‌دانیم.  ما این قانون اساسی را در میان امواج خون شهدا به دست آوردیم و نمی‌توانیم آن را راحت از دست بدهیم و همه باید به آن بازگردند.

این پیام نشان داد ما با جنبش هرهری شکلی روبرو نیستیم. تاکید کرد که مطالبات مشخص است و حتی مسئله به قولی شخصی نیست. این یک مسئله فراتر از مشکل با یک شخص یا با چند شخص است. این حرکت، برای نجات کشور است از قهقرایی که در ان گرفتار شده است.

در کنار این مسئله، مشکلات دیگری نیز وجود دارد که قبلاً هم بود و امسال تشدید می‌شود که امیدوارم اینگونه نشود. دورنمای اقتصادی کشور دورنمای روشنی نیست و من از این مسئله خشنود نیستم. دوست می‌داشتم که علی‌رغم تمام مسائل و مشکلات یک کارآمدی را در نظام اجرایی برای حل مشکلات می‌دیدم ولی آن را نمی‌بینم. پیش‌بینی رشد اقتصادی در سال ۸۹، رشد بسیار کمی است معنای این روند در کنار کاهش سرمایه‌گذاری، به معنای بیکاری و فقر وسیع است و انبوه قشرهای مستضعف و لاغر شدن طبقات میانی که پیش روی ما است. از طرف دیگر به دلیل نبود سیاست‌های روشن، ماجراجویی و بی‌تدبیری وضعیت پیرامونی ما، وضعیت خوبی نیست و یک وضعیت تهدیدکننده علیه ما شکل گرفته است. ما بدترین حالت را در سیاست خارجی و روابط بین‌الملل داریم و به نظر می‌رسد سایر تحریم‌ها و فشارهای بیشتری را شاهد باشیم.

این مرد، میرحسین موسوی بزرگ است. یک علتش همین که علم برداشته تا یکی از بزرگترین آفت های تاریخ معاصر را بخشکاند. اما فقط مسئله خشکاندن نیست. به فضای سیاسی ایران نگاهی بیاندازید. چه کسی جرات دارد ایران ِ پس از احمدی نژاد را تحویل بگیرد؟ حتی اگر همین امروز احمدی نژآد خلع شود، (خلع که شده البته از جانب مردم ولی به زور نگه داشته شده است) کشور در یک حالت عادی قرار ندارد. چشم اندازهای اقتصادی – حتی بدون تحریم ها وفشارهای خارجی – آنقدر بد و موحش است که حل مشکلات آن، کاری چندین برابر هدایت یک دولت در شرایط عادی و نرمال را می طلبد. اقتصادی که به فرط فلج مغزی رسیده، تورمی که افسار گسیخته است و پولی که دارد صرف بی ثباتی در منطقه و دستگاه دفاعی می شود. بازگرداندن این سیاست های غلط، راهی به سیاست درست و برگرداندن این ویرانه، کاری است بسیار دشوار. میرحسین موسوی پای کار است. من هم هستم. ما هم هستیم.

و البته از نقش بانوی بزرگوار جنبش سبز، زهرا رهنورد هم باید گفت. زنی که نشان می دهد زنان، نقششان خیلی خیلی برتر از یک جنبش پوشالی است. زنان، حق و حقوق آنان، از ضروریات هرگونه دموکراسی و حقوق بشر است. به آن روز هم می رسیم، با هم.

سال نو مبارک. سال همه ما مبارک. سالی سبز برای همه شما آرزو می کنم.

بیانیه میرحسین: بازگشت عقلانیت به سیاست

بیانیه میرحسین را می توان از هردیدگاهی دید و از آن برداشتی کرد. می توان آن را از زوایای متفاوت مورد بررسی قرار داد و یا مانند آن هایی که دنبال پیراهن عثمان هستند، بخشی از آن را سر نیزه زد و بر سر آن هوار کشید. بیرون کشیدن بخش هایی از متن، مختص جماعتی است که این روزها حتی قرآن را هم راحت نگذاشته و با یک جمله و یا یک آیه، حکم مرگ صادر می کنند و خون به پا می کنند.

واکنش نشان دادن به شکل زور ورزی و با کنار گذاشتن هرگونه اخلاق، عملکرد مشت آهنین است. یکی از خصوصیات نظام مستبد که کارکرد آن را به واضح ترین شکل در رجا نیوز، ایرنا، واحد مرکزی خبر و صدا و سیما و کیهان و وابستگانشان می توان دید. بحث این جاست: چگونه می توان واکنش نشان داد که هم سطح آن هم قرار نگرفت؟ چگونه می توان پاسخ داد که هم قاطع باشد هم رسا و هم تابع قانون سبعانه چشم در برابر چشم، نباشد؟

این بیانیه این هوشمندی را دارد که پاسخ بدهد، اما یکی به دو نکند، که بی اخلاقی نکند. «ما به آمریکا و انگلیس کارت تبریک نداده ایم» ، جمله ای ساده است که ما به جایی وابسته نیستیم. خیلی صریح اما کنایه هم دارد. یک مقام نامشروع هست که یک بار برای بوش نامه نوشته، یک بار برای اوباما، یک بار برای شیراک، یک بار برای خانم مرکل، یک بار برای پاپ. هیچ جوابی هم نگرفته و سکه یک پول شده است. که البته بعید است این قدر شعور داشته باشد که کنایه را درک کند.

در بیانیه میرحسین، گفته شده هرگونه خشونت، رادیکالیسم به بار می آورد. خیلی ساده و کوتاه و بدون زیگزاگ و روده درازی، اقدامات نامشروع قوه قهریه حاکمیت نامشروع و صدا و سیمای پروپاگاندا مطرح شده است. هر چند میرحسین به کشته شدن خواهرزاده اش اشاره نمی کند، اما عنوان ترور را هم پیش می کشد. عنوانی که برای کشته شدن خواهرزاده اش از آن استفاده کرده اند.

میرحسین موسوی بدون این که بگوید دجال شمایید، گوساله و بزغاله شمایید، می گوید نفرت پروری نکنید. می گوید سیمای جمهوری اسلامی که باید رسانه ملی باشد، به ابزار پیراهن قهوه ای ها تبدیل شده است. در واقع خیلی خوب به مهملات رسانه های حکومتی پاسخ داده است.

اما در بخش پیشنهادها، اگر به ذات پیشنهادها نگاه کنید، همان حرفی است که موسوی همیشه گفته و بر آن اصرار داشته است، به ویژه پیشنهاد اول. پاسخگوی این شرایط بحرانی کشور مشخص شود که دولت است. چرا اما می گوید دولت؟ مگر بهتر از همه نمی داند که این دولت به غایت نامشروع است؟

حتمن می داند اما به هر حال حاکمیت نامشروع فعلی، با عنوان دولت دارد کار می کند، با عنوان دولت بودجه و پول نفت را خرج می کند و هرچند ناکارآمد محض است، اما واژه اسمی آن دولت است. میرحسین از بهتان دوری کرده و در کنار دولت چیزی نیاورده است ما توصیفی کرده که نشان می دهد این دولت نامشروع، ناپاسخگو و دیکتاتوری است. از این رو می خواهد اول، دولت پاسخگو باشد و دوم، طرفی باشد که آن را بازخواست کند. هرچند نهادهایی که از آن نام برده برای پاسخگویی، خود دست کمی از دولت ندارند، اما هم ردیف شمردن این نهادها در عرض هم، نشان از همان حرفی است که موسوی همیشه پس از انتخابات زده است.

راه حل های آزادی زندانیان سیاسی و آزادی مطبوعات، شعار همیشگی موسوی بوده و پیش از انتخابات از آن گفته بود. حق اجتماع و آزادی ها، در قانون اساسی آمده ولی کسی به آن عمل نمی کند.

شاید کمی تندروانه اگر نگاه کنیم، این راه حل ها سازشکارانه خود را نشان دهد. اما به واقع این گونه نیست. شاید کسانی بگویند این رهبران سیاسی هستند که دنباله رو مردم هستند. این گونه هم نیست. وقتی جریانی شکل می گیرد، خواسته ای و هدفی مطرح است، بعدبرای رسیدن به آن هدف، کسی دواطلب می شود، بعد افرادی به او می پیوندند و این گونه است که جریان یک خواسته ی سیاسی یا اجتماعی شکل می گیرد. این حرف که سیاسیون دنباله روی مردم هستند در این جنبش، پوپولیسم و عوامگرایی و نوع حرف های احمدی نژآد است، یعنی یک دروغ آراسته. موسوی خواست، ما خواستیم، او آمد، ما رای دادیم، رایمان را دزدیدند، از او خواستیم رای ما را پس بگیرد و او ایستاد. ما هم ایستادیم. تا این جای کار از رقبای خود پیش است که اگر شاید خاتمی می بود یا کروبی، می رفتند و برای چهارسال دیگر ساکت می ماندند. موسوی ماند، کروبی هم ماند، خاتمی هم ماند، دیگران هم پیوستند.

اگر پس از انتخابات ما دنبال رای خود بودیم، هنوز هم هستیم اما جریان وقتی پیش رفت، تغییر ماهیت هم می دهد. اگر در جامعه ای زندگی می کنیم که حرف های نگفته بسیار است و درد دل ها زیاد، پس در این مواقع سر باز می کند. شعارها و سیاست های ضد اسراییلی هیچگاه در ایران نهادینه نشد و نمی شود، که مردم ایران سمپاتی غریبی به ملی گرایی دارند و حاضر نیستند خاک خود را به ذلت بکشند برای هیچ. این همه پول خرج تروریست ها در خاورمیانه کردن، آن هم در حالی که هیچ گونه انتخاب مردمی در آن دخالت نداشت، در سینه خیلی ها نهفته شده است و از این روست که شعار «نه غزه نه لبنان» مطرح که می شود که هیچ، دل آدم هم از شنیدن آن خنک می شود که حقیقتی است محض.

هر قدر این فشارها و سرکوب های اجتماعی قدیمی تر باشد، جنبش به سمت آن سمپات نشان می دهد. از این رو در روز عاشورا دیگر نه شعاری از انتخابات بود، نه رای، نه احمدی نژآد و نه دولت نامشروع و نه شصت و سه درصد خیالی.

این ها را همه می دانید، غرض از گفتن آن این است که با پیش روی جنبش، مختصات آن هم عوض می شود. خواسته ها هم عوض می شود. نظام یک راه را انتخاب کرد، راهی که فقط در آن مانند باتلاق بیشتر فرو می رود. سرکوب. سرکوب و سرکوب. برای همین جنبش از نقطه بازگشت گذر کرده است. این همه کهریزک، کشتار، تجاوز، ندا، سهراب، شکنجه، مرگ، ترور، بازجویی، دستگیری در این چند ماه رخ داد به امید این که شاید درس عبرتی شود اما روز عاشورا شدید تر شد، گسترده تر و بزرگ تر. این جا که رسید، دیگر کار به شدت بیخ پیدا کرده است.

اما حالا، غرض از گفتن این موارد این بود: چرا میرحسین باید راه حل بدهد؟ اتفاقن این اوست که باید راه حل بدهد چرا که جنبش سبز به بحران دچار نیست، از قضا از حمایت همه جانبه مردمی در داخل و خارج از کشور و از سوی جامعه بین المللی است. این حاکمیت است که با بحران روبرو شده: بحران ناکارآمدی و بحران مشروعیت. آن طرفی که به بحران دچار شده، باید با راه حل بیاید جلو که حاکمیت غیر از زور هیچ چیز به ذهنش نمی رسد و البته تقصیری هم ندارند، در آن جناح نه روشنفکر هست نه متفکر و نه استراتژیست، نه فهیم و نه سیاستمدار. در عوض تا دلتان بخواهد، شارلاتان و خرهایی که گویا خدا از دستش در رفته و بهشان شاخ داده است.

پس این جا کیاست موسوی است که روشن می شود: پیش می آید و راه حل ارائه می دهد. یعنی می گوید: ما سرنگونی نمی خواهیم، ما تغییر رژیم نمی خواهیم، ما برانداز نیستیم، برای نجات کشور آمده بودیم و الان هم راه حل آن را داریم. به هر حال هیچ وقت موسوی نگفته بود می خواهد نظام را زیر و زبر کند. گفته بود از اهداف دور شده ایم، از عقلانیت دور شده ایم و باید به آن برگردیم. به هر حال به موسوی خوش نمی گذرد ببیند هر روز افراد را می گیرند و می زنند و می کشند به زندان می اندازند. هرچند به حاکمیت گویا بسیار خوش می گذرد. به هر حال، به عنوان یک سیاستمدار مسوول، این اوست که پا پیش می گذارد.

یک پرسش دیگر؟ آیا موسوی توانایی معامله با نظام را دارد؟ به تنهایی نه. دیگر این موسوی نیست و او یک تنه آن جا نیست. از بیت آقای خمینی گرفته تا رفسنجانی و دیگر خاکستری ها و کروبی و آقای خاتمی، همه در آن جناح هستند. اگر قرار باشد معامله ای صورت گیرد، این ها همه موظف به اجرای نقش هستند و دیگر مختصات مانند زمان پیش از انتخابات نیست، و موسوی هم این را می داند و از این رو مهره را او می اندازد و به حاکمیت ناکارآمد کمک می کند که غیر از آن یک راه بن بستی که انتخاب کرده، به راهی دیگر هم فکر کند. تاکید بار دیگر، جنبش به بحران دچار نیست، این حاکمیت است که به بحران دچار است و این رییس جمهوری واقعی و مردمی است که به دنبال راه حل است.

پیشنهادهای موسوی هم در این بیانیه بسته نیست. گفته شده که می تواند به آن اضافه هم بشود، پس این سیاستمدار، می داند چه می کند و حمایت از او لازم است. با این کار، در نظام ناکارآمد هم دنبال گوش شنوا می گردد و آن ها را به بیداری فرا می خواند.

پیش از انتخابات ریاست جمهوری اخیر آمریکا، از تیم رابینز، بازیگر و فعال دموکرات آمریکایی پرسیدند انتخاب او کیست؟ پاسخش خیلی ساده و جامع بود:

I want somesone smart to run this country

می خواهم کسی که از هوشمندی بهره مند باشد، این کشور را اداره کند.

من هم. ما هم.

Iranian elected president Mousavi

پیروزی اراده، یک شاهکار پروپاگاندا

دنبال فیلم پیروزی اراده، ساخته لنی ریفنشتال برای دانلود می گشتم که روی گوگل ویدئو پیدا شد. فیلمی است مستند، که برنامه، حرکت، ایدئولوژی و ساختار برنامه ریزی در آلمان نازی را به تصویر می کشد. با دیدن این فیلم، دچار نوستالژی غریبی می شوید. جملات، حرکت ها، اشارت ها، ابراز لطف ها همه به نوعی بسیار آشنا و خیلی نزدیک هستند. می توانید افراد ارشد حزب نازی را در هر لباسی تصویر کنید، به ویژه اگر بتوانید همه آن ها را در کسوت روحانی ببینید.52c4b8sl

وزیر دادگستری هیتلر، با افتخار سخنرانی کرده و می گوید:

ما قانون را در کشور حکمفرما می کنیم، همه باید از قانون پیروی کنند و چه قاضی و چه قانونی برتر از پیشوا، که خود بالاترین قانون و برترین قاضی است.

وزیر تبلیغات می گوید:

ما به پروپاگاندا و رسانه های قوی احتیاج داریم، هر چند برای قدرت نمایی داشتن نیروی نظامی لازم است، اما رسانه قدرتمند هم به همان اندازه، بازوی قدرت محسوب می شود.

درباره این فیلم و نکات آن بیشتر خواهم گفت و نوشت اما اگر می توانید، سر فرصت آن را ببینید. نکات و تصاویر آشنا، خیلی خیلی زیاد دارد.

خدمت بزرگ میرحسین موسوی

خدمت بزرگی که میرحسین موسوی به جامعه ایران کرد، این بود که بعد از سال ها شکاف و خلا در فضایی که کسی در ایران به دنبال قهرمان می گشت و منتظر ناجی افسانه ای بود، این امید را به مردم بازگرداند که راهی هست. میرحسین توانست به مردم بقبولاند که خود سرنوشتشان را رقم بزنند که راهی عملگرایانه و مبتنی بر واقعیت است. فارغ از این، میرحسین موسوی توانست یک آفت بزرگ را از جامعه ایرانی دور کند: خیلی ها هنوز که هنوز است باور داشتند که برای رفع مشکل از جامعه ایرانی، هنوز هم باید چشم به راه یک رضا شاه یا یک رضاخان بود. این باور دیگر این روزها خیلی کمرنگ شده است.

مشکل رضاخانیسم، یا چشم انتظار یک دیکتاتور مثبت بودن، پدیده ای ریشه دار در جامعه ایرانی است. هنوز که هنوز است خیلی ها مخفیانه این آرزو را دارند و حتی سرطان هایی مانند احمدی نژاد یا بی مایه هایی مانند قالیباف هم از این الگو استفاده برده و می برند. اما میرحسین موسوی بود که نشانمان داد چشم از افسانه ی  یک زورگوی مثبت اندیش و یک قلدر زورگو، هر قدر هم خدماتش خوب باشد، بیرون بیاییم و به جای خیالبافی، آستین ها را بالا بزنیم.

میرحسین موسوی، هیچ یک از کاراکترهای یک برانداز سیاسی را ندارد. برانداز سیاسی، برنامه مشخص(Mandate) دارد: پایگاه درست می کند، نیرو می گیرد، منابع مالی اش را هدایت می کند و هر قدرتی که لازم باشد را به کار می گیرد. برای مشاهده خط براندازی، به سیر حرکت گروه مجاهدین خلق نگاه بیاندازید. سازماندهی خوبی دارند، پایگاه های نظامی و غیرنظامی زیادی دارند، از هرگونه نیروهای سیاسی و غیرسیاسی کمک می گیرند، اگر لازم باشد حجاب را رعایت می کنند و اگر لازم باشد، حجاب را کنار می گذارند. یک روز دموکرات و حامی نیروهای مردمی هستند و یک روز با خصم ایران روی هم می ریزند تا به ایران حمله کنند. یک روز پوستر ندا را در دست می گیرند و یک روز به دنبال تروریسم و بمب گذاری هستند. خصوصیت یک نیروی برانداز این است که پرنسیب ندارد: هر قدرتی یا هر عاملی که برای رسیدن به هدف بتوان از آن استفاده کرد، مجاز است.

در پرنسیب نداشتن، خیلی از مهره های حاکمیت اسلامی با هم مشترک هستند: برادران لاریجانی، قالیباف، احمدی نژاد، محسن رضایی و خیلی از مهره های ریز و درشت دیگر. مهره ی بدون پرنسیب، چرخه ای مانند زندگی یک انگل دارد. همیشه یک میزبان را پیدا می کند که از آن تغذیه کند، برایش مهم نیست که این میزبان کیست و یا کجاست. احمدی نژآد صد تا نامه به بوش و مرکل و پاپ و شیراک نوشت که جوابی نداشت. فحش و فضیحت هم به همه شان کشید، باز هم جوابی نداشت. حالا هم که قطار شده اند دنبال اوباما. به هر حال، زندگی یک انگل کاملا مشخص است.

اما میرحسین موسوی، کار بزرگی کرد. یک کار نه، که کارهای بزرگی. بزرگترین خدمتش این بود که اعتماد به نفس را با مردم بازگرداند و به آن ها گفت از فکر هرگونه ناجی افسانه ای بیرون بیایند که ناجی افسانه ای خودشان هستند. دیگر کمتر کسی از یک قلدر افسانه ای سخن می گوید. حتی افرادی که در کنار موسوی قرار گرفته اند، متمرکز تر و قانونمدار تر شده اند.

و فرق است بین یک انگل دلقک مآب و دیکتاتورمنش، و یک آزادیخواه قانونگرا. آقای دیکتاتور هسته ای، این را نمی شود انکار کرد.

watermark (1)