جنبشی که همه چیز دارد جز سبز
صحبت انتقادی در مورد میرحسین موسوی این روزها کار راحتی نیست، به همان اندازه که طرفداران آقای خامنه ای در حال سرکوب هستند، طرفداران آقای موسوی همه به همان شدت عمل می کنند اما در حوزه دوستانشان. تفاوت این جاست که طرفداران آن سو به دشمن خود تعریف کرده ی خود می تازند و طرفداران موسوی هرکسی علیه موسوی حرف بزند با خاک یکسان می کنند. به هرحال جبش سبز بدون انتقاد راه به جایی نمی برد و همان مسیری را می رود که نظام جمهوری اسلامی رفته است.
به لحاظ شخصی، موسوی زمانی برایم تمام شد که گفت جنبش سبز به هر قمیتی حاضر به پیروزی نیست. به لحاظ سابقه تاریخی، مانند همان گفته ی آقای خمینی در هواپیما و پیش از حضور در ایران بود که از او پرسیدند چه حسی دارید از بازگشت به ایران؟ و پاسخ او در جا نشان داد ایران به چه سمت و سویی می رود: هیچی.
با تشکر و سپاس فراوان از آقایان موسوی و کروبی که اندازه تمام سران نظام مردانگی و شجاعت به خرج داده اند اما به حتم این مقاومت و پایداری برای جمع کردن هوادار نبوده است. اگر برای کمپین نبوده، پس هدفی در کار است و برنامه ای برای آن طراحی شده است. در غیر این صورت که این حرکت جنبش سبز مانند یک دسته سینه زنی است که به عشق قیمه می آید. اگر هم جناح محافظه کاری هستد که نئوکان وارانه دارد می زند و می کشد به دلیل آن است که آن قیمه به جریان نفت کشور وصل شده و هنوز تمام نشده است وگرنه در آن جریان نه عشقی به ولایت فقیه هست، نه عشقی به رهبر و نه عشقی به اسلام و ایران و نظام. عشقی که بیداد می کند، شهوترانی عظیمی است که این طیف را گرفتار کرده است. عطش قدرت، شهوت حکمرانی و لذت. در مقیاس روان رفتاری، حاکمیت همان طور با مردم خود رفتار می کند که اسراییل با ساکنان غزه.
جنبشی که زمانی سبز بود، حالا زردی های شدیدی دارد. جرس و رسا و کلمه، همان نقش رسانه های پروپاگاندا و زردی مث پیک نت و پیک ایران را بازی می کنند.
اگر قرار بود جنبش سبز و یا آقایان موسوی و کروبی به تریبون اعتراض تبدیل شوند، که هم محمد خاتمی بود، هم مجمع روحانیون مبارز و هم حزب مشارکت. به جرس و کلمه و این ها هم نیازی نبود چون پایگاه های خبری مانند نوروز هم بود. همین کار را هم می کردند. با سپاس دوباره از آقایان موسوی و کروبی، اما تریبون اعتراض قبلا هم بود.
می رسیم به این سوال که با طرفداران موسوی وقتی مطرح می شود، می جهند تا یقه پاره کنند. چه کار باید کرد؟ هیچ کس پیشنهاد نداده آقا بریزید و بکوبید و داغان کنید و به خیابان ها بیایید. مشکل فعلی با به خیابان آمدن حل نمی شود. یا این طور بگویم، با خیابان آمدن و حتی ساقط کردن نظام، چیزی عوض نمی شود. همه چیز اگر همین طور که هست نماند، به سوی بدتر شدن می رود. نمونه های تاریخی هم دارد. شاید مردم لهستان چیزی بدتر از نازی ها و فاشیسم هیتلری به خود ندیده بودند که هم اشغال شدند و هم تهدید شدند و هم کشته شدند و هم شدند منطقه جنگی و محل کشتار یهودیان. اما با پایان جنگ جهانی دوم، کسی شاید در لهستان فکر نمی کرد وضع از این بدتر شود. اما شد. کمونیسم در لهستان ریشه دار شد و بد، به بدتر از بد تبدیل شد.
هیچ کس نگفته و گمان هم نمی کنم آقای موسوی مثلا راضی شود با حمله نظامی آمریکا و اسراییل، در ایران پیروز شود. پس اگر در قاموس آقایان موسوی و کروبی نیست که به هر شکلی جنبش خود را پیروز کنند، پس نباید هم از آن حرفی بزنند. اگر هم می خواهند کسی حرف در دهان آنها نگذارد، پس باید خودشان حرف بزنند. با سکون و فقط اعتراض های مقطعی نه چیزی عوض می شود و نه چیزی بهتر می شود. فقط فشار بر آنها افزایش می یابد و این آن قدر ادامه دارد تا بی خاصیت بودن آنها را حاکمیت نشان داده و آن را همه جا جار بزند.
اتفاقن اگر آقای موسوی و آقای کروبی شروع به کار جدی کنند، به قدرت چانه زنی می رسند و می توانند در مقابل چیزی طلب کنند. درحال حاضر شبیه یکی از خانه های تیمی مجاهدین در سال های اول انقلاب شده اند که هر لحظه ممکن است نابود شوند. آیا کسی هست که بگوید نظام این کار را نمی کند؟ بعد از وقایع وقیحانه ای که هیچ کس متصور نمی شد، آیا هنوز کسی هست که بگوید نظام به این کار دست نمی زند؟ نظام نشان داده تنها چیزی که ندارد همین حد و حدود است و در وقاخت هم ته ندارد.
شاید مشکل میرحسین موسوی این باشد که نمی خواهد تیرخلاص نظام جمهوری اسلامی باشد. شاید هم نمی خواهد اصولا نظام عوض شود چون هرگونه تغییر نظام یعنی ائتلاف و تشریک مساعی با بسیاری از جنبش های معترض و مخالف در ایران و خارج از ایران. با این حساب شاید میرحسین موسوی می خواهد همین حد و مرزها را داشته باشد اما حاکمیت فعلی هم نباشد. یعنی کماکان نمی خواهد هیچ طیفی از مجاهدین، سلطنت طلب ها، حزب های کارگری و کمونیستی و دیگر نیروهای اپوزیسیون را به رسمیت بشناسد. اگر هدف این باشد، این هم خر و هم خرما را خواستن است و این جنبش به هیچ جایی نمی رسد مگر این که بتواند از درون وارد چانه زنی شود. برای این کار هم باید ابتکار عمل داشته باشد. با این حساب، جنبش سبز می شود مثل استخوان در گلو که زندگی با آن سخت است ولی خوب زنده هم می توان بود.
اگر ولی داشتن رسانه و تلویزیون در خارج از کشور خوب است و یا استعفای دیپلمات ها از سفارتخانه ها خوب است، پس میرحسین دارد روی یک حرکتی سرمایه گذاری می کند و روی جنبش خارج از کشور هم حساب می کند. با این حساب باید مانیفستی صادر کرده و مرز بندی های خودش را مشخص کند. با این کار نظام هم تکلیفش با مخالفش بهتر مشخص می شود و به نفع هر دو طرف است.
اگر میرحسین موسوی می خواهد جنبش اصلاحی خود را به ثمر برساند و می گوید نظام آری اما این چنین حکمرانی نه، پس باید با آمادگی کامل میان مخالفان خود در انصار حزب الله و سپاه پاسداران رفته و باب گفت وگو را با آنها باز کند. به لحاظ توابع قدرتی، میرحسین موسوی از پیش بازنده است چون نه نیرو دارد نه رسانه و نه نیروی سازماندهی شده. مشخص هم هست که یک یا دو مشاور درست و حسابی هم کنارش ندارد که او را درست آگاه کنند و پیشنهادهای خوب به او بدهند. اما اگر به حرف ها و گفته هایش اطمینان دارد و حتی تهدید می کند که ناگفته های جنگ را می گوید و پته ی بقیه را روی آب می ریزد، پس باید وسط اردوگاه نفرت پروری رفته و بگوید به چه چیز اعتقاد دارد، چه چیز می خواهد. باید برنامه جامع خود را میان آنها برده و بگوید به چه دلیل نظام در حال زمین گیر شدن است، چه چیز غلط است و چه چیز باید اصلاح شود. اگر نمی خواهد مخالفان خود را سرکوب کند و یا ساقط، پس باید برود و آنها را با خود همراه کند و اگر بخواهد، می تواند.
میرحسین موسوی باید یک برنامه جامع تدوین کند و کمیته هایی تاسیس کند که برنامه اصلاح و حرکت آموزش و پرورش، اقتصاد، فرهنگ، کار و امور اجتماعی را نوشته و با دفاع از آن، به دنبال راهکار پیشنهادی خود باشند. با فقط مخالفت کردن چیزی عوض نمی شود و میرحسین موسوی که بیست سال در عزلت سیاسی بود،سال های باقیمانده عمر خود را به غر زدن می گذراند و از غر زدن هم غیر از سربردن حوصله هیچ چیز حاصل نمی شود. در هرگونه انتقال قدرتی، حرکت به سمت وسط طیف، بیشترین شانس پیروزی را دارد. هر قدر حرکت سیاسی به افراط، چه از سمت چپ و چه از سمت راست، برود، ضعیف تر می شود و هر قدر بتواند جامع تر باشد، احتمال پیروزی بیشتری دارد.
آقای موسوی باید در کنار تدوین برنامه ها و راهکار، باب گفت وگو را باز کند و از هر راهی که می تواند باید با مخالفان سرسخت خود وارد گفت وگو شود. حتی اگر نتواند آنها را به سمت خود بکشاند، باب گفت وگویی را باز می کند که درون کمپ مخالفانش هم این گفت وگو ها راه می افتد و دست ها کمتر به سمت چماق و شیشه نوشابه می رود.
راه تغییر فقط به خیابان آمدن نیست. راه پیروزی فقط با حذف دیگری نیست. تغییر بدون خونریزی بهترین راه است و راه های خودش را هم دارد. آقای موسوی باید به جای غر زدن، دست به کار شود. در غیر این صورت همین زردی و تعفن جنبش، سبزی آن را خواهد گرفت و میرحسین موسوی یا می شود آن برادر فحاش خامنه ای و یا می شود موسوی خوئینی ها که آنقدر حرف نزده که حرف زدن یادش رفته است.