لویاتان

تمامی کارهای آدمی بر اساس ترس شکل می گیرد – تامس هابز

برچسب‌ها: خمینی

از خاکی که بر لیبی و سوریه و دیگر جاها می پاشیم

بهترین و منطقی ترین راه در مورد حوادث و ناآرامی ها و اعتراض ها و تغییرها در کشورهای شمال آفریقا و خاورمیانه این است که درباره آن حرف نزنیم چون به واقع هیچ چیز نمی دانیم. نمی دانیم فاکتورهای موجود چه هستند، عوامل دقیق چه می توانند باشند، مشخصات و مختصات این جوامع، عقب ماندگی اجتماعی، مدنی و شاخص های اقتصادی آن ها و شرایط منطقه ای و استراتژیک و پیمان ها و روابطشان هم با هم متفاوت است. همه آن چه می دانیم را داریم از مشتی رسانه یا به اصطلاح رسانه می گیریم و با کمی لعاب کم و زیاد و یا ترکیب و یا چند افزودنی و هم زدن آن، بلغور می کنیم و به هم تحویل می دهیم. هرکسی هم به لحاظ خیلی طبیعی سعی می کند شرایط را به نفع خودش تعبیر و تفسیر کند.

یک چیز اما خیلی مشخص است به لحاظ این که دیگر خود را نشان داده و نوعی فکت یا واقعیت است. مردمی هستند که ناراضی هستند. دلیل آن چیست، یا از کجا آمده، یا چه کسی چطور و چگونه شیطنت کرده و کک به تنبان آن ها انداخته و یا هزاران تئوری توطئه دیگر، در آمریکا، اروپا و خاورمیانه، تعابیر و تفسیرها متفاوت است و نمی توان به یک جهت چسبید و گفت حقیقت این یا آن است یا دیگر ما شدیم علامه دهر و می دانیم چه خبر است.

این مردم ناراضی، خواهان چیزهایی هستند که ندارند. آن نداشته می تواند نظام عقیدتی و اسلامی باشد، می تواند یک نظام خیلی سکولار باشد، می تواند یک دولت مردمی و عاری از هرگونه انحصارگرایی و تبعیض باشد، می تواند غصه نان باشد یا فقر فرهنگی یا انزوا و یا هرچیز دیگر. از آن جایی که مردم اکثریت در این نارضایتی ها حضور دارند، البته که فقط یک عامل نیست و عوامل زیادی در آن دخیل هستند.

یک تجربه این وسط هست که برای هم مشخص و روشن است. عراق. به زور نمی توان حقوق یا دموکراسی و یا آزادی را به جایی برد. در فقدان جامعه مدنی فعال، هرگونه رشد در جامعه منوط به خواست حاکمیت است و اگر حاکمیت نخواهد، تغییری روی نمی دهد. وقتی مثل دیگ زودپز منفجر شد، حکایت چیز دیگری است. دخالت زوری، محکوم است و هیچ عقل سلیمی به آن رضایت نمی دهد. به ویژه که آزمایش شده و هزینه های سنگین آن هم مشخص شده است.

اما در یکصد سال گذشته، هیچ تغییر اجتماعی یا سیاسی، بدون برنامه ریزی، هماهنگی و کمک روی نداده است. این طور نیست که مردم یک جایی صبح بیدار شوند و بگویند خوب برویم بریزیم بیرون و نظام را عوض کنیم. خواسته ها، ناخواسته ها، بی عدالتی ها و بی انصافی ها، جلسات، منابع مالی و تماس های بیرونی و درونی به کار می افتد تا یک جریان راه تغییر را پیدا کند. خیلی راحت می توان تمام تغییرات یک سال گذشته را جمع کرد و شروع کرد به مثابه ویروس اپیدمی نظام جمهوری اسلامی، که همه ما را بیمار خود کرده، برچسب زد و گفت این ها به آمریکا وابسته بودند، این ها زا فرانسه پول گرفتند، این کار سی آی ای بود، این کار موساد بود و خیلی از این برچسب های الکی دیگر زدن.

کاری که نظام در این میان می کند و ما را هم به نوعی گرفتار خود کرده، خاک پاشیدن های الکی روی وقایع روزگار است تا از آن امکان تحریف و دروغ و تفسیر به نفع فراهم آید. برای مثال، قیام حسین در کربلا، یک نافرمانی مدنی مشخص بود. از نقطه نظر نظامی و استراتژیک، یک نوع حرکت انتحاری، رفتن به کام مرگ و شکست نظامی مطلق بود. از نقطه نظر اجتماعی، نارضایتی علنی از نظام و شرایط موجود و سربرآوردن برخلاف آن بود. از نقطه نظر مذهبی شیعی، آن قدر خفن و بزرگ و الوهی بود که باید فقط به آن گریست و برایش خون ریخت و مرد. حرکت حسین، می رود که برای نظام پروپاگاندا باشد برای همین خاک تقدس شدید و کور کننده بر آن پاشیده اند چرا که نافرمانی، چه مدنی چه غیرمدنی آن خوب نیست و نظام آن را نمی پسندد. همین خاک را روی دیگر مسائل هم می پاشند و ذهن ها را منحرف می کنند و عده ای عبدالله خرمافروش هم آن را جدی گرفته و بلغور می کنند.

دیکته نانوشته غلط ندارد. این مردمی که ناراضی هستند، باید بتوانند ابتدا ابراز نارضایتی کنند تا بتوانند بفهمند چه دارند و چه ندارند. تحقیر کردن این مردم آن قدر احمقانه است که فقط ممکن است از ذهن یک موجود یا یک نظام علیل بربیاید. این مردم تازه که سربلند کردند می فهمند چه دارند، چه ندارند، چه از دست داده اند، چه چیزهایی ازشان گرفته شده، از چه چیزهایی محروم شده اند و چه راهی باید بروند. به هیچ وجه این رویه یک شبه نیست و چیزی که طی چندنسل از دست داده اند را نمی توانند یک شبه به دست بیاورند. نمی شود هم به آن ها ایراد گرفت که آقا چرا از آمریکا یا از ناتو یا از اسراییل یا از ایران کمک گرفته اید. اگر کسی بخواهد با جلادی چون قذافی و فرزندانش روبرو شود، نیاز به کمک دارد. این کمک مشروع است و باید به او داده شود. همان طور که هر ذهن منطقی می فهمد به فلسطینی ها دارد ظلم می شود و  ذهن منطقی خواهان کمک و حل قضایا بدون اتکا به خشونت است. اما در لیبی یا در سوریه یا در ایران این وضع متفاوت است. از این نظر که در مختصات متفاوت، معنای برخورد، مخالفت، نافرمانی مدنی عوض می شود. مردم سوریه در تمام مدت اعتراض های خود حتی یک سنگ هم پرتاب نکرده اند. خشونت علیه این مردم فهمیده و مدنی و حرکت آن ها، اگر به پاسخ دادن برسد، با پاسخ کوبنده همراه خواهد بود و صدالبته اگر مردم این کشور کمک خارجی بخواهند، آن را می گیرند. لیبی را دست کم نگیرید. سفیر این کشور در شورای امنیت در میان جلسه رفت و گریه کرد و از آن ها خواست کشتار مردم را متوقف کنند. این پارامترها را هیچ وقت فراموش نکنید و نگذارید شورباهای رسانه ای ذهن را بیمار کند.

نفس تغییر نه تنها در این جوامع که در همه جوامع خوب است. جاهایی هست که این کار مدنی و آرام است و جاهایی هست که این حرکت خشن است. از پیروزی باراک اوباما در انتخابات آمریکا خیلی ها خوشحال شدند و حتی گریستند. از ناآرامی های اخیر در لندن خیلی ها آسیب دیدند و خیلی ها آن را به نفع خود بهره برداری کردند ولی کسی هنوز نتوانسته بگوید ذات قضیه چه بود و ازکجا می آمد. وظیفه آن حاکمیت است که با نافرمانی جامعه خود کنار بیاید و عاری از خشونت آن را حل کند. اگر کله شقی در مقابل آن به خرج دهد، هزینه آن را هم باید بپردازد.

از این رو خوب است که لیبی آزاد می شود، خوب است اگر مردم سوریه بتوانند از دست دیکتاتوری اسد( به هر شکلی که خودشان می خواهند) خلاص شوند همان طور که خوب شد مردم مصر و تونس و یمن از دست دیکتاتورهای خودشان خلاص شدند. این که چه می شود را چه کسی می داند؟ هیچ کس. حتی مردم این کشورها هم از آینده خود با خبر نیستند چه برسد به ما که خارج از آن هستیم. مگر زمانی که در ایران انقلاب شد کسی خوابش را می دید که این روزها برسر ایران بیاید؟ دست اندرکاران انقلاب در آن زمان هیچ کس چنین روزی را تصور نمی کرد. در نتیجه مشخص هم نیست در آینده این کشورها چه چیزی رقم خورده یا خواهد خورد. به قول خودمان، دیکته نانوشته غلط ندارد. این ها جوامعی هستند که با زور و سرکوب طولانی مدت روبرو بوده اند و اصلاح و بهینه شدن اوضاع یک حرکت تدریجی است که یک شبه نخواهد بود و حتی شاید با عقب گردها و یا عقب نشینی هایی هم همراه باشد یا حتی به کج و بیراهه برود و یا حتی منحرف شود. تغییر خوب است چون از دل آن، تکامل بیرون می آید. این قانون طبیعت است.

بگذارید آن ها هم درس بگیرند. همه را به یک چوب نرانید که این ها از آن جا پول می گیرند یا آلت دست فلان جا هستند. آقای خمینی هم در زمان انقلاب به کارتر هم نامه نوشت با فرانسه هم مذاکره کرد، به آمریکا هم تضمین داد که نه نفت را جلویش را می گیرد و نه به اسراییل حمله می کند. پول هم از خیلی از کشورهای خارجی گرفت و خیال همه را راحت کرد تا دست از شاه بشویند و به او چراغ سبز بدهند. این همه هم نعره ضدآمریکا سرداد اما می دانست به همین نفت زنده است و بازاری که آمریکا آن را می چرخاند. سواری اش را گرفت، دروغش را گفت و میراثش را برجا گذاشت. این توهمات انقلابیون آن زمان بود که پیامبر زمان عصمت دارد و فاسد نیست. عصمت یک دروغ بزرگ است. فیزیولوژی قوانین خودش را دارد و ماوراالطبیعه برآن حاکم نیست. او به قولی حالش را برد و میراث را داد دست بقیه تا حالش را ببرند. حالا هم نوادگان واقعی او دارند به همین شکلی که می بینید حالش را می برند چون می دانند تا روزگار این طور نباشد، نان و نوایی برای آن ها در کار نخواهد بود.

فروریختن کاخ متعفن قذافی، یا بشار اسد یا هردیکتاتور دیگری، بهترین دستاوردی است که مردم آن جامعه به دست می آورند و حداقل یک گام به جلو رفته اند. تا این جایش خوب است. بقیه را هم اگر درس بگیرند و جوامع اطراف را نگاه کنند، بهتر هم طی خواهند کرد. به هر حال، از آن تغییر زاییده می شود که بخشی از تکامل است.

رویای اتمی شاه

این مطلب در وبسایت رادیو فردا منتشر شد و با توجه به اهمیتی که دارد، حیف است که زیر بار گزارش های روزانه خبرها گم بشود. متن ترجمه شده و متن اصلی به قلم عباس میلانی را هم می آورم به همراه لینک به مطلب اصلی.

«رویای اتمی شاه»

عباس میلانی

فارین پالیسی

حتی بیش از سه دهه پیش و پیش از این که نظامی به نام جمهوری اسلامی در ایران باشد، غرب در تلاش بود جلوی ساخت و گسترش بمب اتمی را بگیرد.

در مورد مذاکرات اتمی با ایران خیلی حرف ها مطرح می شود که البته دقیق هم نیست. مثل این که می گویند غرب در مورد سیاست های اتمی ایران، استاندارد دوگانه استفاده می کند. اما آمریکا و غرب به همان محمد رضا پهلوی که می گویند دوست و متحد شاه بود هم حاضر نبودند بمب اتمی بدهند ولی رآکتور مشکلی نبود، حاضر بودند شمار زیادی رآکتور به او بدهند. اما جمهوری اسلامی این مسئله را وارونه کرده و محمود احمدی نژاد در گفت وگویی با هفته نامه اشپیگل گفت: همین آمریکا و اروپا حاضر بودند ایران اتمی بشود ولی حالا که ماهستیم، با آن مخالفت می کنند.

حتی شماری از روشفنکران غربی هم در این دام افتاده اند و منتقد سیاست های دوگانه دولت آمریکا در برابر شاه و احمدی نژاد هستند. دولت آمریکا هم به رغم این که هزاران مدرک در اختیار دارد، نتوانسته دیپلماسی عمومی خوبی بازی کند.

در واقع، آمریکا پشت درهای بسته و از راه های دیپلماتیک درباره هدف اتمی شدن ایران، با شاه گفت وگوهای جدی داشت. مدارکی که امروز از مرکز کتابخانه نیکسون کارتر، شورای امنیت ملی (کاخ سفید)، وزارت انرژی و پنتاگون آزاد شده که نشان می دهد دقیقا همین مسائلی که الان در مورد برنامه اتمی جمهوری اسلامی مطرح است، آن زمان با شاه ایران مطرح بوده است. آن زمان هم شاه اصرار داشته که تحت ان پی تی، چرخه سوخت داشته باشد و آمریکا می خواسته تامین سوخت را تضمین کند و یا حتی با چرخه سوخت ایران خارج از مرز موافقت کند ( که در قالب پیشنهاد روسیه هم این اواخر مطرح شد) و آمریکا قول داده بوده ایران را در یک کنسرسیوم سوخت بین المللی وارد کند. شاه با این که گفته بود دنبال بمب اتمی نیست، اما حاضر نبود با ایران مانند یک کشور جهان سومی رفتار شود. مدارکی که تازه آزاد شده، بسیار موثر و دقیق است تا دروغ پراکنی های نظام جمهوری اسلامی در مورد استاندارد دوگانه را برملا کند و همچنین راهنمای خوبی برای غرب در مذاکرات است که بتواند از سد ملی گرایی ایرانی ها چه به شکل عمل گرایانه و چه به شکل شعاری، استفاده کند.

برنامه اتمی ایران در سال 1959 شروع شد و آغاز آن توسط رآکتور کوچکی که آمریکا به دانشگاه تهران و در قالب برنامه «اتم برای صلح» آیزنهاور، رییس جمهوری وقت آمریکا هدیه کرد، شکل گرفت. ولی آن رآکتور کوچک به نماد قدرت برای شاه پهلوی تبدیل شد. با درآمد بالای نفت و برنامه برای قدرت برتر منطقه، برنامه اتمی بهترین قطعه این پازل بود. شاه در 1973 علی اکبر اعتماد، کارشناس و استاد فیزیک اتمی را به دربار خواند و به او گفت که خواهان برنامه اتمی است و خواستار یک طرح کامل برای این مسیر شد.

دو هفته بعد، شاه دوباره با اعتماد دیدار کرد. شاه به سرعت مدرک 13 صفحه ای که آماده شده بود را خواند و رو به نخست وزیر کرد و از او خواست گران ترین و پرهزینه ترین برنامه ای که در تاریخ دولت ایران تعریف شده بود را، تامین مالی کند. در هیچ جا، نه در مجلس شورای ملی و نه هیات دولت و نه در هیچ جا این پروژه مطرح نشد و حرفی هم از آن به میان نیامد. مانند خیلی سیاست های بزرگ آن زمان، یک نفر بود که تصمیم می گرفت و برنامه اتمی ایران از همان زمان آغاز شد.

نقشه شاه این بود که یک برنامه کامل اتمی راه بیافتد که بتواند 23 هزار مگاوات برق تولید کند. در سال 1977 سازمان انرژی اتمی ایران بیش از یک هزار و 500 نفر را در استخدام داشت و همه تحت نظر شاه بودند و بالاترین حقوق دولتی را می گرفتند. شاه پهلوی هزینه و زمان صرف کرد تا کارشناسان اتمی را در دیگر کشورهای جهان تربیت کند و 20 میلیون دلار صرف این برنامه در دانشگاه ام آی تی کرد. ایران در جست وجوی منابع اورانیوم در ایران و دیگر نقاط جهان بود و چند مرکز تحقیقات اتمی در چند نقطه از ایران راه انداخت. سازمان انرژی اتمی آن زمان یکی از سازمان هایی بود که بیشترین بودجه را در اختیار داشت. در سال 1976 بودجه این سازمان بالغ بر 1.3 میلیارد دلار بود و پس از صنایع نفت ایران، دومین سازمان بزرگ اقتصادی در این شد.

در حالی که آلمان و فرانسه مشتاق بودند که رآکتورهای خود را به ایران بفروشد اما آمریکا خیلی راغب نبود. طبق اسناد دولتی «آمریکا بدون ترسیم محدودیت هایی برای شاه، حاضر به معامله هسته ای با ایران نبود.» شرکت «کرافت ورک» آلمان قرار داد ساخت و راه اندازی نیروگاه بوشهر را امضا کرد تا با مبلغ سه میلیارد دلار، در سال 1981 آن را تحویل دهد. از آن جایی که بوشهر روی خط زلزله بود، بودجه بیشتری تخصیص داده شد تا حفاظت نیروگاه در برابر زمین لرزه، تضمین شود. گفته شده که دولت آلمان در تلاش بود تا این سرمایه گذاری در ایران را در برابر هرگونه اتفاقی، تضمین کند تا به باد نرود. شرکت های آمریکایی از هرگونه معامله اتمی با ایران تا زمانی که نگرانی های واشینگتن برطرف نشده، ممنوع شده بودند.

شاه خواهان حقوق کامل ایران تحت ان پی تی بود. پیمانی که اجازه می داد کشورهای در برابر خودداری از ساخت بمب اتمی، از فعالیت غیر نظامی اتمی استفاده کنند. شاه خواهان این بود که نه تنها ایران چرخه کامل سوخت داشته باشد، که چرخه پلوتونیوم هم داشته باشد که نسبت به اورانیوم، سریع تر می توان با آن بمب اتمی تولید کرد.

صحبت های تحریک کننده امروز احمدی نژاد، یادآور مصاحبه شاه با روزنامه لوموند پس از امضای قرارداد همکاری ایران و فرانسه برای غنی سازی اورانیوم در فوریه 1974 است و وقتی که گفت: «خیلی زودتر از آن که فکر می کنید ایران بمب اتمی را در اختیار خواهد داشت.» این نظر غافلگیرانه از سوی شاه، به شکلی واکنش به نخستین آزمایش بمب اتمی در هند در سال 1974 بود.

زمانی که شاه به حساسیت حرفی که زده بود پی برد، به سفارت ایران در فرانسه دستور داد بیانیه ای صادر کرده و تمامی تمایل ایران به دستیابی به بمب اتمی را بدون پایه و اساس اعلام کند. سفارت آمریکا در آن زمان در تهران به واشینگتن اطمینان داد که هنوز شاه تصمیمی برای ترک ان پی تی و ساخت بمب اتمی نگرفته است.

اما در همان زمان که تلاش می کرد به واشینگتن اطمینان دهد نقشه ای ندارد، شاه تاکید کرده بود «اگر کشور دیگری در منطقه به بمب اتمی دست یابد، آن زمان دیگر ما هم همان مسیر را خواهیم رفت.» طبق اسناد و دست نوشته های اسدالله علم، سفیر شاه در آمریکا، شاه در تمامی دهه 1970 تا زمان مرگ، به فکر دستیابی به بمب اتمی بود.

با توجه به اسناد وزارت دفاع و وزارت انرژی آمریکا در آن زمان، آمریکا نگران بود که برنامه پلوتونیوم ایران برای تولید 23 هزار مگاوات برق، می تواند 600 تا 700 کلاهک اتمی تولید کند. اما در ژوئن سال 1974 بالاخره آمریکا تصمیم گرفت وارد معامله اتمی با ایران شده و به ایران رآکتور بفروشد آن هم آن طور که اسناد دیپلماتیک آمریکا می گوید، به شرط این که اقدامات حفاظتی و کنترل بیشتر اجرا شود. نگرانی آمریکا از بروز هرگونه ناآرامی و یا حمله تروریستی بود که ممکن بود این صنایع را به دست دیگران بدهد.

پس از این که شاه حاضر شد برخی از این اقدامات کنترلی بیشتر را در نظر بگیرد، تاکید کرد که حاضر نیست ایران متفاوت از دیگر کشورها فرض شود. در آن زمان ایران قرارداد ساخت چهار نیروگاه اتمی را با فرانسه و آلمان امضا کرده بود. شاه هم این طور نشان داده بود که قرارداد هشت نیروگاه اتمی را هم می خواهد با آمریکا امضا کند. وزارت خارجه آمریکا نه تنها از این قراردادها استقبال کرد که از شاه خواست مبلغ 300 میلیون دلار در صنایع غنی سازی اورانیوم شرکت «بک تل» در آمریکا سرمایه گذاری کند. آمریکا نگران بخش صنایع پلوتونیوم ایران بود و در حالی که تمامی تضمین ها داده شده بود، شاه پیشنهاد آمریکا را که به عنوان تنها منبع تهیه اورانیوم غنی شده برای ایران معرفی شده بود، رد کرد.

مذاکرات به درازا کشید و حتی به بن بست خورد. شاه خواهان لغو هرگونه وتوی آمریکا در کل این همکاری بود و حتی وزارت دفاع آمریکا پیشنهاد کرد که دولت آمریکا این قدر به شاه سخت نگیرد و درخواست های او را قبول کند. پنتاگون به کاخ سفید نوشت که تنش در این حوزه، ممکن است به دیگر ابعاد روابط ایران و آمریکا لطمه بزند. با توجه به این حقیقت که فرانسه و آلمان حاضر بودند جای خالی آمریکا را در این همکاری اتمی پر کنند، و این حقیقت که ایران گفته بود حاضر به همکاری های اتمی با هند است باعث شد آمریکا در موضع خود تجدید نظر کند. جرالد فورد و پس از او جیمی کارتر، حاضر شدند به شرط های شاه برسند و ضمن حفظ شرایط امنیتی و کنترلی برای جلوگیری از هرگونه تولید بمب، با ایران همکاری اتمی داشته باشند. بالاخره در سال 1978 کارتر موافقت نامه را صادر کرد تا شرکت های اتمی آمریکا با ایران به ویژه در حوزه تولید پلوتونیوم همکاری کنند.

اما در این زمان، دیگر نگرانی های بین المللی از وضعیت در ایران، در افق دیده می شد. پس از چند ماه از امضای این توافقنامه، شاه درگیر مسائل داخلی شد و دیگر نتوانست روی مذاکرات اتمی تمرکز کند. سرطان شاه و داروهایی که قدرت تمرکز و تصمیم گیری را از او می گرفتند به همراه ناتوانی سیاست خارجی دولت کارتر در شکل دهی به یک سیاست جامع خارجی در مورد ایران، باعث شد آیت الله ها سوار انقلاب شده و جمهوری اسلامی را آغاز کنند.

به محض این که آیت الله روح الله خمینی روی کار آمد، ضمن انتقاد از سیاست های اتمی شاه، دستور داد تمامی برنامه های اتمی متوقف شود. پس از چند سال نظر خمینی عوض شد اما دیگر غرب به نیات اتمی ایران اعتماد نداشت. ترس غرب زمانی به بالاترین حد رسید که در سال 2002 اعلام شد تاسیسات غنی سازی در نطنز با گنجایش 50 هزار چرخه سانتریفوژ راه اندازی شده و سپاه پاسداران در حال کنترل تمامی صنایع اتمی و حتی در دست گرفتن تمامی اقتصاد در ایران است.

متاسفانه آمریکا اجازه داد این گونه رفتار هراس برانگیزانه در مقابلش از سوی ایران شکل بگیرد و هیچ گاه در یک پیام قاطع نگفت که ایران دموکراتیک و قانون مدار می تواند فعالیت های اتمی ارزان تر و بهتر داشته باشد و می تواند تحت ان پی تی غنی سازی هم داشته باشد و به جای تشویق ایرانیان دموکراتی که با بمب اتمی مخالف هستند، مدام اولتیماتوم داد و هی مسیر و راهش را عوض کرد و تغییر داد و تغییر داد تا این که نظام جمهوری اسلامی داستان غیرواقعی خود در مورد واقعیت های اتمی را شکل داد و عرضه کرد.

The Shah’s Atomic Dreams

More than three decades ago, before there was an Islamic Republic, the West sought desperately to prevent Iran’s ruler from getting his hands on the bomb. New revelations show just how serious the crisis was — and why America’s denuclearization drive isn’t working.

BY ABBAS MILANI | DECEMBER 29, 2010

Of the many inaccuracies and obfuscations of the Iranian nuclear negotiations, one of the most persistent has been the claim that, in questioning the ultimate goals of the Islamic Republic’s nuclear program, the West is seeking to enforce a duplicitous double standard. According to this line of rhetoric, Mohammad Reza Pahlavi, the last shah of Iran, was a Western ally — or, in the language of the regime, a «lackey» — and thus America and Europe were willing and eager to help him get not one, but many, reactors. But since the creation of the Islamic Republic in 1979, these critics allege, Iran is being singled out and persecuted. In 2006, Iranian President Mahmoud Ahmadinejad told Der Spiegel, «It’s interesting to note that European nations wanted to allow the shah’s dictatorship the use of nuclear technology.. Yet those nations were willing to supply it with nuclear technology. Ever since the Islamic Republic has existed, however, these powers have been opposed to it.»

Even some progressive intellectuals in the West have bought into this story, either supporting the regime’s program or at least criticizing the U.S. stance on Ahmadinejad’s current program as hypocritical given its past lenience toward the shah. The U.S. government itself, in what must be considered an inexplicable failure of public diplomacy, has never challenged this narrative — although it has access to hundreds of pages of documents that disprove the regime’s allegations.

In fact, Washington was involved in a long-standing and frequently behind-the-scenes diplomatic tussle with the shah over the purpose of his nuclear program. Recently declassified documents from the Carter and Ford presidential libraries; the departments of defense, energy, and state; and the National Security Council (NSC) show that every element of today’s impasse between the U.S. government and the Islamic Republic was also present in the negotiations with the shah. These range from Iran’s insistence on its Nuclear Non-Proliferation Treaty (NPT) right to a «full fuel cycle,» its complaint that the United States was singling it out for guarantees no other country was required to give, and finally the U.S. offer to make Iran part of an international consortium to enrich uranium outside Iran, the so-called «Russian solution.» The shah repeatedly insisted that at least he did not want a nuclear bomb — yet he was adamant that Iran not be treated as a second-class citizen. These negotiations, details of which have not been published before now, don’t just expose the regime’s lies about the alleged U.S. double standard, they also offer a useful guide for Western negotiators in navigating the waters of Iranian nationalism, both real and feigned.

Iran’s nuclear program began in 1959 with a small reactor given by the United States to Tehran University as part of the «Atoms for Peace» program announced by President Dwight D. Eisenhower in December 1953. But that only whetted the Iranian monarch’s appetite: With his increased oil revenues, and with his new vision of Iran as the hegemonic force in the region, a nuclear program became for Shah Pahlavi the symbol of progress and power. He summoned Akbar Etemad, a trained nuclear physicist, to the royal court in 1973, told him of his desire to launch a nuclear program, and asked Etemad to develop a master plan.

Two weeks later, the shah met with Etemad again. He quickly read the 13-page draft document Etemad had prepared, then turned to the prime minister and ordered him to fund what turned out be one of the most expensive projects undertaken by his regime. There was no prior discussion in the Majlis, where the constitutional power of the purse lay, or in any other governmental body or council. Like every major policy decision in those days, it was a one-man act. Thus was launched Iran’s nuclear program.

The shah’s plans called for a «full-fledged nuclear power industry» with the capacity to produce 23,000 megawatts of electricity. By 1977, the Atomic Energy Organization of Iran (AEOI) had more than 1,500 employees (who were, on the shah’s orders, allowed to become the highest-paid government employees). Pahlavi had arranged for the training of Iranian nuclear experts around the world (including a $20 million endowment at MIT), engaged in an intensive search for uranium mines in Iran and all over the planet, and launched several nuclear research centers across the country. AEOI was in those days one of the most heavily funded programs in the country. In 1976, its budget was $1.3 billion, making it, after the country’s oil company, the single biggest public economic institution in the country.

While Germany and France showed immediate eagerness to sell Iran its desired reactors, the United States was initially reluctant to sell any, «without conditions limiting [the shah’s] freedom of action,» according to the text of a U.S. governmental memo. The German company Kraftwerk signed the first agreement to build the now-famous Bushehr reactor with an initial completion date of 1981 and an estimated cost of $3 billion. As Bushehr was located in a dangerous zone that was prone to frequent and strong seismic activity, extra funds were set aside to protect the site against the dangers of an earthquake. It was said at the time that the German government was so eager to find a foothold in the Iranian market that it guaranteed Kraftwerk’s investment against any loss. U.S. companies, on the other hand, were barred from these contracts until Washington’s concerns about the shah’s intentions were addressed.

The shah was adamant that Iran should enjoy its «full rights,» as he put it at the time, within the NPT — an agreement Iran had immediately signed upon its formulation and that calls for non-nuclear states to forfeit the search for a nuclear bomb in return for easy access to the peaceful uses of nuclear energy. But Iran not only insisted on the right to have the full fuel cycle, it also was interested in processing plutonium — a faster way to a nuclear bomb than enriched uranium.

In remarks that echo Ahmadinejad’s provocative boasts today, in February 1974, following a Franco-Iranian agreement to cooperate on uranium enrichment, the shah told Le Monde that one day «sooner than is believed,» Iran would be «in possession of a nuclear bomb.» The shah’s surprising comment was at least partially in response to the 1974 Indian test of a nuclear weapon.
Realizing the repercussions of his comment, the shah ordered the Iranian Embassy in France to issue a statement declaring that stories about his plan to develop a bomb were «totally invented and without any basis whatsoever.» The U.S. Embassy in Tehran, conveying the shah’s message, reassured the State Department that he was «certainly not yet» thinking about leaving the NPT or joining the nuclear club.

But even as he was trying to reassure Washington of his intentions, the shah did indicate that, should any country in the region develop the nuclear bomb, then «perhaps the national interests of any country at all would demand that it would do the same,» according to the text of discussions with the U.S. ambassador. Assadollah Alam, the shah’s court minister, claimed more than once in the journals he kept from the early 1970s until his death that, in his view, the shah «wanted the bomb» but found it expedient to adamantly deny any such intent at the moment.

According to Defense and Energy department memos from the time, the United States was particularly worried that «the annual plutonium production from the planned 23,000 MW Iranian nuclear power program will be equivalent to 600-700 warheads.» Nonetheless, by June 1974, the United States was finally willing to sell Iran nuclear reactors but only after, as another U.S. memo put it, «incorporating special bilateral controls in addition to the usual» international safeguards. These safeguards were, in the mind of U.S. officials, necessary not just because of concerns about the shah’s intentions but because «in a situation of instability, domestic dissidents or foreign terrorists might easily be able to seize any special nuclear materials stored in Iran for use in a bomb.»

While the shah was willing to consider some of these safeguards, he was insistent that Iran not be treated differently from any other country. By then, Iran had already signed letters of intent with German and French companies for four nuclear power plants, and the shah had signaled his plan to procure eight more from the United States. The State Department not only favored the sale of these reactors but even encouraged the Bechtel Corporation to convince the shah to invest up to $300 million in a jointly owned uranium enrichment facility in the United States. These proposals were all predicated on the shah’s willingness to accept more rigorous controls over plutonium processing — something that was of particular concern to the United States. Although eager to offer such assurances, the shah flatly rejected the idea of affording the Americans a veto on reprocessing of U.S.-supplied fuel.

As negotiations on these issues lingered, seeming to reach an impasse, and the shah held firm to his rejection of any U.S. veto right, the Defense Department recommended that the United States reconsider its hard-line approach and accept the shah’s demands. Pentagon officials wrote about their concern that the shah’s unhappiness over this issue carried the threat «of poisoning other aspects of U.S.-Iran relations.» The fact that France and Germany were more than happy to sell to the shah what the United States was withholding, and the fact that the shah had made clear gestures of possible cooperation with India on Iran’s nuclear program, made the case for a U.S. reconsideration of its position more urgent. President Gerald Ford, and later his successor Jimmy Carter, agreed to accommodate the shah, but still only to the extent that U.S. proliferation concerns were met. Under Carter, finally, the shah was willing to make the kinds of concessions that proved he wasn’t seeking a bomb — such as forgoing plans for plutonium processing plants — and the president permitted U.S. companies to sell reactors to Iran in 1978.
But by this point, the first hints of internal political trouble had already appeared on the horizon in Tehran. Within months of this crucial agreement, the shah was too preoccupied with the evolving domestic crisis to pay much attention to the nuclear negotiations. The shah’s vacillations, as much the result of his indecisive character as of the medications he was taking to fight the onset of cancer, combined with the Carter administration’s failure to develop a cogent policy on Iran, helped enable the rise of the revolutionary clerics and the establishment of the Islamic Republic.

No sooner had Ayatollah Ruhollah Khomeini come to power than he ordered all work on Iran’s nuclear program stopped, criticizing the shah for ever pursuing such a program. Within a few years, Khomeini changed his mind, but by then the West was much more distrustful of Iran’s intentions. The real break came when the West learned in 2002 that the Iranians had built at Natanz an enrichment facility with the capacity to house a cascade of 50,000 centrifuges and that the hard-line Islamic Revolutionary Guards Corps was increasingly in charge of the country’s nuclear program (as well as its economy and politics).

Unfortunately, the U.S. response since then has enabled the kind of hysterical accusations lodged against it for supposed nuclear hypocrisy. Instead of making it clear to the people of Iran that a democratic, law-abiding government could have easily, and at much less cost, achieved the enrichment rights guaranteed under the NPT — and instead of encouraging Iranian democrats who have repeatedly declared their opposition to a nuclear bomb for Iran — the United States has offered unrealistic ultimatums and changed its course again and again, allowing the regime to mischaracterize America’s approach and create its own nuclear reality.

Abbas Milani is director of Iranian studies at Stanford University, where he co-directs the Iran Democracy Project at the Hoover Institution.

کمپین خدا در اپوزیسیون، ولایت فقیه و دولت

آیا باید موسوی و کروبی را نقد کرد یا آنها را در جایگاه خدا نگه داشت؟ اگر آن ها را همچون خدا پرستش کنیم، پس تفاوت ما و این دو با ولی فقیه، مصباح و لاری جانی ها چیست؟ آیا رهبر در هر جهتی هست باید کاریزما داشته باشد؟ همین تاریخی که خودمان در یاد داریم و با مثال هایی مثل شاه و آقای خمینی آیا می توانیم بگوییم باید رهبر را فقط پرستش کرد؟ نتیجه ی پرستش خالی به وضوح خود را نشان داده و می دهد.

یک مسئله مهم این میان باقی است. پیشتر هم گفتم عده ای زالو وارانه از این فرصت به نفع خود استفاده می کنند. اما اتفاقن باید رهبر سیاسی را نقد کرد. اما چند چیز را نباید از نظر دور داشت:

یک بار در جلسه نقد ادبی، بهرام مقدادی به ما می گفت به هیچ وجه در هیچ گونه نقدی از شرایط محیط و گذر تاریخی غافل نشوید. حالا اگر شرایط را در نظر بگیریم، اتفاقات مهمی افتاده که نباید از چشم دور بماند.

آیا به واقع موسوی و کروبی رهبران اپوزیسیون هستند؟ به تعریف کلاسیک نه. ولی همینی هست که داریم. به قولی Thsi is all we have got . آن هم نه از جانب همه. همه منظور معترضان است. معترضان درون کشور بیشتر به مفهوم اپوزیسیون بودن این دو چهره اتفاق نظر دارند. معترضان خارج از کشور میان تعریف، خواسته، طلب و ایده آل سرگردانند. آن هم به این دلیل که مدلی ندارند که خود را در آن تعریف کنند.

در واقع هیچ اپوزیسیونی از تاریخ شکل گیری انقلاب اسلامی در ایران، نتوانسته تشکیلاتی به مفهوم کلاسیک ایجاد کند که شبکه داشته باشد، متفکر داشته باشد و بر اساس آن حرکت کند. تنها شاخه ای که تعریف کلاسیک را دارد، سازمان مجاهدین است که تشکیلات و شاخه های مختلف و حتی نیروی نظامی هم دارد. حالا این که عملکردشان چه بوده، بحث دیگری است.

به همین دلیل معترضان خارج از کشور هیچ گاه توافق نظری نداشته اند اما در بطن خود، نیم نگاهی به تغییرات صحیح داشته اند. نمونه ی آن شرکت گسترده ی آنها در انتخابات برای پیروزی سید محمد خاتمی بود. در واقع کمپین اصلاحات نقطه تلاقی خیلی از معترضان در داخل و خارج از کشور بود. انتخابات اخیر و پیروزی میرحسین موسوی هم همین طور. اما با نظامی روبرو هستیم که از غافلگیری خوشش نمی آید و بیش از یک بار اجازه تجربه ی آن را نمی دهد.

اما در نقد به میرحسین موسوی چند نکته را از یاد نبریم. میرحسین موسوی و مهدی کروبی هر دو در گذر از شرایط یکسال گذشته تغییر کرده اند. میرحسین موسوی در قبول حمایت های جبهه مشارکت ابا داشت. بعد از انتخابات اما دید همین تشکیلات مانده که از او قاطعانه و حزبی حمایت می کند. مهدی کروبی خودش در انتخابات به میرحسین موسوی و در مناظره شان، از موسوی ایراد گرفت که بیست سال عزلت اختیار کرده و اگر نتوانست کارش را انجام دهد شاید میدان را خالی کند. خود مهدی کروبی با تقلب آشکار از دوره قبلی ریاست جمهوری حذف شد ولی قبول کرد و رفت کنار. حالا در کنار میرحسین ایستاده است. حتی مهدی کروبی تا چند ماه حاضر نبود عبارت جنبش سبز را مورد استفاده قرار دهد اما داد. هر دو از اظهار نظر های پیشتر خود درباره قانون اساسی، جمهوری اسلامی و ولی فقیه دور شده و تغییر کرده اند.

پس در نقد باید شرایط موجود را در نظر گرفت. غیر از مشتی زالو صفت که فقط بلدند ایراد بگیرند، بقیه اما شاید به این فکر نمی کنند که درخواست هایشان عملی نیست. اگر درخواست دارند که سریع تغییر صورت گیرد، سریعا نظام سرنگون شود، به سرعت مردم به خیابان ها آمده و کار را یکسره کنند، به این فکر نمی کنند که چقدر این ها عملی است و در واقع بین احتمال ممکن یا possibility یا امکان اجرایی feasibility گم شده اند. خیلی هاشان شاید فکر می کننند چون در کانادا هستند یا یا آمریکا یا مالزی یا هرجای دیگر، پس مشکل فقط حاکمیت است و باید حاکمیت برود تا از فردا ایران هم مشابه آمریکا یا کانادا یا مالزی یا هرجای دیگر شود.

به هر حال آن که رهبر است و از اون انتظار می رود، پس گزینه هدایتگری او مورد قبول است. از این رو اگر موسوی بیانیه می دهد، برای یک سری شاید هیچ باشد. برای احمدی نژاد هم قطعنامه های شورای امنیت کاغذ پاره است. اما یک بیانیه موسوی، مث خون در رگ است، مث آب در رود و مثل امید در دل ها. یعنی این که آن صدا خفه نشده است. چیزی که نظام برایش خیلی خیلی خیلی بهای سنگینی می دهد اما به رغم ولخرجی از جیب و جان و خون و مال و زندگی مردم، هنوز به آن نرسیده است. باید اعتراضی باشد، باید حرکتی باشد تا تغییر صورت گیرد. برخی برای خود جوش می زنند. آنها را باید کنار گذاشت.

اتفاقن دیگر دوران رهبران کاریزماتیک و نماینده خدا روی زمین گذشته است. رهبر باید هدف داشته باشد، باید راه داشته باشد و باید بشود به او انتقاد کرد تا هرگونه تغییری برگشت به جای سی سال قبل یا شصت سال قبل یا یکصد سال قبل نباشد. یا حتی بازگشت به عقب یا در جا زدن نباشد. برای هزینه دادن، باید هدف مشخص باشد و هدف را باید تعریف کرد. هیچ تعریف کلیشه و کلاسیکی وجود ندارد که همه از یک نسخه استفاده کنند. نسخه های دموکراسی برای همه کشورها متفاوت است.

نقد را پس نزنیم، به زالو صفت توجه نکنیم. راه را درست ببینیم و انتقاد واقع به شرایط و حقایق و داشته ها، داشته باشیم.

mousavikaroubi

طرح بالا، کار دوست خوبم نیما نیلیان است. این جا می توانید آن را در ابعاد بزرگتر ببینید.

از عطش خون تا نطفه ی سبز

جنبش اعتراضی ایران مانند همه چیزهای مرتبط با ایران پیچیدگی ها، تناقض ها و دوگانگی و چندگانگی ها گرفتار است. به دلیل آن که بستر شکل گیری آن در محیطی این چنینی بوده است. به واقع اگر جنبشی بود که در محیطی دیگر با مختصات متفاوت شکل گرفته بود، سیاه و سفید تر می بود و می شد راحت تر درباره آن تفسیر کرد. دلیل نارضایتی ها و حاشیه ها بر این جنبش هم همین مسئله است. نارضایتی هایی که می گوید چرا کار را تمام نمی کنند، چرا اعتصاب سراسری درخواست نمی کنند، چرا به خیابان ها نمی ریزند. یا به زبان دیگر، نوعی عجله که بر این انتقادها حاکم است. چرا زودتر کار تمام نمی شود.

در بستر شکل گیری این جنبش اعتراضی، مسائل زیادی هست که به دلیل ذات دو یا چندگانه بودن و منتاقض بودن آن، حرف و حاشیه تولید می کند. مثلا این که چرا اگر جنبش اعتراضی است و دولت نامشروع را قبول ندارد، درخواست مجوز می کند. یکی معتقد است که جنبش باید بیخیال حاکمیت باشد و مدام جلو برود و کوبنده ظاهر شود.

فارغ از بحث و بررسی های جنبش و اعتراض و محیط و روش ها، اگر به بیرون و انتظاراتی که از این جنبش هست نگاه کنیم، نوعی درخواست جنجال و هیاهو و هیجان از آن مطرح است. یا درخواست اعتراضی که باید درصدی بزن و بکوب و هیجان Entertainment هم در آن باشد.

نگاه سرگرمی وارانه به جنبش ها و حرکت های انقلابی هم یک عامل هیجان دارد. انقلاب ها و اعتراض هایی که بار هیجانی داشته، بیشتر در خاطره ها مانده چون فیلم و سریال زیاد از آن ساخته شده و داستان درباره آن زیاد نوشته شده است. بیشترما یک ذهنیت تمیز و خوب از پارتیزان و حملات پارتیزانی داریم اما قیام گاندی در هند را نه.

سران جنبش هر قدر خونخواهی بیشتری بخواهند، حرکت سریع تر خواهد بود. به آقای خمینی می گفتند آقا ملت دارند شکنجه و کشته می شوند، ساواک دارد پدر ملت را در می آورد. پیام آقای خمینی این بود که : بکشید ما را، ملت ما بیدارتر می شود. به واقع آقای خمینی برایش هیچ چیز مطرح نبود و مرگ و میر و کشتار برایش عدد و رقم هم حتی نبود چه برسد جان انسان ها. او متمرکز برهدف بود و می خواست شاه نباشد. به موازات آن هم از خود چهره ای کاریزماتیک درست می کرد و به این می اندیشید که پس از شاه، چه باید بشود. همین خونخواهی باعث شد کشتار های شاه را به کشتارهای انقلاب و بعد به کشتارهای نظام اسلامی متصل کرده و ادامه دهد.

من شخصا در جایگاهی نیستم که بدانم واقعیت جنبش اعتراضی در ایران چگونه است اما اگر به واقع همانی باشد که در بیانیه ها و گفت وگوهای مطبوعاتی درصدی عقلانیت بر آن حاکم است که میرحسین موسوی و مهدی کروبی گهگاه به آن اشاره می کنند. اما به این فکر می کنم که خونخواهی و فرستادن مردم زیر تیغ کشتار و شکنجه نه درست است و نه عقلانی و نه جوابگو. به واقع تمام زوری که نظام حاکم بر ایران می زند، این است که هرچه سریعتر کار یکسره شود و با سیاست کشتار و سرکوب همگانی، خونریزی ها انجام شده و کار یکسره شود. از قضا آنچه حاکمیت نامشروع فعلی را کلافه کرده همین مستمر بودن و ادامه دار بودن آن است.

از آن جایی که راهبرد اهداف اعتراضی فقط و فقط به راهپیمایی منحصر نیست، اهمیتی ندارد که روز 22 خرداد راهیپمایی شد یا نه، هدف این است که همه فراموش نکنند که راه چیست. یک رهبری عقلانی از جنبش، باید راهکار بلند مدت داشته باشد و فقط به فکر راهپیمایی و اعتراض فیزیکی نباشد. از این رو درخواست راهپیمایی دادن و یا از راهپیمایی منصرف شدن، نه تنها نشانه بدی نیست، نشانه ترسو بودن هم نیست، که نشانه درست اندیشیدن است. راهی که با کشتار و خونخواهی آغاز شود، به همان هم ختم می شود و فکر نمی کنم هیچکس بخواهد که ایران پس از نظام اسلامی، دچار جریانی تندتر و بدتر شود.

از عطش خونی که خمینی داشت، سفاکی خامنه ای متولد شد. بیایید این بار با نطفه ای دیگر، جنبش تغییر را رقم بزنیم.

khomeini

طرح بالا، کار دوست هنرمند و بزرگوارم نیما نیلیان است. این جا می توانید آن را در اندازه بزرگتر ببینید.

کمی مرتبط:

یک شهروند ایران، یک مادر، یک داغدار، یک بزرگوار

گفت وگوی مادر سهراب اعرابی با رادیو فردا را خواندم و خواستم گریه نکنم اما کردم. سعی کردم آرام شوم و چیزی درباره اش بنویسم اما نتوانستم و باز گریه کردم. خبرهای روز را می خواندم و خبر از طلحه و زبیر و پیامبر و شعار و مرگ دادن ها و دروغ ها و نیرنگ ها و فریب ها.  و رهبری که از اعدام و مرگ و کشتار حرف زد. باز بر سر این گفت وگو برگشتم، باز گریه کردم.

یادم افتاد در چه هیاهوی تبلیغاتی مادران آمریکایی را ویزای بشردوستانه دادند و در دوربین و تصویر و سیما آوردند تا از سه گروگانی که در ایران گرفتارند، دیدار کنند. اما این مادر.

باز گریه می کنم.

مادر سهراب اعرابی، بدون هیچ گونه اغراقی خودش است. یک شهروند ایرانی است که پسرش نه در جنگ با بیگانه و غریبه، که به دست دیگر شهروندان ایران کشته شده. مادری است که داغدار است و داغش آرام نشده و حتی اجازه نمی دهند برای پسرش مراسمی بگیرد اما این قدر بزرگوار است که می گوید اگر زندانیان آزاد شوند از خون پسرش می گذرد.

و من باز گریه می کنم.

گفت وگوی رادیو فردا با پروین فهیمی، مادر سهراب اعرابی. متن اصلی را این جا می توانید ببینید. متن این گفت وگو را هم در زیر آوردم.

733B4890-E7DE-4B33-AECC-5C21F71C6EA0_w527_s

سهراب اعرابی در کنار مادرش، پروین فهیمی , Photo: Radio Farda

رادیو فرداـ از قول شما نقل شده است که گفته‌اید از خون پسرتان، سهراب، می‌‌گذرید، اگر زندانیان سیاسی آزاد شوند.

پروین فهیمی:
بله من این حرف را زدم و پایش هم می‌ایستم. تمام زندانیان سیاسی بدون قید و شرط؛ همه آنهایی که این یک سال اخیر گرفته‌اند؛ من حاضرم از خون فرزندم بگذرم ولی این بچه‌های مردم آزاد شوند و بروند سر زندگی‌یشان.

شما در جایی گفتید که سهراب را به جرم صلح‌طلبی، عشق به آزادی از دست دادم. بگذارید فرزندان دیگر این سرزمین زنده بمانند و زندگی کنند.

بله. چون سهراب عاشق صلح بود. عاشق عشق و دوستی بود. واقعا همیشه در صحبت‌هایش همین را می گفت. توی سن ۱۵ شانزده سالگی، اول دبیرستان که می‌خواست نامنویسی کند، آرزویش این بود: صلح و آزادی برای همه مردم ایران و همه مردم دنیا.

خانم فهیمی، تصور می‌کنید که به این خواست شما توجهی از سوی مسئولان جمهوری اسلامی بشود؟

بعید می دانم. چون ما را عددی نمی‌دانند.

الان ده روز مانده به سالگرد کشته شدن فرزندتان چه احساسی دارید و تحقیقات در پی یافتن مسئولان مرگ او به کجا رسیده است؟

به هیچ چیز. یک سال گذشته هیچ گونه پاسخگوی من نبودند. پاسخگوی مادران دیگر نبودند. اگر واقعا قوه قضائیه ما مستقل بود، اگر عادلانه بود لااقل بچه‌های ما را که این آدم‌هایی کشتند، قاتلان یکی از قاتلان معرفی می‌کردند. ولی هیچکدام. هیچکدام را معرفی نکردند. هیچکس هم پاسخگوی ما نیست. انگار ما اصلا انسان نیستیم. مادر نیستیم. سه مادر از آمریکا آمدند. من خیلی خوشحالم که اجازه دادند آمدند، بچه‌هایشان را دیدند. ولی من بیست و شش روز دم اوین شبانه روز بودم. چرا به من دروغ گفتند؟ چرا؟ چطوری دلشان آمد به یک مادر دروغ بگویند؟ بگویند بچه‌ات اینجاست ولی من آخر سر جنازه تحویل گرفتم. چه باید بگویم؟ چه می‌توانم بگویم؟ توی این دنیا کسی نیست که جواب ما را بدهد. توی این مملکت کسی نیست که جواب مرا بدهد.

آیا مراسمی برای اولین سال کشته شدن فرزندتان در نظر گرفتید؟ می‌توانید مراسمی برگزار کنید؟

من می‌گیرم. به هرحال. این حقم است. این حق قانونی من است که بچه‌ام را کشته ‌ند و من باید مراسم داشته باشم. مگر می‌شود که نداشته باشم؟ بیست و پنجم خرداد است. به گفته خودشان. این حرفی است که دادسرا به ما زده. می‌گویند بیست و پنجم کشته شده است.

بعد از چهار روز انداختند توی پزشکی قانونی بدون اینکه بگویند این بچه کی هست. در صورتی که موبایل این بچه همراهش بوده است. بچه مرا لخت و عریان آوردند انداختند پزشکی قانونی. چهار روز معلوم نیست این بچه مرا کجا بردند و کجا نگاهش داشتند.
بر اثر خونریزی از بین رفته، چطوری از بین رفته؟ من هنوز بعد از یک سال هیچ چیز نمی‌دانم. هیچ چیز نمی‌دانم. کسی نمی‌آید بگوید که اصلا چطوری بچه تو را کشتیم. توی این مملکت هیچکس پاسخگوی من نبوده است تا حالا. من این همه نامه داده‌ام برای تمام مسئولان نظام. نه مجلس جواب داده نه قوه قضائیه جواب داده است. هیچ جا، هیچ جا، نه کمیسیون امنیت ملی نه اصل ۹۰ هیچکدام.

انگار اصلا ما توی این مملکت انسان نیستیم . بچه‌های مردم هشت سال در جبهه رفتند جنگیدند و در جنگ ایران و عراق بود کشته شدند. ولی بچه‌های ما به دست خود ایرانی‌ها کشته شدند. توی وطن خودمان کشته شدند. این چه مملکتی است؟ آخر من چی می‌خواهم دیگر. از زندگی‌ام سیر شده‌ام به خدا.

بعد از یک سال هنوز نمی خواهم باور کنم بچه من کشته شده است. زندگی من به خدا نابود شده. هفت سال است من دارم سختی می‌کشم. شوهرم مریض شد. سه سال و نیم بیمار بود. بچه من به من کمک می‌کرد که از پدر مواظبت می‌کردیم. بعد از آن مادر شوهرم فوت کرد. چله مادر شوهرم بچه‌ام را کشتند. آخر من از زندگی چی فهمیدم؟ چی؟ من حق ندارم؟ من مادر نیستم؟ چطور مادر آمریکایی حق زندگی دارد من ندارم؟ به که بگویم؟ دردم را به که بگویم؟

l_5ee8c317bad142ca882b0afa3ef2dd68

By: Juha Helminen

l_f1b4f457c11b4ca794a31f4df6ca6432

By: Juha Helminen

l_b40d5638bead4d4f8e4ac50920cf59e0

By: Juha Helminen