لویاتان

تمامی کارهای آدمی بر اساس ترس شکل می گیرد – تامس هابز

برچسب‌ها: اسراییل

ادرار دیپلماتیک نظام در صحرای کربلا

حمله سازماندهی شده و هماهنگی شده عده ای از اوباش و افراد سرخود که مزدور عده ای معدود در نظام به سفارت بریتانیا در تهران، کمی به کسانی که از اوائل انقلاب دور هستند، یادآوری می کند که کار تمامن خطا و زشت و منفور حمله به سفارت آمریکا در تهران، چه تصویری آن زمان از ایران و ایرانی ساخته و چه تاثیراتی داشته است. برخلاف اظهار نظرهای سیاسی و دیپلماتیکی که درباره این حمله می شود، فقط و فقط می توان این حمله را در دو محور تعریف کرد:

مسئله بیولوژیک و هورمونی

افرادی که چنین برنامه ریزی هایی انجام می دهند، در چند محور با مشکل اساسی روبرو هستند: اول، دچار چندگانگی های شخصیتی شدید هستند. از تمام فناوری و تلکنولوژی روز از جمله اینترنت و یوتیوب و وبلاگ و موبایل و دوربین فیملبرداری استفاده می کنند تا به استناد پوسیده ترین و قدیمی ترین تحریف دینی، به قول خودشان غرب و استعمار پیر را عقب بنشانند. این افراد، نمی توانند مثل دیگر جوانان ایرانی، در خلوت خانه شان موسیقی و پارتی شان را برگزار کنند و می دانند که می توان نوعی زندگی زیرزمینی داشت ولی آن ها به دلیل فعالیت هایشان برای کسب درآمد، مجبور به زدن ماسک ضدغرب و غرب ستیز و اسلامگرا هستند. دستشان هم به در و داف نمی رسد دچار نارسایی های روحی روانی زیادی هم شده اند و این همه تستوسترون انباشته شده، تمام قدرت عقل را زایل می کند. در نتیجه در قالب نیروی نفرت گرایی از همه که به آن ها تزریق می شود، منتظر جرقه ای هستند که این انرژی پشت سد را به کار بگیرند. می تواند انفرادی مانند ترور سعید حجاریان باشد، یا مانند حمله هماهنگی شده و سازماندهی شده به سفارت بریتانیا. در واقع اگر در محیطی بودیم که این افراد می توانستند غرایز جنسی خود را ارضا کنندو دیگر هورمون های درونی را به کاری بگیرند، این قدر هار نمی شدند.

مسئله جنگ قدرت درون نظام

بخشی از نظام هست که چند سر دارد و هر چند وقت یک بار یک سر آن بیرون می آید. مدتی سر آن احمدی نژاد بود، مدتی مشایی، مدتی جعفری، مدتی مصلحی و همین طور مانند آمیب هم زیاد می شود وهم مانن اچ آی وی ایدز، شکل عوض می کند. این توده، می خواهد سر به تن هاشمی رفسنجانی نباشد، به همان اندازه خاتمی را تحمل نمی کند و از آن بیشتر از آقای خامنه ای تغذیه می کند و جایی که مخالفت خامنه ای شکل گیرد، به آن حمله می کند. گروهی که حمله به سفارت را سازماندهی کرد، همان گروهی است که دستور کشتار مردم بیگناه ایران در اعتراض به نتایج انتخابات را صادر کرد، بعد هم نتیجه گرفت می توان از خامنه ای خرج کرد و هر فسق و فجوری انجام داد. وقتی خامنه ای افسارشان را گرفت و گفت بس است، هدف خود را روی خامنه ای تعریف کردند. به این رهبری رهبری گفتن این ها نگاه نکنید. این ها بیشتر مانند آن افسانه ای که می گوید در جنگ با علی عده ای قرآن بر سر نیزه کردند، این ها هم خامنه ای را بر سرنیزه زده و جلوی هم صف کشیده اند. گروهی که این حمله را سازماندی کرد، چند هدف را دنبال می کند:

عطش دخالت خارجی در ایران

مهم نیست چقدر بیانیه صادر می کنید و می گویید جنگ بد است. مهم نیست چقدر می گوییم فلان نئوکان ها نشسته اند به ایران حمله شود یا اسراییل چه فکری می کند. گروهی در ایران وجود دارد که از همه و همه غرب و شرق و اسراییل و همه، بیشتر دلش می خواهد به ایران حمله نظامی شود. تفکری که فکر می کند به ایران حمله می شود، تمام ناکارآمدی ها توجیه می شود، در سایه یک قدرت نظامی می توان سرتاپای نظام را عوض کرد و در ابعاد بسیار بزرگتر از کشتار سال 67، می توان تمامی مخالفان و دو رنگ ها و سه رنگ ها و رنگارنگ ها را کنار گذاشت و جارو کرد و تمیز کرد. بعد هم آتش بس و جام زهر دیگری و باز روز از نو روزی از نو. نظام همیشه به تجارب قبلی خود نگاه می کند و هیچ وقت ابتکار عمل برای آینده را نداشته و نخواهد داشت چون ایدئولوژی آن این طور تعریف شده است. امثال لاریجانی ها، احمدی نژاد، بروجردی، متکی، مصلحی، جعفری و ذوالقدر، همه در عطش دخالت نظامی به ایران هستند و هرکاری از دستشان بربیاید برای آن می کنند.

مرگ خامنه ای

گروهی که حمله به سفارت بریتانیا را هماهنگی کرده و ترتیب داد، به دنبال مرگ خامنه ای است. مرگی که ناشی از ناکارآمدی باشد. به هر حال رهبری که می آید و مدام می گوید اگر مصلحتی ندیده گرفته شود، دخالت می کند، پس این جا می بینید که به سکوت مرگ رفته است. همان کاری که زمان انقلاب کردند تا به خمینی نشان دهند یا با آن ها همراه شود یا در جا پایین بیاید، برای خامنه ای هم ترتیب داده شده و خامنه ای مجبور به این است که یک طرف را انتخاب کند. اگر بگوید کار خوبی بوده، تمامی مواضع قبلی خود را نقض کرده است. اگر بگوید بد بوده، پس باید بهای این همه سرمایه گذاری غلطی که روی احمدی نژاد کرده را باید بپردازد. شاید مجبور شود به نوعی حکومت نظامی نگاه کند که یک شبه احمدی نژاد و دار و دسته اش به زندان رفته و جلوی دوربین تلویزیونی به فساد و سرمستی از قدرت اعتراف کنند و بعد در گور روند و بعد دولت موقتی و بعد ساخت همه چیز از اول. در حال حاضر، خامنه ای مجبور به کار یکسره شده است. چیزی که همیشه از آن هراس داشته و نمی خواسته به آن دست بزند.

تمامی این برنامه ها، ناشی از خلاءقدرتی است که درون نظام شکل گرفته و نه کسی، کس دیگر را قبول دارد و نه ائتلاف خاصی شکل می گیرد. به همین دلیل هر طرفی قصد دارد یک قدرت اساسی را مال خود کند: سپاه، نیروهای نظامی و خامنه ای. با ضعیف تر شدن مهره های سیاسی از چپ گرفته تا راست و مرگ نهایی روحانیون و حوزه علمیه، تنها قدرت حاکم نیروهای نظامی هستند. به احتمال زیاد به زودی یک مشرف در ایران سبز خواهد شد.

نکته:

عکس هایی که سفیر بریتانیا قبل از خروج از ایران از سفارت گرفته را ببینید. بیماری های متنوع و زیاد این افرادبه راحتی قابل ردیابی و شناسایی است.

از همه جالب تر، این اپوزیسیون چپ و راست و سبز و آبی و کارگری و مجاهدین و مشارکت ایران است که به قول همان ضرب المثل قدیمی، کون همه شان گهی است. از ترس این که متهم نشوند پس چرا خودشان سفارت آمریکا را آن زمان مورد حمله قرار دادند، یک کلام نتوانستند بگویند این کار بد بوده یا جرات نکردندآن را محکوم کنند. با خیال راحت می توان گفت خاک برسرشان و این که از این ها هیچ بخار و آینده ای بلند نمی شود.

Enhanced by ZemantaTEHRAN, IRAN - NOVEMBER 29:  A protester holds...

حمله نظامی آمریکا به ایرانم آرزوست

قبل از این که شروع کنید به هرگونه نقد و ناسزا از روی تیتر، بگذارید بگویم که با هرگونه حمله نظامی و استفاده از خشونت مخالفم و آن را کار نادرستی می دانم. حتی در پاسخ به کسانی که می گویند عراق از دست صدام آزاد شد و حالا دموکراسی دارد، می گویم نوش جانشان ولی حمله نظامی اشتباه بوده و هست. هر قدر هم که شاید به نظر خوب بیاید. استفاده از خشونت، خسارت هایش بسیار بیشتر از هرگونه دستاورد دیگری است.

ُاما این قضیه آخری که در آمریکا درباره نقشه تروریستی دو ایرانی مطرح شده و اظهارنظرهایی بسیار جالب و خیلی هایش به واقع خنده دار را باید کمی باز کرد و حتی در جای خودش دید.

یک مسئله اصلی این است که ما هیچ کدام از جزییات این پرونده و از مدارک آن خبر نداریم. اگر دولت جورج بوش و دیک چینی و زمامداری نئوکان ها در آمریکا بود، این ظن قوی می شد که این مدرکی دیگر برای برپایی یک جنگ دیگر و چیزی در مایه های پیدا کردن «سلاح های کشتار جمعی» در عراق است. دولت فعلی آمریکا در حال کم کردن حضور نظامی است و حداقل از ظاهر آن، جنگ طلبی دیده نمی شود.

می ماند خوشحالی ها و نقد و نظر ها. یک چیز مهم این است که در هرجای دنیا در ایران و آمریکا و دیگر کشورها و در درون نظام و خارج از نظام و هرجای دیگر، عده ای جنگ طلب هستند. همه جا هستند. برای جنگ طلب ها، جنگ یعنی سود سرشار. این طبقه به جنگ به عنوان منبع درآمد نگاه می کند و اولویت اصلی اش کسب درآمد از راه جنگ است. این روحیه همه جا هست. آن هایی هم که قاچاق کالا و مواد مخدر و عضو و انسان می کنند هم به دنبال منافع هستند. برایشان درآمد مهم است و اولویت دیگری در کنار این مسئله نیست. برای همین خیلی نهاد و ارگان و سازمان و وزارتخانه تشکیل شده و می شود که این مسئله را کنترل کند. استاندارد هست، قوانین صادرات و واردات هست و منابع مالی ردیابی می شود برای این که این حرص و طمع، اگر رها شود انتها ندارد.

در نتیجه طبیعی است که یک عده از این که احتمال جنگ ایران و آمریکا بالا بگیرد، خوشحال شوند. یا از روی منافع یا از روی جهالت به هر حال این خواسته آن هاست.

این مسئله تروری که در واشینگتن برای حمله به سفیر عربستان و یا حمله به سفارتخانه های عربستان و اسراییل مطرح شده، به واقع خیلی خنده دار و مضحک است از این جهت که بسیار آماتوری و احمقانه است اما آیا می توان به صرف این که این مسئله خنده دار و دور از ذهن است آن را کنار گذاشت؟

در همین نظام جمهوری اسلامی ایران، بخش ها و یا گروه هایی هستند که اقلیت هستند، قدرت و ثروت در دست دارند و هرکاری دلشان می خواهد می کنند و به هیچ جا جوابگو نیستند. گفته می شود که مثلا از فلانی تبعیت می کنند یا تحت نظر آقای خامنه ای هستند و یا جاهای دیگر ولی به واقع دسته ها و گروه هایی هستند که کار خودشان را می کنند.

مثال. محموله سلاحی که در نیجریه کشف و ضبط شد و پرونده آن به شورای امنیت سازمان ملل هم گزارش شد. همان پرونده ای که متکی در جریان آن برکنار شد و رسوایی بدی به همراه آورد. چون یک یا چند نفر تصمیم گرفته بودند با استفاده از مصونیت دیپلماتیک، یک نقشه را عملیاتی کنند ولی این قدر تابلو و احمقانه بود که سلاح های ارسالی آن ها برملا شد.

به واقع چه چیزی از این مسئله دست ایران را می گرفت؟ برای چنین کاری، کدام مصلحت و منفعت نظام یا کشور یا ایرانیان در نظر گرفته شده بود؟

مثال. کمک های مالی و نظامی و سیاسی ایران به حزب الله لبنان و حماس. به طور حتم دستگاه بزرگی در این کار دست دارد و آن را سازماندهی و عملیاتی می کند. آیا این گروه با وزارت خارجه برای مثال هماهنگ می کند؟ یا به کس خاصی جواب می دهد؟ برای این سیاست آیا برنامه ای به مجلس رفته و یا به رفراندوم گذاشته شده؟ اما وقتی که تحریم ها برای این مسئله و دخالت های سپاه می آید، همه با هم باید هزینه هایش را بدهیم. چه ایرانی درون نظام، چه خارج از نظام، چه درون ایران و چه خارج از ایران.

برگردیم به شش سال گذشته. بر همه واضح است که دولت محمود احمدی نژاد از زمان شکل گیری در دوره چهار ساله اول و دوره انتصابی دوم، نماد قانون شکنی و اجرای انتخابی قانون است. بزرگترین آن انحلال سازمان مدیریت و برنامه ریزی به رغم نص صریح قانون اساسی بود و فسادهای اداری و مالی این دولت را نمی توان حتی جمع آوری کرد. در نبود یک رسانه مستقل و آزاد، دولت هرکاری که می خواهد می کند و هیچ جوابی هم به هیچ کس نمی دهد. این دولت شش سال گذشته هرکاری می توانسته کرده که نشان دهد به دلیل «از ما بهتر بودن» می تواند هر جا، هر طور دلش خواست عمل کند. هیچ عقلی جمعی و سلیمی کارها و سیاست های این دولت را تایید نمی کند و نهادهای نظارتی چون مجلس و قوه قضاییه و سازمان بازرسی و دیوان محاسبات هم جرات انجام وظیفه ندارند چون برایشان این طور تعریف شده که این دولت بهترین است و هرگونه دخالت در آن یعنی دست کردن در دماغ آقا. از این دولت و نظام فعلی به ویژه پس از انتخابات، هرچیزی برمی آید.

به رغم مضحک و مسخره بودن این مسئله ترور در واشینگتن، به هیچ شکلی نمی توانم با توجه به دولت محمود احمدی نژاد و شکل و کارکرد آن، این پرونده واقعن مضحک را رد کنم. نظام در شش سال گذشته تنها کاری که نکرده، کار عقلانی بوده در نتیجه الان هم از آن برمی آید.

مسئله دیگر شکل ارتباطی این هسته های قدرت است. کدام عقل سلیمی آن زمان این مسئله را به رفراندوم و یا عقل جمعی گذاشت که مثلن الان ترور سعید حجاریان، از اوجب واجبات است؟ این تصمیم ها در پشت درهای بسته و با شست و شوی مغزی انجام می شود تا از خودبیگانگانی عامل دست شوند و دست به کاری بزنند. این هسته های قدرت بسته را نه می توان شناخت و نه می توان پیش بینی کرد و نه می توان کنترل کرد. وقتی آن مداح روز روشن و جلوی چشم همه و در ملاءعام دستور قتل رحیم مشایی را می دهد، آیا کسی می تواند بگوید چه دستورات دیگری در پشت درهای بسته می دهند که ما از آن خبر نداریم؟ آیا کسی می تواند ادعا کند این ها دیگر این قدر هم احمق نیستند؟

آیا واقعن می توان گفت این هسته ها این قدر دست و پایشان باز نیست؟ آیا کسی می تواند به لحاظ عقلانی حرکت ایدئولوژی این افراد را بررسی کند و آن را حدس بزند؟ طرف وقتی قائل به آخرالزمان و موعود است، برایش این گونه تعریف شده که پایان جهان نزدیک است. دیگر نه دلیلی دارد که به نسل آینده فکر کند، نه فکر ثبات است و نه فکر سرمایه گذاری بلند مدت و آینده ملت و کشور. بخش حکمران در نظام تفکر موعودی دارد، قائل به آخرالزمان است و زندگی برایش در این خلاصه می شود که بالاخره این هرج و مرج بالا می گیرد و دنیا به آخر می رسد. به واقع برای این گونه تفکر، یک حرکت تروریستی چیز خیلی عجیبی است؟

اسامه بن لادن فکر می کرد با حمله به آمریکا، فروپاشی آمریکا روی می دهد. اما این اتفاق نیفتاد. ولی یک گروه اقلیت با ابزار مختلف، حرکت جهان را عوض کردند. تغییری که ما، همه ی ما، خواسته یا ناخواسته داریم بهایش را می دهیم.

اتفاقن از آن تفکری که نژاد پرستی و نفرت در آن موج می زند و از قضا نه دینی است نه اسلامی نه اخلاقی و نه انسانی و می گوید مشایی، «این یهودی امت» را بکشید، بدتر از این هم برمی آید. از این تفکر باید ترسید. تمامی هسته های افراطی نظام، به دنبال ضربه به استکبار، پایین آوردن قلدری آمریکا و دیگر مسائل است و این فهم و شعور بسته ی آن ها ایجاب می کند یک حرکت حتی این قدر مضحک انجام دهد تا آخرالزمان سربرسد. که البته هزینه این ها را هم مانند هزینه ای که همه جهان برای اسامه بن لادن داد، همه ما با هم خواسته و ناخواسته باید بپردازیم.

تاکید دیگر، هیج اطلاعی از ابعاد این پرونده نداریم و جزییات آن را نمی دانیم. امیدوارم حقایق روشن شود و مقصر اصلی معرفی شود و فقط آمریکا به دنبال دادگاه نباشد و در ایران هم حرکتی برای پیدا کردن مسئولان چنین حماقت هایی پیدا شود. امیدوارم این مسئله بدون تنش حل شود ولی باز هم می گویم نمی توان به دلیل آماتوریسم و مضحک بودن قضیه، بگوییم نه، در ایران و در حاکمیت نظام، کسی این کار را نمی کند.

Nightingale-Beginning-Of-A-Lie-Painting-1839122

Beginning Of A Lie by: Nightingale, Limited Edition Acrylic on paper

از خاکی که بر لیبی و سوریه و دیگر جاها می پاشیم

بهترین و منطقی ترین راه در مورد حوادث و ناآرامی ها و اعتراض ها و تغییرها در کشورهای شمال آفریقا و خاورمیانه این است که درباره آن حرف نزنیم چون به واقع هیچ چیز نمی دانیم. نمی دانیم فاکتورهای موجود چه هستند، عوامل دقیق چه می توانند باشند، مشخصات و مختصات این جوامع، عقب ماندگی اجتماعی، مدنی و شاخص های اقتصادی آن ها و شرایط منطقه ای و استراتژیک و پیمان ها و روابطشان هم با هم متفاوت است. همه آن چه می دانیم را داریم از مشتی رسانه یا به اصطلاح رسانه می گیریم و با کمی لعاب کم و زیاد و یا ترکیب و یا چند افزودنی و هم زدن آن، بلغور می کنیم و به هم تحویل می دهیم. هرکسی هم به لحاظ خیلی طبیعی سعی می کند شرایط را به نفع خودش تعبیر و تفسیر کند.

یک چیز اما خیلی مشخص است به لحاظ این که دیگر خود را نشان داده و نوعی فکت یا واقعیت است. مردمی هستند که ناراضی هستند. دلیل آن چیست، یا از کجا آمده، یا چه کسی چطور و چگونه شیطنت کرده و کک به تنبان آن ها انداخته و یا هزاران تئوری توطئه دیگر، در آمریکا، اروپا و خاورمیانه، تعابیر و تفسیرها متفاوت است و نمی توان به یک جهت چسبید و گفت حقیقت این یا آن است یا دیگر ما شدیم علامه دهر و می دانیم چه خبر است.

این مردم ناراضی، خواهان چیزهایی هستند که ندارند. آن نداشته می تواند نظام عقیدتی و اسلامی باشد، می تواند یک نظام خیلی سکولار باشد، می تواند یک دولت مردمی و عاری از هرگونه انحصارگرایی و تبعیض باشد، می تواند غصه نان باشد یا فقر فرهنگی یا انزوا و یا هرچیز دیگر. از آن جایی که مردم اکثریت در این نارضایتی ها حضور دارند، البته که فقط یک عامل نیست و عوامل زیادی در آن دخیل هستند.

یک تجربه این وسط هست که برای هم مشخص و روشن است. عراق. به زور نمی توان حقوق یا دموکراسی و یا آزادی را به جایی برد. در فقدان جامعه مدنی فعال، هرگونه رشد در جامعه منوط به خواست حاکمیت است و اگر حاکمیت نخواهد، تغییری روی نمی دهد. وقتی مثل دیگ زودپز منفجر شد، حکایت چیز دیگری است. دخالت زوری، محکوم است و هیچ عقل سلیمی به آن رضایت نمی دهد. به ویژه که آزمایش شده و هزینه های سنگین آن هم مشخص شده است.

اما در یکصد سال گذشته، هیچ تغییر اجتماعی یا سیاسی، بدون برنامه ریزی، هماهنگی و کمک روی نداده است. این طور نیست که مردم یک جایی صبح بیدار شوند و بگویند خوب برویم بریزیم بیرون و نظام را عوض کنیم. خواسته ها، ناخواسته ها، بی عدالتی ها و بی انصافی ها، جلسات، منابع مالی و تماس های بیرونی و درونی به کار می افتد تا یک جریان راه تغییر را پیدا کند. خیلی راحت می توان تمام تغییرات یک سال گذشته را جمع کرد و شروع کرد به مثابه ویروس اپیدمی نظام جمهوری اسلامی، که همه ما را بیمار خود کرده، برچسب زد و گفت این ها به آمریکا وابسته بودند، این ها زا فرانسه پول گرفتند، این کار سی آی ای بود، این کار موساد بود و خیلی از این برچسب های الکی دیگر زدن.

کاری که نظام در این میان می کند و ما را هم به نوعی گرفتار خود کرده، خاک پاشیدن های الکی روی وقایع روزگار است تا از آن امکان تحریف و دروغ و تفسیر به نفع فراهم آید. برای مثال، قیام حسین در کربلا، یک نافرمانی مدنی مشخص بود. از نقطه نظر نظامی و استراتژیک، یک نوع حرکت انتحاری، رفتن به کام مرگ و شکست نظامی مطلق بود. از نقطه نظر اجتماعی، نارضایتی علنی از نظام و شرایط موجود و سربرآوردن برخلاف آن بود. از نقطه نظر مذهبی شیعی، آن قدر خفن و بزرگ و الوهی بود که باید فقط به آن گریست و برایش خون ریخت و مرد. حرکت حسین، می رود که برای نظام پروپاگاندا باشد برای همین خاک تقدس شدید و کور کننده بر آن پاشیده اند چرا که نافرمانی، چه مدنی چه غیرمدنی آن خوب نیست و نظام آن را نمی پسندد. همین خاک را روی دیگر مسائل هم می پاشند و ذهن ها را منحرف می کنند و عده ای عبدالله خرمافروش هم آن را جدی گرفته و بلغور می کنند.

دیکته نانوشته غلط ندارد. این مردمی که ناراضی هستند، باید بتوانند ابتدا ابراز نارضایتی کنند تا بتوانند بفهمند چه دارند و چه ندارند. تحقیر کردن این مردم آن قدر احمقانه است که فقط ممکن است از ذهن یک موجود یا یک نظام علیل بربیاید. این مردم تازه که سربلند کردند می فهمند چه دارند، چه ندارند، چه از دست داده اند، چه چیزهایی ازشان گرفته شده، از چه چیزهایی محروم شده اند و چه راهی باید بروند. به هیچ وجه این رویه یک شبه نیست و چیزی که طی چندنسل از دست داده اند را نمی توانند یک شبه به دست بیاورند. نمی شود هم به آن ها ایراد گرفت که آقا چرا از آمریکا یا از ناتو یا از اسراییل یا از ایران کمک گرفته اید. اگر کسی بخواهد با جلادی چون قذافی و فرزندانش روبرو شود، نیاز به کمک دارد. این کمک مشروع است و باید به او داده شود. همان طور که هر ذهن منطقی می فهمد به فلسطینی ها دارد ظلم می شود و  ذهن منطقی خواهان کمک و حل قضایا بدون اتکا به خشونت است. اما در لیبی یا در سوریه یا در ایران این وضع متفاوت است. از این نظر که در مختصات متفاوت، معنای برخورد، مخالفت، نافرمانی مدنی عوض می شود. مردم سوریه در تمام مدت اعتراض های خود حتی یک سنگ هم پرتاب نکرده اند. خشونت علیه این مردم فهمیده و مدنی و حرکت آن ها، اگر به پاسخ دادن برسد، با پاسخ کوبنده همراه خواهد بود و صدالبته اگر مردم این کشور کمک خارجی بخواهند، آن را می گیرند. لیبی را دست کم نگیرید. سفیر این کشور در شورای امنیت در میان جلسه رفت و گریه کرد و از آن ها خواست کشتار مردم را متوقف کنند. این پارامترها را هیچ وقت فراموش نکنید و نگذارید شورباهای رسانه ای ذهن را بیمار کند.

نفس تغییر نه تنها در این جوامع که در همه جوامع خوب است. جاهایی هست که این کار مدنی و آرام است و جاهایی هست که این حرکت خشن است. از پیروزی باراک اوباما در انتخابات آمریکا خیلی ها خوشحال شدند و حتی گریستند. از ناآرامی های اخیر در لندن خیلی ها آسیب دیدند و خیلی ها آن را به نفع خود بهره برداری کردند ولی کسی هنوز نتوانسته بگوید ذات قضیه چه بود و ازکجا می آمد. وظیفه آن حاکمیت است که با نافرمانی جامعه خود کنار بیاید و عاری از خشونت آن را حل کند. اگر کله شقی در مقابل آن به خرج دهد، هزینه آن را هم باید بپردازد.

از این رو خوب است که لیبی آزاد می شود، خوب است اگر مردم سوریه بتوانند از دست دیکتاتوری اسد( به هر شکلی که خودشان می خواهند) خلاص شوند همان طور که خوب شد مردم مصر و تونس و یمن از دست دیکتاتورهای خودشان خلاص شدند. این که چه می شود را چه کسی می داند؟ هیچ کس. حتی مردم این کشورها هم از آینده خود با خبر نیستند چه برسد به ما که خارج از آن هستیم. مگر زمانی که در ایران انقلاب شد کسی خوابش را می دید که این روزها برسر ایران بیاید؟ دست اندرکاران انقلاب در آن زمان هیچ کس چنین روزی را تصور نمی کرد. در نتیجه مشخص هم نیست در آینده این کشورها چه چیزی رقم خورده یا خواهد خورد. به قول خودمان، دیکته نانوشته غلط ندارد. این ها جوامعی هستند که با زور و سرکوب طولانی مدت روبرو بوده اند و اصلاح و بهینه شدن اوضاع یک حرکت تدریجی است که یک شبه نخواهد بود و حتی شاید با عقب گردها و یا عقب نشینی هایی هم همراه باشد یا حتی به کج و بیراهه برود و یا حتی منحرف شود. تغییر خوب است چون از دل آن، تکامل بیرون می آید. این قانون طبیعت است.

بگذارید آن ها هم درس بگیرند. همه را به یک چوب نرانید که این ها از آن جا پول می گیرند یا آلت دست فلان جا هستند. آقای خمینی هم در زمان انقلاب به کارتر هم نامه نوشت با فرانسه هم مذاکره کرد، به آمریکا هم تضمین داد که نه نفت را جلویش را می گیرد و نه به اسراییل حمله می کند. پول هم از خیلی از کشورهای خارجی گرفت و خیال همه را راحت کرد تا دست از شاه بشویند و به او چراغ سبز بدهند. این همه هم نعره ضدآمریکا سرداد اما می دانست به همین نفت زنده است و بازاری که آمریکا آن را می چرخاند. سواری اش را گرفت، دروغش را گفت و میراثش را برجا گذاشت. این توهمات انقلابیون آن زمان بود که پیامبر زمان عصمت دارد و فاسد نیست. عصمت یک دروغ بزرگ است. فیزیولوژی قوانین خودش را دارد و ماوراالطبیعه برآن حاکم نیست. او به قولی حالش را برد و میراث را داد دست بقیه تا حالش را ببرند. حالا هم نوادگان واقعی او دارند به همین شکلی که می بینید حالش را می برند چون می دانند تا روزگار این طور نباشد، نان و نوایی برای آن ها در کار نخواهد بود.

فروریختن کاخ متعفن قذافی، یا بشار اسد یا هردیکتاتور دیگری، بهترین دستاوردی است که مردم آن جامعه به دست می آورند و حداقل یک گام به جلو رفته اند. تا این جایش خوب است. بقیه را هم اگر درس بگیرند و جوامع اطراف را نگاه کنند، بهتر هم طی خواهند کرد. به هر حال، از آن تغییر زاییده می شود که بخشی از تکامل است.

مشایی، کتک خورش ملث (ملس) است

اسفندیار رحیم مشایی، این روزها کتک خورش از همه ملث (ملس) تر شده است، نه این که پیشتر نبود، اما خیلی ها الان حاضرند کورکورانه خونش را راحت بر زمین بریزند و برگ دیگری از تاریخ را کور و جاهل نگه دارند.

رحیم مشایی، غول شاخدار و موجود دچار دگردیسی شده ای نیست. در همین عمر کوتاهی که در بالای هرم قدرت داشته، از همان روز اول نشان داده چه تفکر و چه جایگاهی دارد. در اولین سفری که پس از گرفتن مقام رسمی اش به لندن رفت و در سخنانی که سایت بازتاب آن زمان ویدئویش را هم منتشر کرد، گفته بود عقیده به امام زمان مثل این است که آدم هنوز با عصر ماشین و خودرو، با اسب این طرف و آن طرف برود.

همان زمان، مشایی کسی بود که در سوی دیگر طیفی بود که احمدی نژاد یا به آن تعلق داشت یا ادای آن را در می آورد. اسفندیار خوش پوش بود، به سر و وضع و دفتر و ماشینش خیلی اهمیت می داد و همیشه به فکر این بود که تصویری مدرن از خود ارائه دهد. زمانی هم که صحبت از دوستی مردم ایران و اسراییل به میان آورده بود، حرف بدی نزده بود و در واقع راست گفته بود اما مشکل مشایی این جا بود که به شکلی در دستگاه عریض و طویل لابی نظام، «عددی محسوب نمی شود»، «کسی او را آدم حساب نمی کند» و البته سران قدرت خود چشم و گوش ندارند که به افراد زیادی وابسته هستند که چشم و گوش آن ها باشند.

مشایی با احمدی نژاد پیوند خانوادگی برقرار کرده که از مستندات است. دیگر گفته هایی هم هست که رابط امام زمان است و یا جادوگر است یا احمدی نژاد را سحر کرده یا هرچیز دیگر که چون مستندی برای آن نیست، در حد شایعه باقی می ماند. اما همین قرابت خانوادگی و همین نوع نگرشش، احمدی نژاد را به او وابسته کرده است. هرچه باشد، خود اطرافیان احمدی نژاد هم می گویند او به هاشمی ثمره و مشایی و الهام خیلی وابسته است و این ها را حلقه خودی های خود می داند.

مشایی از همان اول خط و مشی و روش و نگاهش مشخص بوده و این طور نبوده که ناگهان از این رو به آن رو شود و ناگهان خار چشم شود. مشکل مشایی، کوتوله بودن او، به اصطلاح سیاسی است و حالا تمامی کسانی که به نقایص و کاستی های محمود احمدی نژاد واقف شده اند – حتی طرفدارانش – حاضر نیستند آن را بپذیرند و دنبال کسی می گردند که او را عثمان وار بکشند و قضایا را به قولی رفع و رجوع کنند.

قصد دفاع از مشایی را ندارم که نه سری دارد و نه تهی که بخواهد کسی از او دفاع کند و یا زیربگیردش. اما این گونه قصد خونش را کردن درست نیست. همه حالا می خواهند از راست و راست تر و راست افراطی گرفته تا وسط و بیت رهبری و غیره، خونش را بریزند و این ناحقی است. مسئله حلقه ای از روابط فاسد ونادرست است، حتی اگر بخواهیم افراد را تطهیر کنیم و بگوییم محمود احمدی نژاد خوب است و تقصیر ندارد و یا آن طور که جوانفکر نوشته «تنهاتر از همیشه شده است»، یا این که آقای خامنه ای از همه بهتر می فهمد و درست عمل می کند.

این که مشایی درون دستگاه ریاست جمهوری برای خود یک قلمرو درست کرده باشد، یک امر بدیهی است. خصوصیت بروکراسی این است که برای هر بقایی، یک شبکه لازم است و هرکسی در هر سیستمی برای خود شبکه ای درست می کند. شخص مشایی حتمن از روابط ویژه اش با احمدی نژاد استفاده می کند تا شبکه ای بهتر و مطمئن تر بسازد. هرچه باشد، دولت نهم و دهم، دولت های نخبه محور و تجربه گرایی نبودند. نوعی تشکیلات اجرایی بوده و هستند که می گویند ما که کردیم و شد. پس دیگر کسی داعیه کار بلدی به دیگران ندارد. مثال بارز و ویژه ی آن، محسنی اژه ای است. کسی که سابقه طولانی در دادگاه انقلاب و دادسرای نظامی و دادگستری و دستگاه های حفاظت و اطلاعات دارد و از هر وجهی، بهتر می فهمد وزارت اطلاعات یعنی چه. اما یک شخص کاملا بدون ارتباط می آید و ناگهان جای او را می گیرد. از این به بعد، آن شخص تازه وارد، مانند غلام پای سفره است. خودش هم می داند به لحاظ تخصص آن جا نیست. حالا در آن وزارتخانه چه فجایعی روی می دهد به دلیل حضور این شخص، به جای خود. ولی تمامی تشکیلات اجرایی می فهمند قضایا چگونه است.

حیدر مصلحی، نافرم ترین شخص اجرایی است. برعکس تمامی مسئولان اطلاعاتی جهان، مدام در رسانه ها و جلوی دوربین تلویزیون است. سابقه اش به مداحی و منبر خلاصه می شود و همین یک کار را بلد است و هیچ چیز از کار اطلاعاتی نمی داند. این دیگر علم لدنی و مستند نمی خواهد. خیلی هم طبیعی است که همه در این دستگاه عریض و طویل دولتی از این امر باخبر باشند در نتیجه چلاندن چنین آدمی در آن بروکراسی کار سختی نیست که گویا مشایی به آن دست زده است. از طرفی لابی ویژه ای شکل می گیرد تا مصلحی کله نشود و آقای خامنه ای از خود مایه می گذارد که نشان می دهد بر اساس دانش شخصی نبوده و گویا این طور به قولی به عرضش رسانده اند. مابقی دیگر مشخص است. همان اشتباهی که شاه کرد و شروع کرد به مایکرو منیج کردن اوضاع، آقای خامنه ای هم مرتکب شده اما به لحاظ هرم قدرت اگر کسی باید سرزنش شود، اتفاقا محمود احمدی نژاد است که با بی کله گی، خط کشی ها را به هم زده است.

سود این وضعیت را چه کسی می کند؟ مطمئنن این قضیه سودی ندارد و از آن بلا در می آید. حتی اگر اپوزیسیون نظام از هر طیفی از این قضیه خوشحال باشند، این خوشحالی از روی نادانی است. از این گونه خط به هم خوردن ها، بر هم لغزیدن گسل ها و در نتیجه زمین لرزه روی می دهد که اصلا مشخص نیست چند ریشتر تلفات دارد و کجا یا کجاها را به هم می ریزد. قدر مسلم، مشروعیت نظام، فصل الخطاب بودن رهبر، شجاعت رییس جمهوری انتصابی دیگر رنگ باخته است. تلفات قبلی این مسئله مشخص هستند: مردم. این که از این غلغلک سیاسی چه به دست می آید؟ آینده نزدیک آن را نشان خواهد داد. قدر مسلم، مشایی و نفله کردن او گویا از همه راحت تر به نظر می رسد.

ادامه ی گفت وگو: ممنوعیت رقابت برای ورزشکاران ایرانی در برابر حریف اسراییلی

در ادامه ی گفت وگو میان لویاتان و روبین ریپورت، بحثی را مطرح کردم که هربار که روی می دهد، مکالمات ما را به خود اختصاص می دهد. قانونی نانوشته و ناجوانمردانه و غیرمنصفانه برای ورزشکاران ایران: ممنوعیت هرگونه رقابت با ورزشکاران اسراییلی.

این قانون نانوشته، از مضحک ترین روش های اعمال قدرت دیکتاتوری است. حتی در زمان المپیک مونیخ و در زمان حکومت آلمان نازی، تمامی ورزشکاران اجازه رقابت داشتند و این مسئله باعث شد همان شگفتی جسی اونس روی دهد که هیتلر را به شدت آزرده کرده و او را مجبور کرد استادیوم را ترک کند.

حالا و این مسئله غیرمنصفانه برای ورزشکاران ایران. مشکلی که فقط فرصت رقابت را از آنها می گیرد. آن هم در محیطی که قانون آن، بازی جوانمردانه و دوری از هرگونه تبعیض نژادی و خودبینی و نخوت و تنفر است. همه دولت ها و ملت ها با هم رقابت دارند، مسائل و مشکلاتی با هم دارند ولی در حوزه رقابت ورزشی، همه را کنار گذاشته و فقط با هم رقابت می کنند و نتایج آن، برای جامعه مفید است و نوعی درس نانوشته است. می توان اختلاف نظر داشت ولی محیط هایی هست که می توان اختلاف ها را کنار گذاشت و فقط رقابت سالم داشت. مثل نرخ رشد، مثل شاخص پیشرفت، مثل رشد علمی و آکادمیک. الزامن هیچ کدام از این ها ربطی به سیاست ندارد و هر کشوری برای خود مدلی را برمی گزیند.

فکر نمی کنم هیچ ورزشکاری در ایران، ورزشکار حرفه ای البته، از این قانون اجباری و ناجوانمردانه، راضی باشد. ولی خوب چاره ای هم ندارند. اگر از آن اطاعت نکنند، تمام زندگی ورزشی و غیرورزشی خود را از دست می دهند و به فلاکت و بدبختی دچار می شوند. وقتی هم که از آن تبعیت می کنند، به موجودی ننر و لوس تبدیل می شوند که بدون رقابت، به مقام پرستش می رسد.

این مسئله را با روبین ریپورت در میان گذاشتم تا ببینم دیدگاه اسراییل در مورد این مسئله چیست.

گفت وگوی سوم

گفت وگوی دوم

گفت وگوی اول

پاسخ از روبین ریپورت

همه ما قبل از این که تیم یا ورزشکاران ایران دست به این کار بزنند، از آن با خبریم به یاد داشته باشید که برای شصت سال همین تجربه را با تیم های عربی داشتیم. هیچ کسی در اسراییل ورزشکاران و یا افراد را برای این امتناع سرزنش نمی کند و آنها را مقصر نمی داند. هیچ کس هم از آنها متنفر نیست. این مردم، این افراد، این ورزشکاران تحت یک نظام دیکتاتوری زندگی می کنند و نظام حاکم به آنها می گوید چه بکنند و در غیر این صورت، به شدت هزینه آن را می دهند.

این مسئله، مشکل نظام اسلامی حاکم بر ایران است که می خواهد مردم ایران و شهروندان اسراییل را از هم متنفر کند. حاکمان ایران فریاد نابودی اسراییل سرمی دهند و به دنبال نوعی برپایی مقابله و درگیری هستند که هیچ ضرورتی برای آن وجود ندارد.

اسراییلی ها از تمدن ایران واین که آنها را از بردگی بابلی ها آزاد کرده و به سرزمین مادری خود رساند، آگاه هستند. ضمن این که از روابط خوب دو کشور در گذشته، مطلع هستند. آن دسته از مردم اسراییل هم که از ایران آمده اند، زبان و فرهنگ خود را حفظ کرده اند. شائول موفاز، وزیر دفاع سابق اسراییل که شاید در آینده نخست وزیر هم بشود، در تهران متولد شده است.

هیچ ورزشکار اسراییلی از رقابت با حریف ایرانی سرباز نمی زند و از آن جایی که اسراییل صاحب دموکراسی است، ورزشکاران به دلیل رقابت با همتایان ایرانی خود، تهدید و یا مجازات نمی شوند.

ورزشکاران عربی هم پیشتر همین کار را می کردند اما دیگر پس از صلح دائم میان مصر و اردن با اسراییل، این مسئله حل شده و مخالفت ها و یا واکنش ها در محافل خصوصی ابراز می شود (و در محافل عمومی از آن خبری نیست.)

اگر سیاست خارجی ایران در قبال اسراییل عوض شود، یک روزه می شود روابط خوبی میان دو کشور برقرار کرد که به نفع مردم هر دو کشور است.

Resonse by Rubin Report

Islamic authorities in Iran ban all the athletes to compete with Israeli sportsmen. I talked to some of Iranian athletes, they think its dumb and silly but on the other hand, they have no choice. If they do not, they will be thrashed, attacked and out of their professional life. Let me know what is the view in Israel? How people react when they hear an Iranian athlete refused to compete with an Israeli? Are there other countries, like arab countries with the same policy or is it just Islamic theocracy in Iran? Do people really care about such behavior?

Everyone in Israel knows that there is no bad feeling about Iran as a country or toward Iranians. Clearly, the only problem is with the regime, a government that tries to get Iranians to hate Israel and Jews. The radical rulers of Iran call for Israel’s destruction and for the mass murder of its citizens. They involve Iran in unnecessary conflicts and make it an object of derision in the rest of the world.

Israelis are well aware of how the Persian Empire in ancient times rescued them from slavery in Babylon and returned them to their homeland. They also know about past good relations. And Israelis who came from Iran originally preserve that country’s language and culture. Shaul Mofaz, the former defense minister who may well be prime minister in future, was born in Tehran.

One cannot imagine an Israeli athlete refusing to compete with an Iranian. And since Israel is a democracy, no Israeli would be punished for doing so or for any opinions he expresses.

Arab states have also had a boycott of Israel historically. But Egypt and Jordan have made full peace with Israel and other Arab countries have had increasing contacts in recent years, though much of that has been in private.

If Iran’s policy toward Israel would change, good relations could be established again within a single day to the benefit of both peoples.

Enhanced by Zemanta