از باتلاق فاصله می گیریم
سیاست کسانی که این روزها که نه، از چهار سال پیش سنگ دولت را به سینه می زدند، بر نفرت گستری و برادرکشی بوده است. از زمان انتخابات به بعد هم آن را شدت داده و بیشتر کرده اند و متاسفانه، طرف مقابل هم گویا به این بیراهه کشیده شده است.
هرجریانی، با رهبر یا بدون رهبر، با مرامنامه یا مثل مرغ سرکنده، با اهداف و سازمان یا شلخته، برای این که بتواند حرکت رو به جلو داشته باشد، نیازمند بازبینی و خود انتقادی است، اگر این گونه نباشد، می شود یک موجود متعفن. مثال بارزش دولت احمدی نژآد از ابتدا تاکنون. مدام تعریف و به به و چه چه، و هیچ نقدی و هیچ انتقادی و هیچ عامل بازدارنده ای. نه برنامه ای نه سیاستی و نه رویه ای و نه اجماعی.
برای جریانی که به سرکوب مردم افتاده، حیاتی است که اهریمن سازی کند، مکانیسم جدیدی نیست، حدود سی سال است که با این سیاست حرکت کرده و به آن آشناست. باید اهریمن ساخت، بعد نوبت اهریمن ستیزی است. نوعی شطرنج خیر و شر. دست طرف مقابل را خواندن کار سختی نیست چون با این همه ابزاری که در دست دارد، فقط یک بازی بلد است، آن بازی هم اینقدر در تاریخ تکرار شده که دیگر مسئله غامضی ندارد. طرف فضای خیر و شر می سازد. لجن مال می کند، آنقدر تحریک می کند تا بالاخره کسی دست به کار شود.
اما جریان معترض چطور؟ واقعا دشنام دادن به آقای خامنه ای یا آقای خمینی یا حتی احمدی نژآد، از این ها جوک ساختن و یا به تحقیرکشیدنشان، چه دردی از اما دوا می کند؟ غیر از این که مستقیم و غیرمستقیم ملت را به کام همان بازی نخ نمای اهریمن سازی می کشاند؟ مگر توان جنبش مدنی ایران همین است؟ نهایت سردمدار این حرکت های بطئی و حضیض، مجاهدین خلق هستند، با آن ادبیات و برنامه و سایت ها و خبرها و عکس ها و فیلم هایشان. اگر ذره ای از این ادبیات و استراتژی خود نفع برده بودند، می شد گفت که موثر است. اما به جز تقویت جریانی که با آن مبارزه می کنند، هیچ چیز در پی نداشته است.
جریان مدنی ایران منوط به موسوی یا کروبی نیست. تاریخ یکصد ساله مشروطیت دارد. در تاریخ حیات جمهوری اسلامی، با آقای خاتمی بود که شکلی نوین گرفت. خودم شخصا به خاتمی رای ندادم تا جمهوری اسلامی را سرنگون کند، به او رای دادم تا بخش جمهوری آن را تقویت کند. به او اعتماد نکردم که براندازی کند، اعتماد کردم که این نظام به روز نیست، به روزش کند، قانونمدارش کند. شعار اصلی آقای خاتمی هم قانون مداری و قانونگرایی بود.
رسید به میرحسین موسوی. به شعارهایش ایمان داشتم، به برنامه اش به رسالت اش. انتظار خیلی پوچی و بیهوده ای است که بخواهیم خاتمی یا میرحسین به برانداز تبدیل شوند. نمی شوند.
جنبش سبز اما شکل گرفت چون متحد شدیم که از میرحسین موسوی دفاع کنیم. از او دفاع کردیم رایمان را دزدیدند. از او خواستیم بایستد. هزینه دادیم. همه.
حالا اما، نمی توانیم چشم ببندیم و به بیراهه برویم. راه ما به باتلاق طرف مقابل فرو افتادن و یا حتی باتلاق شدن نیست. راه ما، جنبش مسالمت آمیز مدنی است. از این همه جریانی و جنبش و حرکت و تظاهرات و درگیری هایی که از زمان انتخابات به بعد رخ داده، هیچ یک به شکوه و عظمت نخستین گردهمایی آرام در میدان آزادی نبوده و یا به اندازه راهپیمایی سکوت هفت تیر تا ولی عصر صلابت نداشته است. هر قدر به سمت درگیری رفته، بدتر شده است. اما سندهای رشد مردم و جنبش هم جلوی چشم همه ماست اگر بخواهیم آن را ببینیم. زنان و مردانی که جلوی نیروهای پلیس ایستادند تا کتک نخورند، نهایت انسانیت هستند. نسخه هایی که به ما می گویند درک وشعور مردم ما خیلی بیشتر از این هاست که آنارشیست هایی مانند ایرنا یا فارس یا سیمای جمهوری اسلامی تصویر می کند. مردم ما می داند برای برادرکشی به خیابان نیامده، برای حقش آمده و از این رو خود را هیچ گاه فراموش نمی کند. مهم نیست که چماقداران زمانی که باتوم به دست می گیرند سیاه و سفید می بینند، مردم و بطن جامعه، خواسته خود را می داند و به حاشیه نرفته است.
راه ما نباید مسخره، استهزا و دلقک بازی باشد. راه ما نباید درگیری باشد. راه ما باید درک و شعور باشد. گاندی وار. اگر گاندی می خواست با انگلیسی ها و مهاراجه ها درگیر بشود، پدر صاحب بچه اش هم زیر گور بود الان. اما گاندی بسیار اندیشمند بود که گفت:
چشم در برابر چشم، نیمی از مردم دنیا را کور می کند.
و او ایستاد. نه دست به اسلحه برد، نه مسخره کرد و نه توهین. فقط ایستادگی کرد. ما نباید فریب بازی سیاه و سفید را بخوریم. بگذارید از میرحسین، صدام حسین بسازند. همه می دانیم، خودشان هم می دانند که این گونه نیست اما این بازی، مانند کسی است که وسط یک بحث فلسفی ناگهان به صورت طرف مقابل سیلی می زند. کم آورده که سیلی می زند. شما به جای یقه گرفتن، با آرامش بحث خود را ادامه بدهید چرا که این کار از صد تا فحش خار مادر و سیلی و مشت، تاثیرش بیشتر است.
جنبش سبز، قرار نبوده برانداز باشد و نباید الان هم به سمت براندازی برود. اگر آقای خامنه ای می خواهد راهی که شاه رفت را برود و هی مدام دخالت هایش را در ریز جریان بسط دهد، این انتخاب اوست. نباید به حریف ما بدل شود. حریف ما یک نهاد هیولای ضحاک وار است که مکارانه اهریمن سازی می کند و از بین می برد. حریف شکل های متفاوتش را نخورید، ذات آن یکی است و راه ما هم مشخص. مشکل ما جریانی است که لاریجانی ها و احمدی نژآد ها و قالیباف ها از آن سوءاستفاده می کنند و انگل وار در آن رشد می کنند. برای همین ما نه دست به سنگ بردیم، نه اسلحه. رفتیم در انتخابات شرکت کردیم. حتی هیچ کاری هم که نکرده باشیم، فرسنگ ها از این جماعت بالاتریم. خود را حضیض نکنیم. هزینه هایی که داده ایم بر باد می رود.
برنامه بدهیم، بحث کنیم، نقد کنیم، به نقد بکشیم. این باید برنامه جنبش راه سبز باشد.
پی نوشت: کتاب ژرمینال، اثر بسیار خوبی است از امیل زولا. در بحبوحه جریان انقلاب کارگران معدن در این داستان، جوان روسی هست که می گوید این کارها فایده ندارد و باید دست به کار مبارزه شد. دست آخر هم چون کسی حرفش را گوش نمی کند، خودش دست به کار می شود ولی نتیجه کار او، شکست خوردن آن جریان و از دست رفتن جان معترضان است. اگر چنین آدمی را دیدید، از او رد شوید و از راه اصلی منحرف نشوید. ما نه باتلاق می شویم و نه به باتلاق فرو می رویم. ما سیل هستیم و نشان ما سبز است. راه ما تخریب نیست، راه ما، راه سبز امید است.