لویاتان

تمامی کارهای آدمی بر اساس ترس شکل می گیرد – تامس هابز

برچسب‌ها: حاکمیت

جنبشی که همه چیز دارد جز سبز

صحبت انتقادی در مورد میرحسین موسوی این روزها کار راحتی نیست، به همان اندازه که طرفداران آقای خامنه ای در حال سرکوب هستند، طرفداران آقای موسوی همه به همان شدت عمل می کنند اما در حوزه دوستانشان. تفاوت این جاست که طرفداران آن سو به دشمن خود تعریف کرده ی خود می تازند و طرفداران موسوی هرکسی علیه موسوی حرف بزند با خاک یکسان می کنند. به هرحال جبش سبز بدون انتقاد راه به جایی نمی برد و همان مسیری را می رود که نظام جمهوری اسلامی رفته است.

به لحاظ شخصی، موسوی زمانی برایم تمام شد که گفت جنبش سبز به هر قمیتی حاضر به پیروزی نیست. به لحاظ سابقه تاریخی، مانند همان گفته ی آقای خمینی در هواپیما و پیش از حضور در ایران بود که  از او پرسیدند چه حسی دارید از بازگشت به ایران؟ و پاسخ او در جا نشان داد ایران به چه سمت و سویی می رود: هیچی.

با تشکر و سپاس فراوان از آقایان موسوی و کروبی که اندازه تمام سران نظام مردانگی و شجاعت به خرج داده اند اما به حتم این مقاومت و پایداری برای جمع کردن هوادار نبوده است. اگر برای کمپین نبوده، پس هدفی در کار است و برنامه ای برای آن طراحی شده است. در غیر این صورت که این حرکت جنبش سبز مانند یک دسته سینه زنی است که به عشق قیمه می آید. اگر هم جناح محافظه کاری هستد که نئوکان وارانه دارد می زند و می کشد به دلیل آن است که آن قیمه به جریان نفت کشور وصل شده و هنوز تمام نشده است وگرنه در آن جریان نه عشقی به ولایت فقیه هست، نه عشقی به رهبر و نه عشقی به اسلام و ایران و نظام. عشقی که بیداد می کند، شهوترانی عظیمی است که این طیف را گرفتار کرده است. عطش قدرت، شهوت حکمرانی و لذت. در مقیاس روان رفتاری، حاکمیت همان طور با مردم خود رفتار می کند که اسراییل با ساکنان غزه.

جنبشی که زمانی سبز بود، حالا زردی های شدیدی دارد. جرس و رسا و کلمه، همان نقش رسانه های پروپاگاندا و زردی مث پیک نت و پیک ایران را بازی می کنند.

اگر قرار بود جنبش سبز و یا آقایان موسوی و کروبی به تریبون اعتراض تبدیل شوند، که هم محمد خاتمی بود، هم مجمع روحانیون مبارز و هم حزب مشارکت. به جرس و کلمه و این ها هم نیازی نبود چون پایگاه های خبری مانند نوروز هم بود. همین کار را هم می کردند. با سپاس دوباره از آقایان موسوی و کروبی، اما تریبون اعتراض قبلا هم بود.

می رسیم به این سوال که با طرفداران موسوی وقتی مطرح می شود، می جهند تا یقه پاره کنند. چه کار باید کرد؟ هیچ کس پیشنهاد نداده آقا بریزید و بکوبید و داغان کنید و به خیابان ها بیایید. مشکل فعلی با به خیابان آمدن حل نمی شود. یا این طور بگویم، با خیابان آمدن و حتی ساقط کردن نظام، چیزی عوض نمی شود. همه چیز اگر همین طور که هست نماند، به سوی بدتر شدن می رود. نمونه های تاریخی هم دارد. شاید مردم لهستان چیزی بدتر از نازی ها و فاشیسم هیتلری به خود ندیده بودند که هم اشغال شدند و هم تهدید شدند و هم کشته شدند و هم شدند منطقه جنگی و محل کشتار یهودیان. اما با پایان جنگ جهانی دوم، کسی شاید در لهستان فکر نمی کرد وضع از این بدتر شود. اما شد. کمونیسم در لهستان ریشه دار شد و بد، به بدتر از بد تبدیل شد.

هیچ کس نگفته و گمان هم نمی کنم آقای موسوی مثلا راضی شود با حمله نظامی آمریکا و اسراییل، در ایران پیروز شود. پس اگر در قاموس آقایان موسوی و کروبی نیست که به هر شکلی جنبش خود را پیروز کنند، پس نباید هم از آن حرفی بزنند. اگر هم می خواهند کسی حرف در دهان آنها نگذارد، پس باید خودشان حرف بزنند. با سکون و فقط اعتراض های مقطعی نه چیزی عوض می شود و نه چیزی بهتر می شود. فقط فشار بر آنها افزایش می یابد و این آن قدر ادامه دارد تا بی خاصیت بودن آنها را حاکمیت نشان داده و آن را همه جا جار بزند.

اتفاقن اگر آقای موسوی و آقای کروبی شروع به کار جدی کنند، به قدرت چانه زنی می رسند و می توانند در مقابل چیزی طلب کنند. درحال حاضر شبیه یکی از خانه های تیمی مجاهدین در سال های اول انقلاب شده اند که هر لحظه ممکن است نابود شوند. آیا کسی هست که بگوید نظام این کار را نمی کند؟ بعد از وقایع وقیحانه ای که هیچ کس متصور نمی شد، آیا هنوز کسی هست که بگوید نظام به این کار دست نمی زند؟ نظام نشان داده تنها چیزی که ندارد همین حد و حدود است و در وقاخت هم ته ندارد.

شاید مشکل میرحسین موسوی این باشد که نمی خواهد تیرخلاص نظام جمهوری اسلامی باشد. شاید هم نمی خواهد اصولا نظام عوض شود چون هرگونه تغییر نظام یعنی ائتلاف و تشریک مساعی با بسیاری از جنبش های معترض و مخالف در ایران و خارج از ایران. با این حساب شاید میرحسین موسوی می خواهد همین حد و مرزها را داشته باشد اما حاکمیت فعلی هم نباشد. یعنی کماکان نمی خواهد هیچ طیفی از مجاهدین، سلطنت طلب ها، حزب های کارگری و کمونیستی و دیگر نیروهای اپوزیسیون را به رسمیت بشناسد. اگر هدف این باشد، این هم خر و هم خرما را خواستن است و این جنبش به هیچ جایی نمی رسد مگر این که بتواند از درون وارد چانه زنی شود. برای این کار هم باید ابتکار عمل داشته باشد. با این حساب، جنبش سبز می شود مثل استخوان در گلو که زندگی با آن سخت است ولی خوب زنده هم می توان بود.

اگر ولی داشتن رسانه و تلویزیون در خارج از کشور خوب است و یا استعفای دیپلمات ها از سفارتخانه ها خوب است، پس میرحسین دارد روی یک حرکتی سرمایه گذاری می کند و روی جنبش خارج از کشور هم حساب می کند. با این حساب باید مانیفستی صادر کرده و مرز بندی های خودش را مشخص کند. با این کار نظام هم تکلیفش با مخالفش بهتر مشخص می شود و به نفع هر دو طرف است.

اگر میرحسین موسوی می خواهد جنبش اصلاحی خود را به ثمر برساند و می گوید نظام آری اما این چنین حکمرانی نه، پس باید با آمادگی کامل میان مخالفان خود در انصار حزب الله و سپاه پاسداران رفته و باب گفت وگو را با آنها باز کند. به لحاظ توابع قدرتی، میرحسین موسوی از پیش بازنده است چون نه نیرو دارد نه رسانه و نه نیروی سازماندهی شده. مشخص هم هست که یک یا دو مشاور درست و حسابی هم کنارش ندارد که او را درست آگاه کنند و پیشنهادهای خوب به او بدهند. اما اگر به حرف ها و گفته هایش اطمینان دارد و حتی تهدید می کند که ناگفته های جنگ را می گوید و پته ی بقیه را روی آب می ریزد، پس باید وسط اردوگاه نفرت پروری رفته و بگوید به چه چیز اعتقاد دارد، چه چیز می خواهد. باید برنامه جامع خود را میان آنها برده و بگوید به چه دلیل نظام در حال زمین گیر شدن است، چه چیز غلط است و چه چیز باید اصلاح شود. اگر نمی خواهد مخالفان خود را سرکوب کند و یا ساقط، پس باید برود و آنها را با خود همراه کند و اگر بخواهد، می تواند.

میرحسین موسوی باید یک برنامه جامع تدوین کند و کمیته هایی تاسیس کند که برنامه اصلاح و حرکت آموزش و پرورش، اقتصاد، فرهنگ، کار و امور اجتماعی را نوشته و با دفاع از آن، به دنبال راهکار پیشنهادی خود باشند. با فقط مخالفت کردن چیزی عوض نمی شود و میرحسین موسوی که بیست سال در عزلت سیاسی بود،سال های باقیمانده عمر خود را به غر زدن می گذراند و از غر زدن هم غیر از سربردن حوصله هیچ چیز حاصل نمی شود. در هرگونه انتقال قدرتی، حرکت به سمت وسط طیف، بیشترین شانس پیروزی را دارد. هر قدر حرکت سیاسی به افراط، چه از سمت چپ و چه از سمت راست، برود، ضعیف تر می شود و هر قدر بتواند جامع تر باشد، احتمال پیروزی بیشتری دارد.

آقای موسوی باید در کنار تدوین برنامه ها و راهکار، باب گفت وگو را باز کند و از هر راهی که می تواند باید با مخالفان سرسخت خود وارد گفت وگو شود. حتی اگر نتواند آنها را به سمت خود بکشاند، باب گفت وگویی را باز می کند که درون کمپ مخالفانش هم این گفت وگو ها راه می افتد و دست ها کمتر به سمت چماق و شیشه نوشابه می رود.

راه تغییر فقط به خیابان آمدن نیست. راه پیروزی فقط با حذف دیگری نیست. تغییر بدون خونریزی بهترین راه است و راه های خودش را هم دارد. آقای موسوی باید به جای غر زدن، دست به کار شود. در غیر این صورت همین زردی و تعفن جنبش، سبزی آن را خواهد گرفت و میرحسین موسوی یا می شود آن برادر فحاش خامنه ای و یا می شود موسوی خوئینی ها که آنقدر حرف نزده که حرف زدن یادش رفته است.

42-24164945

مشت محکم دیگری بر دهان استغفال

باز هم مشت محکمی دیگر اما این باز سوی شورای امنیت و با حضور قاطع چین و روسیه و البته رای ممتنع لبنان. اگر ترکیه و برزیل رای منفی دادند، به خاطر حفظ آبروی خودشان بود چون کلی از قبل مذاکرات در تهران پول و منافع بردند. اما رای منفی به خاطر نمک گیر شدن ندادند، که بیشتر به خاطر حفظ ظاهر خودشان بود و این که به کار خودشان پشت پا نزنند. وگرنه برزیل که چند روز پیشتر پیام داده بود که در صورت تصویب تحریم ها به آن عمل می کند و ترکیه هم در سخنرانی پیش از رای گیری خیلی خوب موضع را عوض کرد و گفت: ما از گسترش سلاح های کشتار جمعی حمایت نمی کنیم در نتیجه اکیدا از ایران می خواهیم غنی سازی را تعلیق کرده و با جامعه جهانی همکاری کند.

سخنرانی اوباما بهترین و واضح ترین حرفی بود که می شد درباره برنامه اتمی جمهوری اسلامی زد. برنامه ای که هیچ توجیهی برای آن وجود ندارد و فقط برای یا رسیدن به بمب اتم و یا رسیدن به یک تخاصم بزرگ طراحی شده و دنبال می شود. اوباما تاکید های خوبی هم در این سخنرانی داشت و تاکید کرد که یک، مخالفتی با برنامه صلح آمیز اتمی ایران در کار نیست و دو، ایران تنها عضو و متعهد به ان پی تی است که هنوز نتوانسته صحت صلح آمیز بودن فعالیت های اتمی خود را به آژانس بین المللی انرژی اتمی ثابت کند. این سخنرانی هم دیدن دارد و هم خواندن. صحبت های اوباما وقتی بیشتر دیدنی و شنیدنی و خواندنی می شود که واکنش احمدی نژاد را به یاد داشته باشید.

اما قطعنامه چهارم تصویب شد. تحریم ها همان طور که پیشتر گفته بودم، تلاش برای فشار داخلی است، یا فشاری که پاسخگویی حاکمیت به ملت را افزایش دهد. این واژه ای که بعضی از آن استفاده می کنند اما به معنای آن دقت نمی کنند را به یاد داشته باشید:«فشار تحریم ها روی مردم خواهد بود.» بله. این درست است اما نه به دلیل آن که تحریم ها این گونه تحریم شده و یا کسی با مردم ایران دشمنی دارد که بخواهد تحریمشان کند، این برای این است که حاکمیت می خواهد این فشارها بر مردم بیاید چون فشاری بر آنها وارد نمی شود.

حاکمیت فعلی به دنبال تحریم ها بود برای این که به نوعی توافق برسد و آن را بی اثر کند و به تبع آن، خون و خونریزی های بیشتر به راه بیاندازد. با بسته شدن این راه، هر شب پیام هایی از توبه و اعترافات محسن سازگارا و این آخری که فاجعه است، شوهر شیرین عبادی به خود مشغول است.

هیچ کشوری هیچ خصومتی با مردم ایران ندارد. اگر فشار و تحریم و خصومتی هست، واکنش به کارهایی است که نظام حاکم بر ایران می کند و آن را نه فاش می کند، نه از کسی اجازه می گیرد و نه نظر مردم را می خواهد. از آنجایی که تصمیم گیرندگان در این حوزه ها منتخب مردم نیستند، نباید مردم هم بهای آن را بپردازند اما سپاه در کشتار و ترور خودش است و سرباز گمنام امام زمان است اما وقتی پای هزینه دادن می آید، روی بودجه نشسته و مشکلی ندارد و این مردم هستند که باید بهای این فشارها را بپردازند.

هر مسئله ای که درباره با ایران مطرح می شود را اگر به رفراندوم در ایران بگذارید، جواب آن را به وضوح دریافت می کنید. مثلا بگویید که آیا موافق تشویق عملیات تروریستی در عراق هستید؟ یا از مردم بپرسید از هزینه برای حزب الله لبنان حمایت می کنند؟ یا بپرسید از هزینه ماهی هشت میلیون دلار برای مقتدی صدر و گروهش راضی هستند؟

پاسخ قاطعی از سوی مردم ایران دریافت خواهید کرد. مردم ایران جنگ طلب نیستند. این را همه می دانیم. این نظام حاکم است که به شکل های که ملت از آن خبر ندارند این اعمال را انجام می دهد و وقتی نوبت جواب دادن شد، خود را کنار می کشد و ملت را هدف می کند.

در راستای مشت های محکم بر دهان استکبار، این بار مشت محکمی بر استغفال زده شد. غافل بودن از مشتی مهره ی نامشروع که در نوعی خیال باطل زندگی می کنند.

UN

طرح بالا، کاری از دوست خوبم نیما نیلیان. این جا می توانید طرح را در اندازه بزرگتر ببینید.

مرتبط:

بیانیه میرحسین: بازگشت عقلانیت به سیاست

بیانیه میرحسین را می توان از هردیدگاهی دید و از آن برداشتی کرد. می توان آن را از زوایای متفاوت مورد بررسی قرار داد و یا مانند آن هایی که دنبال پیراهن عثمان هستند، بخشی از آن را سر نیزه زد و بر سر آن هوار کشید. بیرون کشیدن بخش هایی از متن، مختص جماعتی است که این روزها حتی قرآن را هم راحت نگذاشته و با یک جمله و یا یک آیه، حکم مرگ صادر می کنند و خون به پا می کنند.

واکنش نشان دادن به شکل زور ورزی و با کنار گذاشتن هرگونه اخلاق، عملکرد مشت آهنین است. یکی از خصوصیات نظام مستبد که کارکرد آن را به واضح ترین شکل در رجا نیوز، ایرنا، واحد مرکزی خبر و صدا و سیما و کیهان و وابستگانشان می توان دید. بحث این جاست: چگونه می توان واکنش نشان داد که هم سطح آن هم قرار نگرفت؟ چگونه می توان پاسخ داد که هم قاطع باشد هم رسا و هم تابع قانون سبعانه چشم در برابر چشم، نباشد؟

این بیانیه این هوشمندی را دارد که پاسخ بدهد، اما یکی به دو نکند، که بی اخلاقی نکند. «ما به آمریکا و انگلیس کارت تبریک نداده ایم» ، جمله ای ساده است که ما به جایی وابسته نیستیم. خیلی صریح اما کنایه هم دارد. یک مقام نامشروع هست که یک بار برای بوش نامه نوشته، یک بار برای اوباما، یک بار برای شیراک، یک بار برای خانم مرکل، یک بار برای پاپ. هیچ جوابی هم نگرفته و سکه یک پول شده است. که البته بعید است این قدر شعور داشته باشد که کنایه را درک کند.

در بیانیه میرحسین، گفته شده هرگونه خشونت، رادیکالیسم به بار می آورد. خیلی ساده و کوتاه و بدون زیگزاگ و روده درازی، اقدامات نامشروع قوه قهریه حاکمیت نامشروع و صدا و سیمای پروپاگاندا مطرح شده است. هر چند میرحسین به کشته شدن خواهرزاده اش اشاره نمی کند، اما عنوان ترور را هم پیش می کشد. عنوانی که برای کشته شدن خواهرزاده اش از آن استفاده کرده اند.

میرحسین موسوی بدون این که بگوید دجال شمایید، گوساله و بزغاله شمایید، می گوید نفرت پروری نکنید. می گوید سیمای جمهوری اسلامی که باید رسانه ملی باشد، به ابزار پیراهن قهوه ای ها تبدیل شده است. در واقع خیلی خوب به مهملات رسانه های حکومتی پاسخ داده است.

اما در بخش پیشنهادها، اگر به ذات پیشنهادها نگاه کنید، همان حرفی است که موسوی همیشه گفته و بر آن اصرار داشته است، به ویژه پیشنهاد اول. پاسخگوی این شرایط بحرانی کشور مشخص شود که دولت است. چرا اما می گوید دولت؟ مگر بهتر از همه نمی داند که این دولت به غایت نامشروع است؟

حتمن می داند اما به هر حال حاکمیت نامشروع فعلی، با عنوان دولت دارد کار می کند، با عنوان دولت بودجه و پول نفت را خرج می کند و هرچند ناکارآمد محض است، اما واژه اسمی آن دولت است. میرحسین از بهتان دوری کرده و در کنار دولت چیزی نیاورده است ما توصیفی کرده که نشان می دهد این دولت نامشروع، ناپاسخگو و دیکتاتوری است. از این رو می خواهد اول، دولت پاسخگو باشد و دوم، طرفی باشد که آن را بازخواست کند. هرچند نهادهایی که از آن نام برده برای پاسخگویی، خود دست کمی از دولت ندارند، اما هم ردیف شمردن این نهادها در عرض هم، نشان از همان حرفی است که موسوی همیشه پس از انتخابات زده است.

راه حل های آزادی زندانیان سیاسی و آزادی مطبوعات، شعار همیشگی موسوی بوده و پیش از انتخابات از آن گفته بود. حق اجتماع و آزادی ها، در قانون اساسی آمده ولی کسی به آن عمل نمی کند.

شاید کمی تندروانه اگر نگاه کنیم، این راه حل ها سازشکارانه خود را نشان دهد. اما به واقع این گونه نیست. شاید کسانی بگویند این رهبران سیاسی هستند که دنباله رو مردم هستند. این گونه هم نیست. وقتی جریانی شکل می گیرد، خواسته ای و هدفی مطرح است، بعدبرای رسیدن به آن هدف، کسی دواطلب می شود، بعد افرادی به او می پیوندند و این گونه است که جریان یک خواسته ی سیاسی یا اجتماعی شکل می گیرد. این حرف که سیاسیون دنباله روی مردم هستند در این جنبش، پوپولیسم و عوامگرایی و نوع حرف های احمدی نژآد است، یعنی یک دروغ آراسته. موسوی خواست، ما خواستیم، او آمد، ما رای دادیم، رایمان را دزدیدند، از او خواستیم رای ما را پس بگیرد و او ایستاد. ما هم ایستادیم. تا این جای کار از رقبای خود پیش است که اگر شاید خاتمی می بود یا کروبی، می رفتند و برای چهارسال دیگر ساکت می ماندند. موسوی ماند، کروبی هم ماند، خاتمی هم ماند، دیگران هم پیوستند.

اگر پس از انتخابات ما دنبال رای خود بودیم، هنوز هم هستیم اما جریان وقتی پیش رفت، تغییر ماهیت هم می دهد. اگر در جامعه ای زندگی می کنیم که حرف های نگفته بسیار است و درد دل ها زیاد، پس در این مواقع سر باز می کند. شعارها و سیاست های ضد اسراییلی هیچگاه در ایران نهادینه نشد و نمی شود، که مردم ایران سمپاتی غریبی به ملی گرایی دارند و حاضر نیستند خاک خود را به ذلت بکشند برای هیچ. این همه پول خرج تروریست ها در خاورمیانه کردن، آن هم در حالی که هیچ گونه انتخاب مردمی در آن دخالت نداشت، در سینه خیلی ها نهفته شده است و از این روست که شعار «نه غزه نه لبنان» مطرح که می شود که هیچ، دل آدم هم از شنیدن آن خنک می شود که حقیقتی است محض.

هر قدر این فشارها و سرکوب های اجتماعی قدیمی تر باشد، جنبش به سمت آن سمپات نشان می دهد. از این رو در روز عاشورا دیگر نه شعاری از انتخابات بود، نه رای، نه احمدی نژآد و نه دولت نامشروع و نه شصت و سه درصد خیالی.

این ها را همه می دانید، غرض از گفتن آن این است که با پیش روی جنبش، مختصات آن هم عوض می شود. خواسته ها هم عوض می شود. نظام یک راه را انتخاب کرد، راهی که فقط در آن مانند باتلاق بیشتر فرو می رود. سرکوب. سرکوب و سرکوب. برای همین جنبش از نقطه بازگشت گذر کرده است. این همه کهریزک، کشتار، تجاوز، ندا، سهراب، شکنجه، مرگ، ترور، بازجویی، دستگیری در این چند ماه رخ داد به امید این که شاید درس عبرتی شود اما روز عاشورا شدید تر شد، گسترده تر و بزرگ تر. این جا که رسید، دیگر کار به شدت بیخ پیدا کرده است.

اما حالا، غرض از گفتن این موارد این بود: چرا میرحسین باید راه حل بدهد؟ اتفاقن این اوست که باید راه حل بدهد چرا که جنبش سبز به بحران دچار نیست، از قضا از حمایت همه جانبه مردمی در داخل و خارج از کشور و از سوی جامعه بین المللی است. این حاکمیت است که با بحران روبرو شده: بحران ناکارآمدی و بحران مشروعیت. آن طرفی که به بحران دچار شده، باید با راه حل بیاید جلو که حاکمیت غیر از زور هیچ چیز به ذهنش نمی رسد و البته تقصیری هم ندارند، در آن جناح نه روشنفکر هست نه متفکر و نه استراتژیست، نه فهیم و نه سیاستمدار. در عوض تا دلتان بخواهد، شارلاتان و خرهایی که گویا خدا از دستش در رفته و بهشان شاخ داده است.

پس این جا کیاست موسوی است که روشن می شود: پیش می آید و راه حل ارائه می دهد. یعنی می گوید: ما سرنگونی نمی خواهیم، ما تغییر رژیم نمی خواهیم، ما برانداز نیستیم، برای نجات کشور آمده بودیم و الان هم راه حل آن را داریم. به هر حال هیچ وقت موسوی نگفته بود می خواهد نظام را زیر و زبر کند. گفته بود از اهداف دور شده ایم، از عقلانیت دور شده ایم و باید به آن برگردیم. به هر حال به موسوی خوش نمی گذرد ببیند هر روز افراد را می گیرند و می زنند و می کشند به زندان می اندازند. هرچند به حاکمیت گویا بسیار خوش می گذرد. به هر حال، به عنوان یک سیاستمدار مسوول، این اوست که پا پیش می گذارد.

یک پرسش دیگر؟ آیا موسوی توانایی معامله با نظام را دارد؟ به تنهایی نه. دیگر این موسوی نیست و او یک تنه آن جا نیست. از بیت آقای خمینی گرفته تا رفسنجانی و دیگر خاکستری ها و کروبی و آقای خاتمی، همه در آن جناح هستند. اگر قرار باشد معامله ای صورت گیرد، این ها همه موظف به اجرای نقش هستند و دیگر مختصات مانند زمان پیش از انتخابات نیست، و موسوی هم این را می داند و از این رو مهره را او می اندازد و به حاکمیت ناکارآمد کمک می کند که غیر از آن یک راه بن بستی که انتخاب کرده، به راهی دیگر هم فکر کند. تاکید بار دیگر، جنبش به بحران دچار نیست، این حاکمیت است که به بحران دچار است و این رییس جمهوری واقعی و مردمی است که به دنبال راه حل است.

پیشنهادهای موسوی هم در این بیانیه بسته نیست. گفته شده که می تواند به آن اضافه هم بشود، پس این سیاستمدار، می داند چه می کند و حمایت از او لازم است. با این کار، در نظام ناکارآمد هم دنبال گوش شنوا می گردد و آن ها را به بیداری فرا می خواند.

پیش از انتخابات ریاست جمهوری اخیر آمریکا، از تیم رابینز، بازیگر و فعال دموکرات آمریکایی پرسیدند انتخاب او کیست؟ پاسخش خیلی ساده و جامع بود:

I want somesone smart to run this country

می خواهم کسی که از هوشمندی بهره مند باشد، این کشور را اداره کند.

من هم. ما هم.

Iranian elected president Mousavi

کمانگیر، شما دیگر چرا

آرش کمانگیر و مناظره با یک افراطی. زمانی با کمانگیر کل کلی داشتیم و گیر بر سر واژه ای که استفاده کرده بود:«مهندس». البته قصدش منت گذاشتن و سرتر بودن از بقیه نبود، منظورش بحث کردن با او با «منطق» بود. منطق مهندسی، منطق ریاضی است، تعریف، دامنه، مجموعه و پاسخ. وقتی بحث مناظره کمانگیر را دیدم، فکر کردم بیشتر شوخی است، اما جدی بود. کمانگیر در وبلاگش به این به گفته ی برخی مناظره، لینک فقط داده است. اگر آن جا پابلیشش کرده بود، این بحث مطمئنن آن جا مطرح می شد.

کمانگیر جان نکند دیگر از دایره مهندسی خارج شدی و به دایره دیپلماسی پیوستی؟ قاعدتن تو که مهندس هستی میدانی که در یک مجموعه بحث قابلیت اجرا دارد اگر دامنه و تعریف ها یکسان باشد، اگر همه بر اساس قاعده ی «جاذبه» به زمین چسبیده باشند. اگر تو روی زمین هستی و دیگری از فراترین های این جهان دارد دستور می گیرد و شک ندارد که حق با اوست و فقط تو هستی که گمراه به حساب می آیی، دیگر بحث به چه کارت می آید؟ مگر نه این که با این کار تنها چیزی که ندارد و هر چه از دستش می آید می کند تا آن را به دست آورد، به او داده ای؟ وجهه، مشروعیت. چیزی که این بن لادن های خرده پا، بر وزن خورده بورژوا، ندارند و هیچگاه نخواهند داشت.

کمانگیر عزیز. زمانی در بحبوحه جنگ جهانی دوم، یک دیپلمات بریتانیایی به این عقیده رسیده بود که با آلمان نازی باید صلح کرد و با کمی بحث دیپلماسی، جنگ را پایان داد و بر سر یک قلمرو به توافق رسید. آن دیپلمات و دار و دسته اش بهای سنگینی آن زمان پرداختند و نقشه اش بعدها برملا شد.

آقای کمانگیر عزیز، نوشته ای بود زمانی در این وبلاگ یادت هست؟ با احمق بحث نکنیم و بگذاریم در دنیای خویش خوشبخت زندگی کند، با وقیح بحث نکنیم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روح ما را تباه می کند.

کمانگیر جان، طرف در همین محیط مجازی فکسنی، قلع و قمع می کند و می بندد و فیلتر می کند. بحث؟ آزارمان دادی برادر دوست داشتنی.

AB008026

جعبه ابزار حاکمیت: سیاه گستری

جمهوری اسلامی یک دیکتاتوری نیست، یعنی سعی آن را دارد ولی اجرای آن بسیار درهم و ناقص است، از هر روش دیکتاتوری یک گوشه آن را گرفته و هر کسی به نوعی آن را اجرا می کند اما آنچه حاکمیت فعلی را به سمت دیکتاتوری مطلق سوق می دهد، اصولی است که قدم به قدم به تکامل می رسد. برخی از اصول دیکتاتوری اصولا در نظام جمهوری اسلامی جایی ندارد ولی شکل آن متفاوت است. برای مثال، حکومت های دیکتاتوری به ساختن بناهای عظیم و یا تشکیلات بزرگ علاقه وافری دارند. قصر، کاخ یا چیزی مانند آن. جمهوری اسلامی این گونه نیست اما در عوض اشکال آن متفاوت است. قصر نساخته چون در قصر پادشاهی پیشین، سکنی گزیده است. بنای بزرگ نمی سازد اما بیت های عریض و طویل و تو در تو می سازد. تشکیلات فیزیکی بزرگ ندارد اما شبکه های تنیده و پیچ در پیچ می سازد.

آنچه از زمان ریاست جمهوری احمدی نژآد در دستور کار قرار گرفت، البته پیشتر از آن بود اما در مقیاس کیهان و رسالت و یالثارات، سیاه گستری است. سیاه گستری نه به معنای سیاه نمایی، که خط کشی کردن. مثلا حاکمیت هنرمندان ایرانی که در خارج از کشور موفق می شوند را متهم به سیاه نمایی می کند اما خود دقیقن در مورد منتقدان و مخالفان خود همین کار را می کند. نفرت گستری و زبان دشنام (Hate Speech and Defamation) در این نظام موج می زند و یکی از اصول حاکمیت است. هدف آن اگر قبل تر به بخش هایی از نظام، در عمل هاشمی رفسنجانی، بازمی گشت، حالا مردم را نشانه گرفته است. نوعی شست و شوی مغزی که مجاهدین خلق هم آن را انجام می دادند. در خانه های تیمی سابق، بیت ها و حجره ها و محفل ها و گعده های امروز، نوعی سعید عسگر پروری اما در ابعاد گسترده شکل می گیرد. به این ای میل که میان طرفداران حاکمیت فعلی این روز ها رد و بدل می شود، دقت کنید:

آیت الله حسن زاده آملی در یک جلسه عمومی در تاریخ 22/7/88 فرمودند:

 

گوشهایتان تنها به کلام رهبری باشد چون گوش ایشان به کلام حجه ابن الحسن(عج) است

برای سایرین به هر نحو ممکن ارسال کنید

این حرکت تلاش دارد بازی نفرت گستری را از میان مقامات برداشته و به جمع مردم بکشاند. این حرکت می گوید یا سیاه یا سفید. تاکید بر یا. این تاکید ترمینولوژی خاص این ایدئولوژی دیکتاتوری است. یا، این جا می گوید نه گفت وگو معنی دارد و نه تفاهم. یک حق است و یک باطل و البته این آنها هستند که می گویند حق کدام طرف است که البته آن ها هستند. این جنبش مختص نازی ها نیست و نبوده و تاریخ آن بسیار قدیمی تر است. حامد الگار در کتابی از جنبش صفویه در ایران می گوید و آن زمان که با صوفیان مشکل داشتند و آن ها را هر جا می دیدند، می کشتند. آخر با سران نظام بحث می کنند که خوب اگر معتقدید شما بر حق هستید، با این ها گفت وگو کنید و آن ها را قانع کنید. به هر حال صوفی که سلاح به دست ندارد.

قبول کردند و این کار را انجام دادند. منتهی هر وقت در بحث کم می آوردند، شمشیر می کشیدند و صوفی را می کشتند.

این شد گفتمان آن زمان. به این پوسترهای فاشیستی نگاه کنید:

1881388image633933649711747500.j

IMAGE633932097564531250

tv

maghz

mush

این ها نمونه های اولیه برای آماده کردن است تا زمانی که همه آماده اجرای فرمان باشند. مانند کمپ نازی ها که اصول اولیه حزب سوسیالیست ملی آلمان در بلندگو ها از صبح تا شب برای طرفداران پخش می شد تا ذهنشان هیچ چیز غیر از این نپذیرد. این گونه حرکت هاست که کامل تر می شود تا لشکر سعید عسگر از آن متول شود. به این پوستر ها دقت کنید:

83dlea6eb5lyo9brjajt

2nl9qv5

این گونه منش، از مغز بیماری بیرون می آید که غیر از سفید و سیاه هیچ چیز نمی داند، فقط به سیاهی ها می اندیشد و خود را رنگ سفید یا پاک کن می پندارد که وظیفه ای ندارد جز این که پاکسازی کند. نهال همان اندیشه ای است که از آن بمب گذار انتحاری متولد می شود. نوعی ارتش که فقط یک هدف دارد و دیگر به هیچ چیز نمی اندیشد. اگر زمان جنگ ایران و عراق، معدودی بودند که به خاطر کشورشان می جنگیدیدند، آن دیگر جنس تقریبا نایاب است. این جنس، حاضر نیست به عراق یا افغانستان برود و بجنگد یا اگر حمله ای به ایران شد، عمرا دست به اسلحه ببرد، اما در مقطع فعلی، از اسامه بن لادن، طالبان دفاع می کند و تعریفش از دشمن، همان تعریفی است که نسبت به سربازان آمریکایی، به اسراییل، و به هموطنان خود دارد، شهروندانی که فقط از راه مسالمت آمیز حق خود را می خواهند.

پی نوشت:

از کم کاری این روزها عذر می خواهم هر چند زمان آن نیست. باید این روزها بیش از همیشه پرکار بود. اما نوشتن کتاب که این روزها مشغول آن هستم، زمان زیادی را می گیرد که وقتی برای وبلاگ نمی گذارد. از سویی دیگر نمی توان هم بیکار نشست چون کسانی درباره جنبش مدنی و جنبش سبز نظر می دهند که به شدت بوی ساده لوحی و حماقت از آن می آید. مثال آن، نظر خبرنگار بی بی سی که به شکل مضحکی سران جنبش سبز را فاقد برنامه و طرفدار و دنباله روی حرکت های مردمی خوانده بود.

حالا زمان آن است که حرکت های این سیاست های شبه دیکتاتوری شناسایی و معرفی شود تا هاله قدسی قلابی از روی آن برداشته شود. بیشتر گفت وگو خواهیم کرد. بسته بودن این وبلاگ هم مسئله ای است، یکی از دوستان پیشنهاد کرده از وبلاگ او برای گفت وگوی بیشتر استفاده کنم. نظر را به شما وا می گذارم. پیشنهاد بدهید که کار درستی است یا نه.

سپاسگزار همه.