از خاکی که بر لیبی و سوریه و دیگر جاها می پاشیم

بدست KT

بهترین و منطقی ترین راه در مورد حوادث و ناآرامی ها و اعتراض ها و تغییرها در کشورهای شمال آفریقا و خاورمیانه این است که درباره آن حرف نزنیم چون به واقع هیچ چیز نمی دانیم. نمی دانیم فاکتورهای موجود چه هستند، عوامل دقیق چه می توانند باشند، مشخصات و مختصات این جوامع، عقب ماندگی اجتماعی، مدنی و شاخص های اقتصادی آن ها و شرایط منطقه ای و استراتژیک و پیمان ها و روابطشان هم با هم متفاوت است. همه آن چه می دانیم را داریم از مشتی رسانه یا به اصطلاح رسانه می گیریم و با کمی لعاب کم و زیاد و یا ترکیب و یا چند افزودنی و هم زدن آن، بلغور می کنیم و به هم تحویل می دهیم. هرکسی هم به لحاظ خیلی طبیعی سعی می کند شرایط را به نفع خودش تعبیر و تفسیر کند.

یک چیز اما خیلی مشخص است به لحاظ این که دیگر خود را نشان داده و نوعی فکت یا واقعیت است. مردمی هستند که ناراضی هستند. دلیل آن چیست، یا از کجا آمده، یا چه کسی چطور و چگونه شیطنت کرده و کک به تنبان آن ها انداخته و یا هزاران تئوری توطئه دیگر، در آمریکا، اروپا و خاورمیانه، تعابیر و تفسیرها متفاوت است و نمی توان به یک جهت چسبید و گفت حقیقت این یا آن است یا دیگر ما شدیم علامه دهر و می دانیم چه خبر است.

این مردم ناراضی، خواهان چیزهایی هستند که ندارند. آن نداشته می تواند نظام عقیدتی و اسلامی باشد، می تواند یک نظام خیلی سکولار باشد، می تواند یک دولت مردمی و عاری از هرگونه انحصارگرایی و تبعیض باشد، می تواند غصه نان باشد یا فقر فرهنگی یا انزوا و یا هرچیز دیگر. از آن جایی که مردم اکثریت در این نارضایتی ها حضور دارند، البته که فقط یک عامل نیست و عوامل زیادی در آن دخیل هستند.

یک تجربه این وسط هست که برای هم مشخص و روشن است. عراق. به زور نمی توان حقوق یا دموکراسی و یا آزادی را به جایی برد. در فقدان جامعه مدنی فعال، هرگونه رشد در جامعه منوط به خواست حاکمیت است و اگر حاکمیت نخواهد، تغییری روی نمی دهد. وقتی مثل دیگ زودپز منفجر شد، حکایت چیز دیگری است. دخالت زوری، محکوم است و هیچ عقل سلیمی به آن رضایت نمی دهد. به ویژه که آزمایش شده و هزینه های سنگین آن هم مشخص شده است.

اما در یکصد سال گذشته، هیچ تغییر اجتماعی یا سیاسی، بدون برنامه ریزی، هماهنگی و کمک روی نداده است. این طور نیست که مردم یک جایی صبح بیدار شوند و بگویند خوب برویم بریزیم بیرون و نظام را عوض کنیم. خواسته ها، ناخواسته ها، بی عدالتی ها و بی انصافی ها، جلسات، منابع مالی و تماس های بیرونی و درونی به کار می افتد تا یک جریان راه تغییر را پیدا کند. خیلی راحت می توان تمام تغییرات یک سال گذشته را جمع کرد و شروع کرد به مثابه ویروس اپیدمی نظام جمهوری اسلامی، که همه ما را بیمار خود کرده، برچسب زد و گفت این ها به آمریکا وابسته بودند، این ها زا فرانسه پول گرفتند، این کار سی آی ای بود، این کار موساد بود و خیلی از این برچسب های الکی دیگر زدن.

کاری که نظام در این میان می کند و ما را هم به نوعی گرفتار خود کرده، خاک پاشیدن های الکی روی وقایع روزگار است تا از آن امکان تحریف و دروغ و تفسیر به نفع فراهم آید. برای مثال، قیام حسین در کربلا، یک نافرمانی مدنی مشخص بود. از نقطه نظر نظامی و استراتژیک، یک نوع حرکت انتحاری، رفتن به کام مرگ و شکست نظامی مطلق بود. از نقطه نظر اجتماعی، نارضایتی علنی از نظام و شرایط موجود و سربرآوردن برخلاف آن بود. از نقطه نظر مذهبی شیعی، آن قدر خفن و بزرگ و الوهی بود که باید فقط به آن گریست و برایش خون ریخت و مرد. حرکت حسین، می رود که برای نظام پروپاگاندا باشد برای همین خاک تقدس شدید و کور کننده بر آن پاشیده اند چرا که نافرمانی، چه مدنی چه غیرمدنی آن خوب نیست و نظام آن را نمی پسندد. همین خاک را روی دیگر مسائل هم می پاشند و ذهن ها را منحرف می کنند و عده ای عبدالله خرمافروش هم آن را جدی گرفته و بلغور می کنند.

دیکته نانوشته غلط ندارد. این مردمی که ناراضی هستند، باید بتوانند ابتدا ابراز نارضایتی کنند تا بتوانند بفهمند چه دارند و چه ندارند. تحقیر کردن این مردم آن قدر احمقانه است که فقط ممکن است از ذهن یک موجود یا یک نظام علیل بربیاید. این مردم تازه که سربلند کردند می فهمند چه دارند، چه ندارند، چه از دست داده اند، چه چیزهایی ازشان گرفته شده، از چه چیزهایی محروم شده اند و چه راهی باید بروند. به هیچ وجه این رویه یک شبه نیست و چیزی که طی چندنسل از دست داده اند را نمی توانند یک شبه به دست بیاورند. نمی شود هم به آن ها ایراد گرفت که آقا چرا از آمریکا یا از ناتو یا از اسراییل یا از ایران کمک گرفته اید. اگر کسی بخواهد با جلادی چون قذافی و فرزندانش روبرو شود، نیاز به کمک دارد. این کمک مشروع است و باید به او داده شود. همان طور که هر ذهن منطقی می فهمد به فلسطینی ها دارد ظلم می شود و  ذهن منطقی خواهان کمک و حل قضایا بدون اتکا به خشونت است. اما در لیبی یا در سوریه یا در ایران این وضع متفاوت است. از این نظر که در مختصات متفاوت، معنای برخورد، مخالفت، نافرمانی مدنی عوض می شود. مردم سوریه در تمام مدت اعتراض های خود حتی یک سنگ هم پرتاب نکرده اند. خشونت علیه این مردم فهمیده و مدنی و حرکت آن ها، اگر به پاسخ دادن برسد، با پاسخ کوبنده همراه خواهد بود و صدالبته اگر مردم این کشور کمک خارجی بخواهند، آن را می گیرند. لیبی را دست کم نگیرید. سفیر این کشور در شورای امنیت در میان جلسه رفت و گریه کرد و از آن ها خواست کشتار مردم را متوقف کنند. این پارامترها را هیچ وقت فراموش نکنید و نگذارید شورباهای رسانه ای ذهن را بیمار کند.

نفس تغییر نه تنها در این جوامع که در همه جوامع خوب است. جاهایی هست که این کار مدنی و آرام است و جاهایی هست که این حرکت خشن است. از پیروزی باراک اوباما در انتخابات آمریکا خیلی ها خوشحال شدند و حتی گریستند. از ناآرامی های اخیر در لندن خیلی ها آسیب دیدند و خیلی ها آن را به نفع خود بهره برداری کردند ولی کسی هنوز نتوانسته بگوید ذات قضیه چه بود و ازکجا می آمد. وظیفه آن حاکمیت است که با نافرمانی جامعه خود کنار بیاید و عاری از خشونت آن را حل کند. اگر کله شقی در مقابل آن به خرج دهد، هزینه آن را هم باید بپردازد.

از این رو خوب است که لیبی آزاد می شود، خوب است اگر مردم سوریه بتوانند از دست دیکتاتوری اسد( به هر شکلی که خودشان می خواهند) خلاص شوند همان طور که خوب شد مردم مصر و تونس و یمن از دست دیکتاتورهای خودشان خلاص شدند. این که چه می شود را چه کسی می داند؟ هیچ کس. حتی مردم این کشورها هم از آینده خود با خبر نیستند چه برسد به ما که خارج از آن هستیم. مگر زمانی که در ایران انقلاب شد کسی خوابش را می دید که این روزها برسر ایران بیاید؟ دست اندرکاران انقلاب در آن زمان هیچ کس چنین روزی را تصور نمی کرد. در نتیجه مشخص هم نیست در آینده این کشورها چه چیزی رقم خورده یا خواهد خورد. به قول خودمان، دیکته نانوشته غلط ندارد. این ها جوامعی هستند که با زور و سرکوب طولانی مدت روبرو بوده اند و اصلاح و بهینه شدن اوضاع یک حرکت تدریجی است که یک شبه نخواهد بود و حتی شاید با عقب گردها و یا عقب نشینی هایی هم همراه باشد یا حتی به کج و بیراهه برود و یا حتی منحرف شود. تغییر خوب است چون از دل آن، تکامل بیرون می آید. این قانون طبیعت است.

بگذارید آن ها هم درس بگیرند. همه را به یک چوب نرانید که این ها از آن جا پول می گیرند یا آلت دست فلان جا هستند. آقای خمینی هم در زمان انقلاب به کارتر هم نامه نوشت با فرانسه هم مذاکره کرد، به آمریکا هم تضمین داد که نه نفت را جلویش را می گیرد و نه به اسراییل حمله می کند. پول هم از خیلی از کشورهای خارجی گرفت و خیال همه را راحت کرد تا دست از شاه بشویند و به او چراغ سبز بدهند. این همه هم نعره ضدآمریکا سرداد اما می دانست به همین نفت زنده است و بازاری که آمریکا آن را می چرخاند. سواری اش را گرفت، دروغش را گفت و میراثش را برجا گذاشت. این توهمات انقلابیون آن زمان بود که پیامبر زمان عصمت دارد و فاسد نیست. عصمت یک دروغ بزرگ است. فیزیولوژی قوانین خودش را دارد و ماوراالطبیعه برآن حاکم نیست. او به قولی حالش را برد و میراث را داد دست بقیه تا حالش را ببرند. حالا هم نوادگان واقعی او دارند به همین شکلی که می بینید حالش را می برند چون می دانند تا روزگار این طور نباشد، نان و نوایی برای آن ها در کار نخواهد بود.

فروریختن کاخ متعفن قذافی، یا بشار اسد یا هردیکتاتور دیگری، بهترین دستاوردی است که مردم آن جامعه به دست می آورند و حداقل یک گام به جلو رفته اند. تا این جایش خوب است. بقیه را هم اگر درس بگیرند و جوامع اطراف را نگاه کنند، بهتر هم طی خواهند کرد. به هر حال، از آن تغییر زاییده می شود که بخشی از تکامل است.