لویاتان

تمامی کارهای آدمی بر اساس ترس شکل می گیرد – تامس هابز

برچسب‌ها: موسوی

از عطش خون تا نطفه ی سبز

جنبش اعتراضی ایران مانند همه چیزهای مرتبط با ایران پیچیدگی ها، تناقض ها و دوگانگی و چندگانگی ها گرفتار است. به دلیل آن که بستر شکل گیری آن در محیطی این چنینی بوده است. به واقع اگر جنبشی بود که در محیطی دیگر با مختصات متفاوت شکل گرفته بود، سیاه و سفید تر می بود و می شد راحت تر درباره آن تفسیر کرد. دلیل نارضایتی ها و حاشیه ها بر این جنبش هم همین مسئله است. نارضایتی هایی که می گوید چرا کار را تمام نمی کنند، چرا اعتصاب سراسری درخواست نمی کنند، چرا به خیابان ها نمی ریزند. یا به زبان دیگر، نوعی عجله که بر این انتقادها حاکم است. چرا زودتر کار تمام نمی شود.

در بستر شکل گیری این جنبش اعتراضی، مسائل زیادی هست که به دلیل ذات دو یا چندگانه بودن و منتاقض بودن آن، حرف و حاشیه تولید می کند. مثلا این که چرا اگر جنبش اعتراضی است و دولت نامشروع را قبول ندارد، درخواست مجوز می کند. یکی معتقد است که جنبش باید بیخیال حاکمیت باشد و مدام جلو برود و کوبنده ظاهر شود.

فارغ از بحث و بررسی های جنبش و اعتراض و محیط و روش ها، اگر به بیرون و انتظاراتی که از این جنبش هست نگاه کنیم، نوعی درخواست جنجال و هیاهو و هیجان از آن مطرح است. یا درخواست اعتراضی که باید درصدی بزن و بکوب و هیجان Entertainment هم در آن باشد.

نگاه سرگرمی وارانه به جنبش ها و حرکت های انقلابی هم یک عامل هیجان دارد. انقلاب ها و اعتراض هایی که بار هیجانی داشته، بیشتر در خاطره ها مانده چون فیلم و سریال زیاد از آن ساخته شده و داستان درباره آن زیاد نوشته شده است. بیشترما یک ذهنیت تمیز و خوب از پارتیزان و حملات پارتیزانی داریم اما قیام گاندی در هند را نه.

سران جنبش هر قدر خونخواهی بیشتری بخواهند، حرکت سریع تر خواهد بود. به آقای خمینی می گفتند آقا ملت دارند شکنجه و کشته می شوند، ساواک دارد پدر ملت را در می آورد. پیام آقای خمینی این بود که : بکشید ما را، ملت ما بیدارتر می شود. به واقع آقای خمینی برایش هیچ چیز مطرح نبود و مرگ و میر و کشتار برایش عدد و رقم هم حتی نبود چه برسد جان انسان ها. او متمرکز برهدف بود و می خواست شاه نباشد. به موازات آن هم از خود چهره ای کاریزماتیک درست می کرد و به این می اندیشید که پس از شاه، چه باید بشود. همین خونخواهی باعث شد کشتار های شاه را به کشتارهای انقلاب و بعد به کشتارهای نظام اسلامی متصل کرده و ادامه دهد.

من شخصا در جایگاهی نیستم که بدانم واقعیت جنبش اعتراضی در ایران چگونه است اما اگر به واقع همانی باشد که در بیانیه ها و گفت وگوهای مطبوعاتی درصدی عقلانیت بر آن حاکم است که میرحسین موسوی و مهدی کروبی گهگاه به آن اشاره می کنند. اما به این فکر می کنم که خونخواهی و فرستادن مردم زیر تیغ کشتار و شکنجه نه درست است و نه عقلانی و نه جوابگو. به واقع تمام زوری که نظام حاکم بر ایران می زند، این است که هرچه سریعتر کار یکسره شود و با سیاست کشتار و سرکوب همگانی، خونریزی ها انجام شده و کار یکسره شود. از قضا آنچه حاکمیت نامشروع فعلی را کلافه کرده همین مستمر بودن و ادامه دار بودن آن است.

از آن جایی که راهبرد اهداف اعتراضی فقط و فقط به راهپیمایی منحصر نیست، اهمیتی ندارد که روز 22 خرداد راهیپمایی شد یا نه، هدف این است که همه فراموش نکنند که راه چیست. یک رهبری عقلانی از جنبش، باید راهکار بلند مدت داشته باشد و فقط به فکر راهپیمایی و اعتراض فیزیکی نباشد. از این رو درخواست راهپیمایی دادن و یا از راهپیمایی منصرف شدن، نه تنها نشانه بدی نیست، نشانه ترسو بودن هم نیست، که نشانه درست اندیشیدن است. راهی که با کشتار و خونخواهی آغاز شود، به همان هم ختم می شود و فکر نمی کنم هیچکس بخواهد که ایران پس از نظام اسلامی، دچار جریانی تندتر و بدتر شود.

از عطش خونی که خمینی داشت، سفاکی خامنه ای متولد شد. بیایید این بار با نطفه ای دیگر، جنبش تغییر را رقم بزنیم.

khomeini

طرح بالا، کار دوست هنرمند و بزرگوارم نیما نیلیان است. این جا می توانید آن را در اندازه بزرگتر ببینید.

کمی مرتبط:

از باتلاق فاصله می گیریم

سیاست کسانی که این روزها که نه، از چهار سال پیش سنگ دولت را به سینه می زدند، بر نفرت گستری و برادرکشی بوده است. از زمان انتخابات به بعد هم آن را شدت داده و بیشتر کرده اند و متاسفانه، طرف مقابل هم گویا به این بیراهه کشیده شده است.

هرجریانی، با رهبر یا بدون رهبر، با مرامنامه یا مثل مرغ سرکنده، با اهداف و سازمان یا شلخته، برای این که بتواند حرکت رو به جلو داشته باشد، نیازمند بازبینی و خود انتقادی است، اگر این گونه نباشد، می شود یک موجود متعفن. مثال بارزش دولت احمدی نژآد از ابتدا تاکنون. مدام تعریف و به به و چه چه، و هیچ نقدی و هیچ انتقادی و هیچ عامل بازدارنده ای. نه برنامه ای نه سیاستی و نه رویه ای و نه اجماعی.

برای جریانی که به سرکوب مردم افتاده، حیاتی است که اهریمن سازی کند، مکانیسم جدیدی نیست، حدود سی سال است که با این سیاست حرکت کرده و به آن آشناست. باید اهریمن ساخت، بعد نوبت اهریمن ستیزی است. نوعی شطرنج خیر و شر. دست طرف مقابل را خواندن کار سختی نیست چون با این همه ابزاری که در دست دارد، فقط یک بازی بلد است، آن بازی هم اینقدر در تاریخ تکرار شده که دیگر مسئله غامضی ندارد. طرف فضای خیر و شر می سازد. لجن مال می کند، آنقدر تحریک می کند تا بالاخره کسی دست به کار شود.

اما جریان معترض چطور؟ واقعا دشنام دادن به آقای خامنه ای یا آقای خمینی یا حتی احمدی نژآد، از این ها جوک ساختن و یا به تحقیرکشیدنشان، چه دردی از اما دوا می کند؟ غیر از این که مستقیم و غیرمستقیم ملت را به کام همان بازی نخ نمای اهریمن سازی می کشاند؟  مگر توان جنبش مدنی ایران همین است؟ نهایت سردمدار این حرکت های بطئی و حضیض، مجاهدین خلق هستند، با آن ادبیات و برنامه و سایت ها و خبرها و عکس ها و فیلم هایشان. اگر ذره ای از این ادبیات و استراتژی خود نفع برده بودند، می شد گفت که موثر است. اما به جز تقویت جریانی که با آن مبارزه می کنند، هیچ چیز در پی نداشته است.

جریان مدنی ایران منوط به موسوی یا کروبی نیست. تاریخ یکصد ساله مشروطیت دارد. در تاریخ حیات جمهوری اسلامی، با آقای خاتمی بود که شکلی نوین گرفت. خودم شخصا به خاتمی رای ندادم تا جمهوری اسلامی را سرنگون کند، به او رای دادم تا بخش جمهوری آن را تقویت کند. به او اعتماد نکردم که براندازی کند، اعتماد کردم که این نظام به روز نیست، به روزش کند، قانونمدارش کند. شعار اصلی آقای خاتمی هم قانون مداری و قانونگرایی بود.

رسید به میرحسین موسوی. به شعارهایش ایمان داشتم، به برنامه اش به رسالت اش. انتظار خیلی پوچی و بیهوده ای است که بخواهیم خاتمی یا میرحسین به برانداز تبدیل شوند. نمی شوند.

جنبش سبز اما شکل گرفت چون متحد شدیم که از میرحسین موسوی دفاع کنیم. از او دفاع کردیم رایمان را دزدیدند. از او خواستیم بایستد. هزینه دادیم. همه.

حالا اما، نمی توانیم چشم ببندیم و به بیراهه برویم. راه ما به باتلاق طرف مقابل فرو افتادن و یا حتی باتلاق شدن نیست. راه ما، جنبش مسالمت آمیز مدنی است. از این همه جریانی و جنبش و حرکت و تظاهرات و درگیری هایی که از زمان انتخابات به بعد رخ داده، هیچ یک به شکوه و عظمت نخستین گردهمایی آرام در میدان آزادی نبوده و یا به اندازه راهپیمایی سکوت هفت تیر تا ولی عصر صلابت نداشته است. هر قدر به سمت درگیری رفته، بدتر شده است. اما سندهای رشد مردم و جنبش هم جلوی چشم همه ماست اگر بخواهیم آن را ببینیم. زنان و مردانی که جلوی نیروهای پلیس ایستادند تا کتک نخورند، نهایت انسانیت هستند. نسخه هایی که به ما می گویند درک وشعور مردم ما خیلی بیشتر از این هاست که آنارشیست هایی مانند ایرنا یا فارس یا سیمای جمهوری اسلامی تصویر می کند. مردم ما می داند برای برادرکشی به خیابان نیامده، برای حقش آمده و از این رو خود را هیچ گاه فراموش نمی کند. مهم نیست که چماقداران زمانی که باتوم به دست می گیرند سیاه و سفید می بینند، مردم و بطن جامعه، خواسته خود را می داند و به حاشیه نرفته است.

راه ما نباید مسخره، استهزا و دلقک بازی باشد. راه ما نباید درگیری باشد. راه ما باید درک و شعور باشد. گاندی وار. اگر گاندی می خواست با انگلیسی ها و مهاراجه ها درگیر بشود، پدر صاحب بچه اش هم زیر گور بود الان. اما گاندی بسیار اندیشمند بود که گفت:

چشم در برابر چشم، نیمی از مردم دنیا را کور می کند.

و او ایستاد. نه دست به اسلحه برد، نه مسخره کرد و نه توهین. فقط ایستادگی کرد. ما نباید فریب بازی سیاه و سفید را بخوریم. بگذارید از میرحسین، صدام حسین بسازند. همه می دانیم، خودشان هم می دانند که این گونه نیست اما این بازی، مانند کسی است که وسط یک بحث فلسفی ناگهان به صورت طرف مقابل سیلی می زند. کم آورده که سیلی می زند. شما به جای یقه گرفتن، با آرامش بحث خود را ادامه بدهید چرا که این کار از صد تا فحش خار مادر و سیلی و مشت، تاثیرش بیشتر است.

جنبش سبز، قرار نبوده برانداز باشد و نباید الان هم به سمت براندازی برود. اگر آقای خامنه ای می خواهد راهی که شاه رفت را برود و هی مدام دخالت هایش را در ریز جریان بسط دهد، این انتخاب اوست. نباید به حریف ما بدل شود. حریف ما یک نهاد هیولای ضحاک وار است که مکارانه اهریمن سازی می کند و از بین می برد. حریف شکل های متفاوتش را نخورید، ذات آن یکی است و راه ما هم مشخص. مشکل ما جریانی است که لاریجانی ها و احمدی نژآد ها و قالیباف ها از آن سوءاستفاده می کنند و انگل وار در آن رشد می کنند. برای همین ما نه دست به سنگ بردیم، نه اسلحه. رفتیم در انتخابات شرکت کردیم. حتی هیچ کاری هم که نکرده باشیم، فرسنگ ها از این جماعت بالاتریم. خود را حضیض نکنیم. هزینه هایی که داده ایم بر باد می رود.

برنامه بدهیم، بحث کنیم، نقد کنیم، به نقد بکشیم. این باید برنامه جنبش راه سبز باشد.

HR003142

Bronze Gandhi Monument in Delhi A bronze monument depicts Mohandas Gandhi marching against the salt tax. The satyagraha was launched by Gandhi in March 1930. Delhi, India.

پی نوشت: کتاب ژرمینال، اثر بسیار خوبی است از امیل زولا. در بحبوحه جریان انقلاب کارگران معدن در این داستان، جوان روسی هست که می گوید این کارها فایده ندارد و باید دست به کار مبارزه شد. دست آخر هم چون کسی حرفش را گوش نمی کند، خودش دست به کار می شود ولی نتیجه کار او، شکست خوردن آن جریان و از دست رفتن جان معترضان است. اگر چنین آدمی را دیدید، از او رد شوید و از راه اصلی منحرف نشوید. ما نه باتلاق می شویم و نه به باتلاق فرو می رویم. ما سیل هستیم و نشان ما سبز است. راه ما تخریب نیست، راه ما، راه سبز امید است.

بیانیه میرحسین: بازگشت عقلانیت به سیاست

بیانیه میرحسین را می توان از هردیدگاهی دید و از آن برداشتی کرد. می توان آن را از زوایای متفاوت مورد بررسی قرار داد و یا مانند آن هایی که دنبال پیراهن عثمان هستند، بخشی از آن را سر نیزه زد و بر سر آن هوار کشید. بیرون کشیدن بخش هایی از متن، مختص جماعتی است که این روزها حتی قرآن را هم راحت نگذاشته و با یک جمله و یا یک آیه، حکم مرگ صادر می کنند و خون به پا می کنند.

واکنش نشان دادن به شکل زور ورزی و با کنار گذاشتن هرگونه اخلاق، عملکرد مشت آهنین است. یکی از خصوصیات نظام مستبد که کارکرد آن را به واضح ترین شکل در رجا نیوز، ایرنا، واحد مرکزی خبر و صدا و سیما و کیهان و وابستگانشان می توان دید. بحث این جاست: چگونه می توان واکنش نشان داد که هم سطح آن هم قرار نگرفت؟ چگونه می توان پاسخ داد که هم قاطع باشد هم رسا و هم تابع قانون سبعانه چشم در برابر چشم، نباشد؟

این بیانیه این هوشمندی را دارد که پاسخ بدهد، اما یکی به دو نکند، که بی اخلاقی نکند. «ما به آمریکا و انگلیس کارت تبریک نداده ایم» ، جمله ای ساده است که ما به جایی وابسته نیستیم. خیلی صریح اما کنایه هم دارد. یک مقام نامشروع هست که یک بار برای بوش نامه نوشته، یک بار برای اوباما، یک بار برای شیراک، یک بار برای خانم مرکل، یک بار برای پاپ. هیچ جوابی هم نگرفته و سکه یک پول شده است. که البته بعید است این قدر شعور داشته باشد که کنایه را درک کند.

در بیانیه میرحسین، گفته شده هرگونه خشونت، رادیکالیسم به بار می آورد. خیلی ساده و کوتاه و بدون زیگزاگ و روده درازی، اقدامات نامشروع قوه قهریه حاکمیت نامشروع و صدا و سیمای پروپاگاندا مطرح شده است. هر چند میرحسین به کشته شدن خواهرزاده اش اشاره نمی کند، اما عنوان ترور را هم پیش می کشد. عنوانی که برای کشته شدن خواهرزاده اش از آن استفاده کرده اند.

میرحسین موسوی بدون این که بگوید دجال شمایید، گوساله و بزغاله شمایید، می گوید نفرت پروری نکنید. می گوید سیمای جمهوری اسلامی که باید رسانه ملی باشد، به ابزار پیراهن قهوه ای ها تبدیل شده است. در واقع خیلی خوب به مهملات رسانه های حکومتی پاسخ داده است.

اما در بخش پیشنهادها، اگر به ذات پیشنهادها نگاه کنید، همان حرفی است که موسوی همیشه گفته و بر آن اصرار داشته است، به ویژه پیشنهاد اول. پاسخگوی این شرایط بحرانی کشور مشخص شود که دولت است. چرا اما می گوید دولت؟ مگر بهتر از همه نمی داند که این دولت به غایت نامشروع است؟

حتمن می داند اما به هر حال حاکمیت نامشروع فعلی، با عنوان دولت دارد کار می کند، با عنوان دولت بودجه و پول نفت را خرج می کند و هرچند ناکارآمد محض است، اما واژه اسمی آن دولت است. میرحسین از بهتان دوری کرده و در کنار دولت چیزی نیاورده است ما توصیفی کرده که نشان می دهد این دولت نامشروع، ناپاسخگو و دیکتاتوری است. از این رو می خواهد اول، دولت پاسخگو باشد و دوم، طرفی باشد که آن را بازخواست کند. هرچند نهادهایی که از آن نام برده برای پاسخگویی، خود دست کمی از دولت ندارند، اما هم ردیف شمردن این نهادها در عرض هم، نشان از همان حرفی است که موسوی همیشه پس از انتخابات زده است.

راه حل های آزادی زندانیان سیاسی و آزادی مطبوعات، شعار همیشگی موسوی بوده و پیش از انتخابات از آن گفته بود. حق اجتماع و آزادی ها، در قانون اساسی آمده ولی کسی به آن عمل نمی کند.

شاید کمی تندروانه اگر نگاه کنیم، این راه حل ها سازشکارانه خود را نشان دهد. اما به واقع این گونه نیست. شاید کسانی بگویند این رهبران سیاسی هستند که دنباله رو مردم هستند. این گونه هم نیست. وقتی جریانی شکل می گیرد، خواسته ای و هدفی مطرح است، بعدبرای رسیدن به آن هدف، کسی دواطلب می شود، بعد افرادی به او می پیوندند و این گونه است که جریان یک خواسته ی سیاسی یا اجتماعی شکل می گیرد. این حرف که سیاسیون دنباله روی مردم هستند در این جنبش، پوپولیسم و عوامگرایی و نوع حرف های احمدی نژآد است، یعنی یک دروغ آراسته. موسوی خواست، ما خواستیم، او آمد، ما رای دادیم، رایمان را دزدیدند، از او خواستیم رای ما را پس بگیرد و او ایستاد. ما هم ایستادیم. تا این جای کار از رقبای خود پیش است که اگر شاید خاتمی می بود یا کروبی، می رفتند و برای چهارسال دیگر ساکت می ماندند. موسوی ماند، کروبی هم ماند، خاتمی هم ماند، دیگران هم پیوستند.

اگر پس از انتخابات ما دنبال رای خود بودیم، هنوز هم هستیم اما جریان وقتی پیش رفت، تغییر ماهیت هم می دهد. اگر در جامعه ای زندگی می کنیم که حرف های نگفته بسیار است و درد دل ها زیاد، پس در این مواقع سر باز می کند. شعارها و سیاست های ضد اسراییلی هیچگاه در ایران نهادینه نشد و نمی شود، که مردم ایران سمپاتی غریبی به ملی گرایی دارند و حاضر نیستند خاک خود را به ذلت بکشند برای هیچ. این همه پول خرج تروریست ها در خاورمیانه کردن، آن هم در حالی که هیچ گونه انتخاب مردمی در آن دخالت نداشت، در سینه خیلی ها نهفته شده است و از این روست که شعار «نه غزه نه لبنان» مطرح که می شود که هیچ، دل آدم هم از شنیدن آن خنک می شود که حقیقتی است محض.

هر قدر این فشارها و سرکوب های اجتماعی قدیمی تر باشد، جنبش به سمت آن سمپات نشان می دهد. از این رو در روز عاشورا دیگر نه شعاری از انتخابات بود، نه رای، نه احمدی نژآد و نه دولت نامشروع و نه شصت و سه درصد خیالی.

این ها را همه می دانید، غرض از گفتن آن این است که با پیش روی جنبش، مختصات آن هم عوض می شود. خواسته ها هم عوض می شود. نظام یک راه را انتخاب کرد، راهی که فقط در آن مانند باتلاق بیشتر فرو می رود. سرکوب. سرکوب و سرکوب. برای همین جنبش از نقطه بازگشت گذر کرده است. این همه کهریزک، کشتار، تجاوز، ندا، سهراب، شکنجه، مرگ، ترور، بازجویی، دستگیری در این چند ماه رخ داد به امید این که شاید درس عبرتی شود اما روز عاشورا شدید تر شد، گسترده تر و بزرگ تر. این جا که رسید، دیگر کار به شدت بیخ پیدا کرده است.

اما حالا، غرض از گفتن این موارد این بود: چرا میرحسین باید راه حل بدهد؟ اتفاقن این اوست که باید راه حل بدهد چرا که جنبش سبز به بحران دچار نیست، از قضا از حمایت همه جانبه مردمی در داخل و خارج از کشور و از سوی جامعه بین المللی است. این حاکمیت است که با بحران روبرو شده: بحران ناکارآمدی و بحران مشروعیت. آن طرفی که به بحران دچار شده، باید با راه حل بیاید جلو که حاکمیت غیر از زور هیچ چیز به ذهنش نمی رسد و البته تقصیری هم ندارند، در آن جناح نه روشنفکر هست نه متفکر و نه استراتژیست، نه فهیم و نه سیاستمدار. در عوض تا دلتان بخواهد، شارلاتان و خرهایی که گویا خدا از دستش در رفته و بهشان شاخ داده است.

پس این جا کیاست موسوی است که روشن می شود: پیش می آید و راه حل ارائه می دهد. یعنی می گوید: ما سرنگونی نمی خواهیم، ما تغییر رژیم نمی خواهیم، ما برانداز نیستیم، برای نجات کشور آمده بودیم و الان هم راه حل آن را داریم. به هر حال هیچ وقت موسوی نگفته بود می خواهد نظام را زیر و زبر کند. گفته بود از اهداف دور شده ایم، از عقلانیت دور شده ایم و باید به آن برگردیم. به هر حال به موسوی خوش نمی گذرد ببیند هر روز افراد را می گیرند و می زنند و می کشند به زندان می اندازند. هرچند به حاکمیت گویا بسیار خوش می گذرد. به هر حال، به عنوان یک سیاستمدار مسوول، این اوست که پا پیش می گذارد.

یک پرسش دیگر؟ آیا موسوی توانایی معامله با نظام را دارد؟ به تنهایی نه. دیگر این موسوی نیست و او یک تنه آن جا نیست. از بیت آقای خمینی گرفته تا رفسنجانی و دیگر خاکستری ها و کروبی و آقای خاتمی، همه در آن جناح هستند. اگر قرار باشد معامله ای صورت گیرد، این ها همه موظف به اجرای نقش هستند و دیگر مختصات مانند زمان پیش از انتخابات نیست، و موسوی هم این را می داند و از این رو مهره را او می اندازد و به حاکمیت ناکارآمد کمک می کند که غیر از آن یک راه بن بستی که انتخاب کرده، به راهی دیگر هم فکر کند. تاکید بار دیگر، جنبش به بحران دچار نیست، این حاکمیت است که به بحران دچار است و این رییس جمهوری واقعی و مردمی است که به دنبال راه حل است.

پیشنهادهای موسوی هم در این بیانیه بسته نیست. گفته شده که می تواند به آن اضافه هم بشود، پس این سیاستمدار، می داند چه می کند و حمایت از او لازم است. با این کار، در نظام ناکارآمد هم دنبال گوش شنوا می گردد و آن ها را به بیداری فرا می خواند.

پیش از انتخابات ریاست جمهوری اخیر آمریکا، از تیم رابینز، بازیگر و فعال دموکرات آمریکایی پرسیدند انتخاب او کیست؟ پاسخش خیلی ساده و جامع بود:

I want somesone smart to run this country

می خواهم کسی که از هوشمندی بهره مند باشد، این کشور را اداره کند.

من هم. ما هم.

Iranian elected president Mousavi

خدمت بزرگ میرحسین موسوی

خدمت بزرگی که میرحسین موسوی به جامعه ایران کرد، این بود که بعد از سال ها شکاف و خلا در فضایی که کسی در ایران به دنبال قهرمان می گشت و منتظر ناجی افسانه ای بود، این امید را به مردم بازگرداند که راهی هست. میرحسین توانست به مردم بقبولاند که خود سرنوشتشان را رقم بزنند که راهی عملگرایانه و مبتنی بر واقعیت است. فارغ از این، میرحسین موسوی توانست یک آفت بزرگ را از جامعه ایرانی دور کند: خیلی ها هنوز که هنوز است باور داشتند که برای رفع مشکل از جامعه ایرانی، هنوز هم باید چشم به راه یک رضا شاه یا یک رضاخان بود. این باور دیگر این روزها خیلی کمرنگ شده است.

مشکل رضاخانیسم، یا چشم انتظار یک دیکتاتور مثبت بودن، پدیده ای ریشه دار در جامعه ایرانی است. هنوز که هنوز است خیلی ها مخفیانه این آرزو را دارند و حتی سرطان هایی مانند احمدی نژاد یا بی مایه هایی مانند قالیباف هم از این الگو استفاده برده و می برند. اما میرحسین موسوی بود که نشانمان داد چشم از افسانه ی  یک زورگوی مثبت اندیش و یک قلدر زورگو، هر قدر هم خدماتش خوب باشد، بیرون بیاییم و به جای خیالبافی، آستین ها را بالا بزنیم.

میرحسین موسوی، هیچ یک از کاراکترهای یک برانداز سیاسی را ندارد. برانداز سیاسی، برنامه مشخص(Mandate) دارد: پایگاه درست می کند، نیرو می گیرد، منابع مالی اش را هدایت می کند و هر قدرتی که لازم باشد را به کار می گیرد. برای مشاهده خط براندازی، به سیر حرکت گروه مجاهدین خلق نگاه بیاندازید. سازماندهی خوبی دارند، پایگاه های نظامی و غیرنظامی زیادی دارند، از هرگونه نیروهای سیاسی و غیرسیاسی کمک می گیرند، اگر لازم باشد حجاب را رعایت می کنند و اگر لازم باشد، حجاب را کنار می گذارند. یک روز دموکرات و حامی نیروهای مردمی هستند و یک روز با خصم ایران روی هم می ریزند تا به ایران حمله کنند. یک روز پوستر ندا را در دست می گیرند و یک روز به دنبال تروریسم و بمب گذاری هستند. خصوصیت یک نیروی برانداز این است که پرنسیب ندارد: هر قدرتی یا هر عاملی که برای رسیدن به هدف بتوان از آن استفاده کرد، مجاز است.

در پرنسیب نداشتن، خیلی از مهره های حاکمیت اسلامی با هم مشترک هستند: برادران لاریجانی، قالیباف، احمدی نژاد، محسن رضایی و خیلی از مهره های ریز و درشت دیگر. مهره ی بدون پرنسیب، چرخه ای مانند زندگی یک انگل دارد. همیشه یک میزبان را پیدا می کند که از آن تغذیه کند، برایش مهم نیست که این میزبان کیست و یا کجاست. احمدی نژآد صد تا نامه به بوش و مرکل و پاپ و شیراک نوشت که جوابی نداشت. فحش و فضیحت هم به همه شان کشید، باز هم جوابی نداشت. حالا هم که قطار شده اند دنبال اوباما. به هر حال، زندگی یک انگل کاملا مشخص است.

اما میرحسین موسوی، کار بزرگی کرد. یک کار نه، که کارهای بزرگی. بزرگترین خدمتش این بود که اعتماد به نفس را با مردم بازگرداند و به آن ها گفت از فکر هرگونه ناجی افسانه ای بیرون بیایند که ناجی افسانه ای خودشان هستند. دیگر کمتر کسی از یک قلدر افسانه ای سخن می گوید. حتی افرادی که در کنار موسوی قرار گرفته اند، متمرکز تر و قانونمدار تر شده اند.

و فرق است بین یک انگل دلقک مآب و دیکتاتورمنش، و یک آزادیخواه قانونگرا. آقای دیکتاتور هسته ای، این را نمی شود انکار کرد.

watermark (1)

و روزی که رهبر خودش را خورد

سخنان رهبری در نماز جمعه، تیر خلاصی بود به خودش، به کسانی که فکر می کردند رهبری از هوش و درایت و عدالت برخودار است و نشان داد رهبری در حبابی گیر افتاده که هر کسی بهتر بتواند قاپش را بدزدد، از او بهتر هم سواری می گیرد.

رهبری در روزگاری که تقلب و ریا تمام خلافت اسلامی اش را فراگرفته، کم مانده بود احمدی نژاد را از صف اول بلند کند و بیاوردش روی تریبون و لپش را بکشد و بگوید این است فرزند من. شاید اگر قدرت آقای خمینی را داشت، احمدی نژآد را ولیعهد خودش هم می کرد.

کاری که رهبری کرد، سنگ قبری بود بر هر آنچه تا پیش از آن ادعا می شد جمهوری اسلامی بر اساس آن شکل گرفته است. درست است آقای خامنه ای، ایران، گرجستان نیست اما عملکرد شما هم متفاوت از ژنرال فرانکو نیست. ایران گرجستان نیست اما کارهای دولت کمتر ا زدولت استالین نیست. شما آقای خامنه ای، مقایسه ها را می کنید اما یادتان می رود خودتان را ببینید که کجا نشسته اید.

اگر هم خودتان را در صدر خلافت اسلامی می دانید، این راه را پیشتر از شما امویان و عباسیان رفته اند. حتی صفویه. خود را اگر می توانید در آن جا ببینید.

آقای خامنه ای، خودتان هم می دانید که همین خوارجی که در دولت فعلی دور خود جمع کرده اید، له له می زنند و از حالا زیرآب هم را می زنند که کدام زودتر به اوباما برسند. لازم نیست دروغ در دهن اوباما بگذارید. او چیزهایی را که شما به او منتسب کردید نگفت، هر چند با موضع گیری هایش، دولت سراسر دروغ را به این تقلب بزرگ واداشت که مبادا اوباما دست کس دیگری غیر از فرزند دردانه شما را بفشارد.

ای رهبر آزاده، این گردابی که درست کردی، خیلی زود خودت را هم خواهد بلعید و شاید خودت زودتر خودت را خورده ای. این سخنان شما نشان داد، مقابله با شما باید میلیونی باشد تا از خواب بیدار شوید و این حباب که در آن گرفتار شده اید را بترکانید. اگر موسوی پای کار باشد، سیل جمعیت را بر به خروش می آورد نه برای تغییر رژیم که فقط به شما بفهماند نه شما خلیفه هستید و نه ملت برده ی شما.

رهبری در فضایی گرفتار است که هرکسی بتواند بهتر مخش را بزند، سواری بهتری می گیرد و خجالت آور است که نااهل ترین های روزگار و متقلب ترین ها و دروغگو ترین ها، قاپ کسی را دزدیده اند که روزی می خواست روشنفکر باشد و نویسنده وشاعر، بعد رهبر شد و جامعه را مانند آقای بامبل* اداره کرد.

*آقای بامبل، مدیر نوانخانه است در داستان الیور تویست از چارلز دیکنز.

lost