روباهی که بر دست مقتدایش بوسه می زد

بدست KT

دقت کرده اید که یک جای کار تحلیل های سیاسی این روزها می لنگد؟ همه چیز انگار خیلی «رو» است. همه می گویند احمدی نژآد لجبازی کرده و رو در روی رهبر ایستاده است و گویا از همین بابت هم، همان طور که سعید رضوی فقیه به رادیو فردا گفته، محسنی اژه ای وزیر اطلاعات، نزدیک بوده با احمدی نژآد برخورد فیزیکی کند و حتی صفار و لنکرانی و جهرمی، وزیران ارشاد و بهداشت و کار هم به نشانه اعتراض جلسه کابینه را ترک کرده اند. اما چرا؟ مگر این همان شخصی نیست که چهار سال پیش هنگام دریافت حکم خود از دست رهبری بر دستان او بوسه زد؟ مگر همین رییس جمهوری نمی داند که در نظام اداری، مقام پایین تر در برابر دستوری که به او ارسال شده، حق نامه نوشتن ندارد و فقط باید آن را اطاعت کند؟ چرا پس با آن لحن سخیف و در خلاف نظام اداری، به مقتدایش نامه می نویسد؟

مسئله مشایی، نوعی دیگر از جریانی است که تقریبن بیشتر تحلیلگران از ریشه آن خبر ندارند. یک بار هم همان ماه های اول ریاست جمهوری احمدی نژآد، او این گونه خبر ساز شد. یادتان هست که درخواست کرد حضور زنان در ورزشگاه ها آزاد شود و آن واکنش ها را به همراه داشت. این بار هم می داند واکنش ها به انتصاب رحیم مشایی چیست اما باز هم آن کار را می کند. چرا؟

ریشه مسائل به عقیده من به بیت رهبری می رسد و اتفاقاتی که آن جا در حال وقوع است. این جریان هم مانند کوه یخ است که ده درصد آن از آب بیرون است و مابقی آن، عمیق است و نادیدنی. بدون هیچ گونه تعارفی، هیچ تحلیلگری از بیت رهبری خبر ندارد و اخبار وقایع آن جا به بیرون درز نمی کند. در بهترین حالت، تحلیلگران فقط می دانند که شخصی به نام حجازی در بیت رهبری هست که آن جا خدایی می کند. اما می توان این طور دید که وقایع حال جاری سیاست ایران و در سران نظام، نوعی « فریب انگاری و رد گم کنی» یا همان camouflage  است.

حرکت این جریان را هم می توان در مرزهای بسیار باریکی دید که همواره امکان خطا و لغزش در آن وجود دارد و آن را conundrum می نامند. معنی دقیقی برای این واژه نمی دانم اما مثالی می توان زد که معنایش را مشخص کند. برای مثال، می گویند در دنیای خبرنگاری، پرداختن به مسائل قومیت ها، از همین جنس است. الزاما هر گونه پرداختن به امور قومیت ها به معنای تجزیه طلبی نیست، اما مرز بسیار باریکی دارد که می توان به راحتی به ورطه آن فرو افتاد.

در همین نظام هم و با این همه اشکال ایدئولوژیک آن، بسیاری از این مرزها هست. که زنگ خطرهای آن خیلی زود به صدا در می آید اما کسی حاضر نمی شود به آن توجه کنند چون کسانی که روی آن مرزها نشسته اند را به راحتی می شود به بازی گرفت.

یک زنگ خطر اصلی، زمانی است که نظام به شدت به سمت ایدئولوژیک شدن پیش می رود. این حرکت، یک تعبیر دارد و آن این که قرار است امری فراتر از قانون قرار گیرد که از مهم ترین مسائل برهم زننده امنیت داخلی و خارجی است. هر نظام سیاسی که به جای تاکید بر قانونمداری، سعی کرد نوعی ایدئولوژی را ترویج داده و بر اساس آن کار خود را پیش ببرد، نشانه این است که دارد مسیر کاری غیرقانونی را مهیا می کند. سربازان خود را هم ارزان به دست آورده و آن ها را می فریبد.

مهره هایش هم الزاما از این امر باخبر نیستند. صفار هرندی، محسنی اژه ای، سعید مرتضوی و یاران موتلفه، همه از این دست آخر هستند. افرادی که شاید خواب قانون گریزی را هم نمی بینند اما به باورهای ایدئولوژیک خود معتقدند. برای آن ها، همه چیز رهبری و یا به قول خودشان «آقا» است. صفار باور دارد سیاست های فرهنگی اش، خدمت به نظام اسلامی است اما شاید خوابش را نمی دید که جاده صاف کن جریانی بشود که در رویای دیگری سیر می کند. موتلفه، زمان دولت آقای خاتمی خط مقدم نقد و شکایت به دادگاه بود. روزی نبود که ترقی گفت وگو نکند و بدو بیراهی نگوید. اما همین موتلفه تاریخ مصرفش تمام شدو زمان انتخابات مجلس هفتم حکم حکومتی آمد که فهرست ندهند. خودشان هم می دانند. ناچار شدن به لحاظ ایدئولوژیک از احمدی نژاد حمایت کنند. حسین شریعتمداری کیهان هم همین طور. تا وقتی آقا اصل باشد، با هیچ کس مشکلی ندارد اما شاید او هم خبرندارد چه رخدادی در حال وقوع است.

مسئله ای که می توان گفت در حال شکل گیری است، نوعی جریان مخفی است که پشت سر رهبری ایستاده و چراغ سبز می دهد. باور کنید، احمدی نژآد حتی در حد پشه ای هم نیست که بخواهد این گونه با رهبری سرشاخ شود، یک کسی، یک مقامی یا یک جریانی به او چراغ سبز این کار را می دهد. جریانی که نمی توان مطمنا و این گونه که شایع شد به پسر خامنه ای نسبتش داد هرچند آن را هم نمی توان رد کرد، اما احمدی نژاد کسی نیست که این گونه جرات داشته باشد. جریانی هست که به او می گوید چه بکند و چه نکند. این قدر را مطمئن هستم که احمدی نژآد برای هرکاری، هر قدر کوچک هم، نظرسنجی می کند و تمرین. چندین بار در تمرین ها کنفرانس های خبری اش حضور داشته ام. نوعی Rehearsal دارد و قبل از کنفرانس خبری اش، همه، هرگونه سوالی از موافق تا مخالف را مطرح کرده و با او تمرین می کنند که چه بگوید، چگونه بگوید و چه زمانی مطرح کند.

حتی برای انتخابات، نظرسنجی هایی که از وزارت اطلاعات به او عرضه شده بوده، حاکی از این بوده که در میان کاندیداها، محلی از رقابت ندارد. ایده ی ِ مناظره ها هم از آن جا شکل می گیرد که این مناظره ها برگزار شود و این گونه تمرین شود که احمدی نژآد بی کله است. اما مناظره ها جواب نداد. دستوری که پروپاگاندای صدا و سیما به آن دست زد، این بود که تبلیغ شود احمدی نژآد در بیرون از شهرهای بزرگ، طرفدار دارد و این گونه تلقین شود که طبقه متوسط و پایین به او گرایش دارد.

خیلی ها این طرح را جدی گرفتند اما این حرف ها، با جدیت می توان گفت نوعی توهین به قشر مستضعف است. تد کاپل، ted koppel خبرنگار باسابقه آمریکایی که از قویترین خبرنگاران تحلیلی است، به ایران سفر کرده و گزارشی مفصل از مردم ایران برای شبکه رادیویی ملی آمریکا، NPR ، تهیه کرده بود. در این گزارش چند قسمتی، می گفت چقدر مردم ایران از اوضاع مطلعند و برای مثال، مصاحبه ای کرده بود در یک نقطه بسیار دور افتاده و با کشاورزی بسیار فقیر که از مکانیسم انرژی هسته ای با خبر بوده است. خود تد کاپل می گوید در کشوری دیگر، شاید طرف نداند شما از چه صحبت می کنید اما در ایران، حتی فقیرترین کشاورز در دورافتاده ترین نقطه، از اوضاع روز مطلع است.

حتی آن قشر فقیر که این قدر می فهمد، می داند که احمدی نژآد برای او کاری نکرده اما در جایی افتاده که کسی نه از او می پرسد و نه کسی سراغش می رود. احمدی نژآدی ها از او استفاده می کنند و می گویند او طرفدار ما است و با یک گونی سیب زمینی فکر می کنند مسئله حل است اما کسی سراغ آن روستایی نمی رود تا نظر او را بداند. حتی او هم می داند احمدی نژاد غیر از فلاکت، هیچ چیز برای ایران نیاورده است.

به هر حال، این جریان مخوف، بیشتر روحانیون را گویا با خود همراه کرده است. سربازانی که فکر می کنند در خدمت امام زمان هستند و نمی دانند همین روزها است که همه در این گردابی که دارند آن را به می زنند، غرق شوند.

برای خطرناک توصیف کردن این جریان، همین بس که در بیشتر نظام های سیاسی، انتخاب وزیر اطلاعات و وزیر خارجه و وزیر کشور، تابع عقل جمعی آن نظام است و نه فرد و حزب.این وزیرهای کلیدی، فراتر از حزب کار می کنند و باید در همه چیز از منافع ملی حمایت کنندو باید عقلی جمعی از آن ها حمایت کند. فردی که این گونه با وزیر اطلاعاتش که خود گرگ باران دیده ای است این گونه رفتار می کند، باید قدرت جدی و حسابی پشت سر خود داشته باشد. همان گونه که در بازداشت های اخیر، نه وزیر اطلاعات چیزی می داند و نه رییس قوه قضاییه. از طرفی نمی دانند چه کنند و از طرفی نمی خواهند موضع بگیرند. در همان مرز باریک، فرو افتاده اند.

جریانی در حال زایش خود است. شاید هم همان lord voldemort لورد ولدمورت باشد که فعلن موجودی است بدون هویت اما انرژی و ذات آن معلوم است و منتظر است به تدریج صاحب اندام شود.

voldemort