لویاتان

تمامی کارهای آدمی بر اساس ترس شکل می گیرد – تامس هابز

برچسب‌ها: زندان

کمی این، کمی آن، خیلی تبعیض و خیلی زیادتر آپارتاید

روزهای بدی است چون نه مرگباران شده ایم که تجاوز باران هم شده ایم و به همان اندازه خیلی عصبانی و گرفته و خشمگین هستیم و خیلی از آن بیشتر، از دست خودمان ناراضی و ناراحت که چرا کاری باید بشود و نمی شود. می بینیم ملادیچ به سرعت به دادگاه کیفری بین المللی لاهه فرستاده می شود و می گوییم پس ناقضان و نسل کشان و سرکوبگران ایران کی محاکمه می شوند؟ هنوز عزت الله سحابی خاک مرگ را بو نکرده که دخترش کشته می شود و حتی زودتر از خودش به خاک سپرده می شود. حالا نگرانیم که 22 خرداد چه می شود و چه نمی شود که هدی صابر کشته می شود. خیرسرمان تلاش می کنیم این مرگ های مثلا سیاسی را تجزیه و تحلیل کنیم که خبر می آید در اصفهان ریخته اند و تجاوز گروهی کرده اند. همان روزهایی که قذافی محکوم می شود که کانتینر کانتینر وایگرا وارد کرده تا سیستماتیک تجاوز کند و سرکوب.

یک مشکل اساسی که این همه سال هم نظام جمهوری اسلامی به آن گرفتار بوده و هم این که همه ما خواسته یا ناخواسته به آن دچار شده ایم، مسئله و مشکلی به نام تبعیض است. تبعیض زمانی شاید تعریفش این بود که کسی خود را از بقیه برتر بداند و به دلیل رنگ پوست حقوق بیشتری برای خود طلب کند. اما حالا، معنای تبعیض این است که هرکسی را به دلیل خواسته، تفکر، فکر، اندیشه، شکل ظاهری، گفتار و دیگر خصوصیات فردی، از حق و حقوق اساسی و اصلی اش محروم کرد. همان کاری که برای خیلی ها روی داده و می دهد. خیلی ها داد آن را از زمان قبل از انقلاب در ایران فریاد کرده بودند و خیلی ها به تدریج با آن روبرو شدند و خیلی ها هم در این دو سال اخیر با مصداق های مختلف آن آشنا شده اند.

تبعیض وقتی بر گفتار و رفتار ما حاکم می شود، دیگر گزینه بررسی عقلی را کنار می گذاریم. در نتیجه می نشینیم و منتظریم ببینیم منبع حرف یا گفتار یا بیانیه چه کسی است و کجاست. اگر منبع مورد تایید ما بود، حرف هم قابل تایید است. وقت هایی هم شده که حرف مزخرف است ولی از خودمان مایه می گذاریم تا به زور آن را تفسیر به درست کنیم و بگوییم طرفداری ما درست است. برعکس آن هم هست. شاید بعضی وقت ها آن مخالفی که می خواهیم سر به تنش نباشد، حرف درستی بزند. ولی ما شنونده نیستیم، ما چشمه و جوشش خشم شده ایم و فقط می خواهیم طرف نباشد. با این حساب، نمی توانیم هیچ گونه گفت وگویی داشته باشیم و ما در جنگ به سر می بریم. حال هر کسی به شکلی این جنگ را دنبال می کند.

همین جا باب مغلطه را می بندم. مشخص است که از قاتل ندا و سهراب و هاله سحابی و هدی صابر آدم بیزار و متنفر می شود. اما باید این نکته را هم بدانیم که با تنفر خالی، فقط حمام خون به راه می افتد و چیزی عوض نمی شود. اگر قصد بهتر شدن و درست شدن امور است، همه کسانی که دست در قتل و کشتار داشته اند و دارند، باید دستگیر شده و در یک دادگاه عادلانه محاکمه شوند. حتی اگر دادگاه مناسبی درون کشور نباشد، دادگاه های بین المللی معتبر هست و می توان با جمع آوری اسناد و شواهد این افراد را به دستگاه عدالت سپرد.

برگردیم از این بحث بیرون و برگردیم سر بحث تبعیض. بحث تبعیض در نظام جمهوری اسلامی طیف گسترده ای دارد و باز هم باید گفت که به ما هم بروز کرده است. این مطلب در جریان دیدار آقای خامنه ای از نمایشگاه عنوان شده و در مقابل او گفته شده و به جای این که رهبر یا ولی فقیه یا هر شخص قدسی دیگری که او را می خوانند نه این که بر دهان گوینده بکوبد، که گویا لبخند رضایت و تایید هم سرداده است.

شركتشان در اروميه است و از چند مهندس و دكتر اهل همين شهر تشكيل شده. ICهاي دو ميليمتري‌اش را توضيح مي‌دهد و مي‌گويد براي نخستين‌بار، ليسانس يك محصول را به ژاپني‌ها فروخته‌ايم. در آخر جمله‌اي مي‌گويد كه همه را سر حال مي‌آورد: «من به اين حرف اعتقاد دارم. به اميد خدا و دعاي شما و تلاش متخصصا حتماً عملي مي‌شه. ايشالا يه روزي مي‌ياد كه هر ايراني تو خونه‌اش دو تا نوكر و كلفت دارد؛ يكي آمريكايي، يكي انگليسي»

تفکر و دستگاهی در نظام جمهوری اسلامی هست که به همان مصداق اصلی ساخت «دشمن فرضی» می خواهد همه را ترسو و پشت سر یک نفر نگه دارد و بگوید اگر فلانی هست، باید باشد و ما وظیفه مان حمایت است. واژه هایی مثل «قرتی، سوسول، سبز، سگ باز» و مثل آن برای همین کار طراحی می شود. یعنی شما با یک وصله کار داشته باش و اگر این وصله به طرف قابل زدن بود، پس دیگر هیچ حقی ندارد. نه حق زندگی، نه حق فعالیت اجتماعی و شهری، نه حق بیرون آمدن، نه حق وجود داشتن، نه حق رای دادن و نه دیگر حقوق. یعنی می شود با یک وصله، پاکسازی کرد. با این حساب، ما از تعریف و تعبیر تبعیض گذر کرده و در آپارتاید به سر می بریم.

دلیلش هم این است که یک سری خیلی راحت حق دارند و حقوق ویژه و خاص و بیشتر دارند و یک سری اصلا و به هیچ وجه حقی ندارند. از دیدگاه آپارتاید می توان توجیه کرد چگونه شخصی روز روشن ندا آقا سلطان را می کشد، کارت شناسایی اش هم به دست مردم می افتد و بعد به دلیل این که کسی نخواسته به دلیل آتش انتقام او را قصاص کند و خواسته اند او به دادگاه سپرده شود، رهایش کرده اند. بعد همین آدم می آید و در مقابل دوربین تلویزیون ظاهر می شود و بعد هم راست راست در خیابان آزاد برای خودش ول می شود. آپارتاید می گوید چرا عده گسترده ای قربانی تجاوز جنسی شده اند اما هنوز یک محاکمه برایشان برگزار نشده و آن ها یا خانه نشین شده اند یا راه پناهندگی اختیار کرده اند.

از دیدگاه آپارتاید، همه این ها قابل توجیه است. جور دیگری قابل هضم نیست. با نظام آپارتاید البته شک نیست که باید مقابله کرد ولی راه درست کردن آن، توسل به همان تکنیک نیست. این یک نکته ای بود که در میان سخنان نسنجیده چند وقت پیش محمد خاتمی می شد آن را دید. تقریبا همین یک نکته را خواسته بود گویا بگوید که گند زده بود به کل جریان. بله. یک جایی هست که بالاخره باید نشست و گفت چه می خواهیم و قرار است چگونه به آن برسیم ولی بدون این که مانند جریان مقابل، فقط عربده کشیده و بخواهیم همه یا هیچ کنیم.

این روزها البته چون بازار نقد و انتقاد زیاد است، نمی شود فقط ایراد گرفت و راهکار نشان نداد. راهکار برای این وضعیت این است که تمامی افراد و گروه یا گروه هایی که خواهان بهبود اوضاع در ایران هستند، یک راهکار مشخص و عاری از تبعیض ارائه دهند و بگویند قرار است چگونه به خواسته هایشان برسند. این باعث می شود حداقل جناح مخالف تکلیف خود را بداند. الان در این وضعیت و با این نفرت گستری، هرکسی در جناح حامی نظام و دولت باشد ذره ای انتقاد نمی کند چون فکر می کند نظام دارد سرنگون می شود و سرنگونی نظام یعنی بدبختی و اعدام و کشتار آن ها.

شک ندارم که تمامی کسانی که بسیجی یا سپاهی هستند و یا روحانی و یا طلبه یا به هر شکلی حامی نظام و دولت، نقد و انتقاد خودشان را هم دارند. باور ندارم جانباز یا خانواده کسانی که در جنگ کشته شده اند، کمپینی برای کشتار همه کسانی که با آن ها مخالف است به راه انداخته باشند. فکر هم نمی کنم همه آن ها خواستار حکومت پادگانی و نظامی و کودتایی باشند. ولی اگر فقط یک راه جلوی خود ببینند، اولویت و ترجیح آن ها بقا است. از همین رو هرگونه مخالفتی هیچ گونه گفت و گوی متقابلی نخواهد داشت.

در همان سپاه یا بسیج یا حوزه یا مجلس یا دولت یا هرجا، کسانی هستند که از شرایط سوءاستفاده می کنند، سعی دارند آب را گل آلود کنند و جنگ برادرکشی به راه بیاندازند. این طوری توجیه می شوند و ماندگار. و این جهالت مرگباری است که آن ها را گرفتار کرده است. هرگونه مخالفتی باید بگوید ما این حقوق را می خواهیم، به این حقوق راضی هستیم و این حقوق را هم برای مخالفانمان محترم می شماریم. پس از آن می توان به طرف مقابل حق انتخاب داد. چرا که به هر حال در صورت هرگونه تغییر نظام یا رژیم در ایران، عده ای هستند که دست به جرم و جنایت زده اند یا در آن دست داشته اند یا دستور آن را داده اند. این ها باید همه به دادگاه سپرده شوند. اما نباید این طور نشان داده شود که برای مثال اگر جنبش سبز پیروز شد، بعد در همه مساجد بسته می شود. اگر فلان گروه پیروز شد، پس حجاب ممنوع می شود.

به لحاظ شخصی از گروه و یا حزب یا شخصی حمایت می کنم که بگوید همه حقوق برای همه یکسان رعایت می شود. یعنی اگر کسی خواست چادر به سر کند و به مسجد برود بتواند، اگر هم کسی خواست حجاب بر سر نداشته باشد و با سگش خواست در خیابان و پارک قدم بزند، او هم بتواند. هر حزبی هم باید بتواند فعالیت کند. حزب اسلامگرای هم بتواند همان حقوق و آزادی هایی را داشته باشد که حزب لیبرال دارد.

با نشان دادن یک برنامه کار یا پلت فرم، باب گفت وگو با بخشی باز می شود که خواهان گفت وگو است. شک نیست کسانی که الان چماق و اسلحه و باتوم و آلت تناسلی به دست به مخالفان حمله می کنند، برای گفت وگو پیش نمی آیند ولی این طور هم نیست که هرکس صدایش در نمی آید، پس دارد از این ها حمایت می کند یا با آن مشکلی ندارد.

کسی که جنگ یا جبهه یا اسارت را دیده باشد، منم منم نمی کند و با هموطن خود آن رفتارها و بدتر از آن را نمی کند. آن هایی که دست به این جنایت ها می زنند، کسانی هستند که حتی یک روز هم صحنه میدان جنگ را ندیده اند. شاید شماری همه چیز را کنار گذاشته باشند حتی نوعدوستی و حقوق اساسی و انسانی ولی نباید مخالفی که می گوید این کار نادرست است، همین راه را برود.

شکنجه های مستند

برنامه پانورامای شبکه جهانی بی بی سی، یک برنامه شاخص و خوب و نمونه ای در خبرنگاری تحلیلی است. در زمانی که بحث از نئوکان و نئوکان ها بود، این شبکه مستندی ساخت به نام حزب جنگ یا the war party که یک برنامه بسیار دیدنی است که هیچ وقت کهنه نمی شود. دو شب پیش، این برنامه پخش شد که درباره وضعیت و اعتراض های مردم ایران پس از انتخابات، قربانیان شکنجه، تجاوز و پناهندگان ایرانی بود. مستند زندگی با آیت الله Living with the Ayatollah به جز صداقت و انصافی که دارد، به شدت تکان دهنده است. تاکنون صحنه این طور از این که چطور شکنجه و تجاوز در حق یک دختر و یک پسر شده، این طور ثبت نشده بود. این شکنجه نه تنها مستند است و ثبت شده، که بی واسطه با بیننده و شنونده حرف می زند، به ویژه جایی که قربانی می گوید: به تو تجاوز می کنند که بدانی و این پیام را بدهی که کاملا بی پناه هستی و همه هرکاری بخواهند می توانند بکنند. Meaning of being Helpless

این مستند صادق و البته آزارنده، باید دیده شود، باید درباره آن حرف زده شود. ببینید، بعد بیشتر درباره اش حرف می زنیم.

در ضمن، نوشابه امیری کاری کرده کارستان. با سعید تاجیک (که پیشتر درباره اش گفته بودم) گفت وگو کرده و به بهترین شکل ممکن آن را پیاده کرده است. از دست ندهید که بسیار خواندنی است.

یک شهروند ایران، یک مادر، یک داغدار، یک بزرگوار

گفت وگوی مادر سهراب اعرابی با رادیو فردا را خواندم و خواستم گریه نکنم اما کردم. سعی کردم آرام شوم و چیزی درباره اش بنویسم اما نتوانستم و باز گریه کردم. خبرهای روز را می خواندم و خبر از طلحه و زبیر و پیامبر و شعار و مرگ دادن ها و دروغ ها و نیرنگ ها و فریب ها.  و رهبری که از اعدام و مرگ و کشتار حرف زد. باز بر سر این گفت وگو برگشتم، باز گریه کردم.

یادم افتاد در چه هیاهوی تبلیغاتی مادران آمریکایی را ویزای بشردوستانه دادند و در دوربین و تصویر و سیما آوردند تا از سه گروگانی که در ایران گرفتارند، دیدار کنند. اما این مادر.

باز گریه می کنم.

مادر سهراب اعرابی، بدون هیچ گونه اغراقی خودش است. یک شهروند ایرانی است که پسرش نه در جنگ با بیگانه و غریبه، که به دست دیگر شهروندان ایران کشته شده. مادری است که داغدار است و داغش آرام نشده و حتی اجازه نمی دهند برای پسرش مراسمی بگیرد اما این قدر بزرگوار است که می گوید اگر زندانیان آزاد شوند از خون پسرش می گذرد.

و من باز گریه می کنم.

گفت وگوی رادیو فردا با پروین فهیمی، مادر سهراب اعرابی. متن اصلی را این جا می توانید ببینید. متن این گفت وگو را هم در زیر آوردم.

733B4890-E7DE-4B33-AECC-5C21F71C6EA0_w527_s

سهراب اعرابی در کنار مادرش، پروین فهیمی , Photo: Radio Farda

رادیو فرداـ از قول شما نقل شده است که گفته‌اید از خون پسرتان، سهراب، می‌‌گذرید، اگر زندانیان سیاسی آزاد شوند.

پروین فهیمی:
بله من این حرف را زدم و پایش هم می‌ایستم. تمام زندانیان سیاسی بدون قید و شرط؛ همه آنهایی که این یک سال اخیر گرفته‌اند؛ من حاضرم از خون فرزندم بگذرم ولی این بچه‌های مردم آزاد شوند و بروند سر زندگی‌یشان.

شما در جایی گفتید که سهراب را به جرم صلح‌طلبی، عشق به آزادی از دست دادم. بگذارید فرزندان دیگر این سرزمین زنده بمانند و زندگی کنند.

بله. چون سهراب عاشق صلح بود. عاشق عشق و دوستی بود. واقعا همیشه در صحبت‌هایش همین را می گفت. توی سن ۱۵ شانزده سالگی، اول دبیرستان که می‌خواست نامنویسی کند، آرزویش این بود: صلح و آزادی برای همه مردم ایران و همه مردم دنیا.

خانم فهیمی، تصور می‌کنید که به این خواست شما توجهی از سوی مسئولان جمهوری اسلامی بشود؟

بعید می دانم. چون ما را عددی نمی‌دانند.

الان ده روز مانده به سالگرد کشته شدن فرزندتان چه احساسی دارید و تحقیقات در پی یافتن مسئولان مرگ او به کجا رسیده است؟

به هیچ چیز. یک سال گذشته هیچ گونه پاسخگوی من نبودند. پاسخگوی مادران دیگر نبودند. اگر واقعا قوه قضائیه ما مستقل بود، اگر عادلانه بود لااقل بچه‌های ما را که این آدم‌هایی کشتند، قاتلان یکی از قاتلان معرفی می‌کردند. ولی هیچکدام. هیچکدام را معرفی نکردند. هیچکس هم پاسخگوی ما نیست. انگار ما اصلا انسان نیستیم. مادر نیستیم. سه مادر از آمریکا آمدند. من خیلی خوشحالم که اجازه دادند آمدند، بچه‌هایشان را دیدند. ولی من بیست و شش روز دم اوین شبانه روز بودم. چرا به من دروغ گفتند؟ چرا؟ چطوری دلشان آمد به یک مادر دروغ بگویند؟ بگویند بچه‌ات اینجاست ولی من آخر سر جنازه تحویل گرفتم. چه باید بگویم؟ چه می‌توانم بگویم؟ توی این دنیا کسی نیست که جواب ما را بدهد. توی این مملکت کسی نیست که جواب مرا بدهد.

آیا مراسمی برای اولین سال کشته شدن فرزندتان در نظر گرفتید؟ می‌توانید مراسمی برگزار کنید؟

من می‌گیرم. به هرحال. این حقم است. این حق قانونی من است که بچه‌ام را کشته ‌ند و من باید مراسم داشته باشم. مگر می‌شود که نداشته باشم؟ بیست و پنجم خرداد است. به گفته خودشان. این حرفی است که دادسرا به ما زده. می‌گویند بیست و پنجم کشته شده است.

بعد از چهار روز انداختند توی پزشکی قانونی بدون اینکه بگویند این بچه کی هست. در صورتی که موبایل این بچه همراهش بوده است. بچه مرا لخت و عریان آوردند انداختند پزشکی قانونی. چهار روز معلوم نیست این بچه مرا کجا بردند و کجا نگاهش داشتند.
بر اثر خونریزی از بین رفته، چطوری از بین رفته؟ من هنوز بعد از یک سال هیچ چیز نمی‌دانم. هیچ چیز نمی‌دانم. کسی نمی‌آید بگوید که اصلا چطوری بچه تو را کشتیم. توی این مملکت هیچکس پاسخگوی من نبوده است تا حالا. من این همه نامه داده‌ام برای تمام مسئولان نظام. نه مجلس جواب داده نه قوه قضائیه جواب داده است. هیچ جا، هیچ جا، نه کمیسیون امنیت ملی نه اصل ۹۰ هیچکدام.

انگار اصلا ما توی این مملکت انسان نیستیم . بچه‌های مردم هشت سال در جبهه رفتند جنگیدند و در جنگ ایران و عراق بود کشته شدند. ولی بچه‌های ما به دست خود ایرانی‌ها کشته شدند. توی وطن خودمان کشته شدند. این چه مملکتی است؟ آخر من چی می‌خواهم دیگر. از زندگی‌ام سیر شده‌ام به خدا.

بعد از یک سال هنوز نمی خواهم باور کنم بچه من کشته شده است. زندگی من به خدا نابود شده. هفت سال است من دارم سختی می‌کشم. شوهرم مریض شد. سه سال و نیم بیمار بود. بچه من به من کمک می‌کرد که از پدر مواظبت می‌کردیم. بعد از آن مادر شوهرم فوت کرد. چله مادر شوهرم بچه‌ام را کشتند. آخر من از زندگی چی فهمیدم؟ چی؟ من حق ندارم؟ من مادر نیستم؟ چطور مادر آمریکایی حق زندگی دارد من ندارم؟ به که بگویم؟ دردم را به که بگویم؟

l_5ee8c317bad142ca882b0afa3ef2dd68

By: Juha Helminen

l_f1b4f457c11b4ca794a31f4df6ca6432

By: Juha Helminen

l_b40d5638bead4d4f8e4ac50920cf59e0

By: Juha Helminen

مراسم خواستگاری اودیپ

روند کودتای نظامی بیشتر بر سرعت عمل است و سابقه تاریخی می گوید کودتا برق آسا باشد و تغییرات در حالی صورت بگیرد که ترس حاکم است. نظام جمهوری اسلامی اما روند یکساله و شاید بیشتر را برای تغییر حکومت انتخاب گویا انتخاب کرده و با کشتارهای مقطعی، کودتای خزنده را دنبال می کند.

این پنج تن که اعدام شدند، به جمع دیگر کسانی پیوستند که با قساوت و بی انصافی به کام مرگ فرستاده شدند. دیالوگی که نظام اسلامی و طرفدارانش دنبال می کنند، این است که این افراد بمب گذار بودند، یا تروریست. رحیم مشایی هم در گفت وگوی اخیرش گفته در ایران فقط قاچاقچیان مواد مخدر به زندان می افتند و یا اعدام می شوند.

این دیسکورس که نظام تعریف می کند، کاملا فریب افکار عمومی است.

شر، شرور، اشرار، قاچاقچی به فرض این که وجود داشته باشند، تابعی از محیط هستند و معلول شرایط. تحلیل بستر تاریخی پرونده هر یک از این افراد، نشان می دهد که عواملی در یک بستر زمانی دست به دست هم می دهند تا فرد یا افرادی به فرض، شرور یا تروریست یا قاچاقچی شوند. با توجه به ناعادلانه بودن روند پرونده این افراد، ظن این مسئله بیشتر می شود که این افراد گناهی نداشتند. چرا که اگر گناهکار بودند و مدارک قاطعی علیه آن وجود داشت، یک محکمه عادلانه می توانست هم نشانه اقتدار و استقلال نظام قضایی باشد و هم پاسخگوی خوبی برای افکار عمومی. وقتی خانواده ی خانم علم هولی بارها اعتراض کردند که این دختر زبان فارسی را خوب نمی فهمد و به آن تکلم نمی کند و درخواست کردند حداقل وکیلی برای او منصوب شود که به زبان کردی مسلط است و این درخواست رد شده، پس چگونه می توان گفت روندی که به آن «تفهیم اتهام» می گویند – یعنی متهم باید خوب شیر فهم شود که به چه دلیل محاکمه می شود –  ناقص انجام شده، پس حکم نهایی درست بوده است؟

حتی اگر با این فرض که تشکیلات تروریستی یا قاچاقچی، مشغول کاری باشند، این عملکرد ناقص کشتار دردی را دوا نمی کند. مثل این که شما در آشپزخانه لانه مورچه داشته باشید اما حتی به خود زحمت ندهید که ببینید کجاست ولی فقط دست به کشتار مورچگان شوید.

پنج بیگناه کشته شدند. اصل برائت در همین قوه قضاییه خودمان می گوید هرکسی بیگناه است مگر خلاف آن ثابت شود. اما خانواده الیگارشی لاریجانی می کشد بدون این که زحمتی به روند حقوقی و قضایی داشته باشد. این جا مرگ ارزان است.

اما استدلال به چه دردی می خورد؟ نظام برای کشتار به استدلال نیاز ندارد و طی برنامه ای دیگر است.

نظام در انتخاباتی فرمایشی قرار بود زمینه حکومت احمدی نژآد را فراهم کند که فراهم نشد. مجبور شدند آن را به زور فراهم کنندو نشد. در واقع، از حرکت و جنبش و اعتراض که بگذریم، اعتراضی که به ظاهر سرکوب شده، به لایه های زیرین فرو رفته و نظام را در معرض فروپاشی قرار داده است. این فروپاشی از درون است که به ابعاد و اشکال مختلف درحال پیش روی است.

در ایران، نزدیک به انتخابات که می شود، همه چیز به حالت تعلیق درمی آید. صادرات، واردات، سرمایه گذاری، ساخت و ساز، وام، اعتباربانکی و خیلی چیزهای دیگر. دلیلش این است که یک یا چند سر هر پروژه یا هرکاری، به حاکمیت ربط دارد و بخش خصوصی وجود ندارد. باید مشخص شود که قرار است چه کاره شود و بعد آیا به صلاح است و بعد هم یا ادامه روند سابق یا توقف و تغییر آن. اتفاقی که از انتخابات ریاست جمهوی خردادماه به این سمت افتاده، این است که روند همه چیز کماکان در حال تعلیق است چون نظام حاکم، نخبه ای درون خود ندارد که ریشه شناسی کند و راه پیدا کند. فکرش را بکنید، نظامی که وزیر اطلاعاتش مداح بوده، قرار است چه بکند که حالا دیگر مقاماتش بخواهند انجام دهند.

تماس ها با ادارات دولتی و شبه دولتی نشان می دهد پاکسازی های گسترده به شدت در حال جریان است تا مبادا سبزگرایی درون حاکمیت ریشه کند. البته این تلاش عبث است ولی به هر حال، تشکیلات مختلفی که قرار است کاری را برای پیشبرد اهداف مملکت انجام دهند، به تسویه حساب درون سازمانی مشغول شده اند.

بهترین راه برای کنترل این وضعیت از دید نظام حاکم، توسری زدن است. نظام اسلامی، دیرزمانی است همه چیز را با سرکوب جواب می دهد و جوابش برای هرچیزی، سرکوب است. نظام نمی خواهد کودتای سریع داشته باشد، اما می خواهد یک توسری محکم بزند تا کودتا درست پیش رود. این باتوم اما درست چفت و جور نمی شود. نظام دنبال نوعی کشتار مشابه کشتار خاوران در سال 67 است ولی حیف که خصم بیرونی در کار نیست که آن را مشروع جلوه دهد. متاسفانه نه اسراییل به ایران حمله می کند، نه آمریکا. گروه های به قول خودشان تروریست هم که کاری ندارند. پس باید زمینه ای برای نوعی ناامنی فراهم شود، نوعی از قدرت نظامی به نمایش گذاشته شده و در ذیل آن، یک پاکسازی گسترده صورت گیرد.

شاید این پنج تن بیگناه کشته شدند تا شاید کردستان شلوغ شود، شاید درگیری یک جایی روی دهد و در یک حکومت نظامی سریع، تمامی کسانی که مخالف حاکمیت فعلی هستند دستگیر و سربه نیست شوند. نظام هی انگولک می کند تا بالاخره یک عامل پیدا کند و از حالا تعطیلی اعلام می کند و محیط های شلوغ را می بندد تا امکان این حکومت نظامی فراهم شود.

اما حاکمان نظام اسلامی، یا طرفداران کور آنها، به چند نکته دقت کنید. شمایی که این پنج تن را گرفته و شکنجه کردید و کشتید، علی القاعده، شیعه و طرفدار اسلام ناب محمدی هم هستید دیگر. علی که برایش خودتان را جر می دهید، همسرش که دختر پیامبر بود را کشتند ( به روایتی که شما می گویید) بااین که طبق نگرش شما حقش را داشت و زورش را داشت و توانش را هم، ولی نه کسی را کشت و نه کسی را گردن زد.

همان علی را وقتی ضربت زدند، ضاربش را هم گرفتند، ازش پرسیدند چکارش کنیم، گفت یک ضربت زده، یک ضربت به او بزنید. نه شکنجه اش کردند، نه از او به زور اعتراف گرفتند. شما کدام نسخه را دنبال می کنید و کدام روایت ساختگی را، من نمی دانم.

تازه شما به خانواده هایشان گفته بودید مسئله حل است و آزاد می شوند و بدون این که به خانواده هایشان اطلاع دهید، همه را اعدام کردید.

در زندان اوین آن روز، اودیپ به خواستگاری آمده بود. چشمانش مصنوعی بود اما خیلی قشنگ. نمی دید اما کسی نمی فهمید اودیپ چشم ندارد. لباس شخصی بر تن داشت، پیراهنش را اتو نزده بود و آن را روی شلوارش انداخته بود. ریش داشت و عطر تی رز هم زده بود. تسبیح هم می گرداند.

به اودیپ گفتند چه خبر؟ تسبیح را گرداند و صلواتی فرستاد و گفت پدر را در گور کردم، مادر را به اورگاسم می رسانم، اما خوب، کفاف نمی دهد، آمده ام صیغه کنم. اودیپ هم در قوه قضاییه قاضی است، هم در سپاه سردار است، هم در مجلس کاره ای است. پول و پله حسابی دارد و البته چشم هایی قشنگ. به کسی نگفته بود مدتهاست به طور مخفیانه رییس جمهور هم هست.

Untitled-4 copy

طرح بالا، کار دوست هنرمندم نیما نیلیان است، این جا می توانید در اندازه بزرگتر آن را ببینید.

بسته ای که تحویل داده شد: عبدالمالک ریگی

فیلم «سرقت در شصت ثانیه» یادتان هست؟ همان Gone in 60 seconds با بازی نیکولاس کیج و آنجلینا جولی. در یک صحنه دو کارآگاه فیلم که خیلی دوست دارند از جریان سرقت پنجاه تا ماشین در یک شب سردربیاورند، سر از پرونده خلافکاری درمی آورند به نام ریموند کالیتری. مشغول خواندن پرونده هستند که یک کارآگاه دیگر سر می رسد، پرونده را از دست آن ها گرفته و می گوید: ما این طرف را برای قتل تحت نظر داریم و قرار است گیرش بیاندازیم، چه کسی به سرقت یک مشت ماشین اهمیت می دهد؟

شک ندارم که گیرافتادن عبدالمالک ریگی، خوب است. هر کسی که دست به ترور می زند، باید در دستگاه عدالت پاسخگو باشد. اما ریگی دو سال است مرزبان می گیرد و می کشد و حتی سر می برد. چرا باید الان این گونه گرفتار که نه، تحویل داده شود؟

بدون هیچگونه تئوری توطئه ای، پیدا شدن ریگی پس از فیلمی که از بی بی سی فارسی پخش شد، دلیل یک بازی پروپاگاندا است. ملتی که شب همه آن فیلم را دیده و داغدار و خشمگین بودند: فردا شد و همه جا از رادیو و تلویزیون گرفته تا روزنامه، شد ریگی.

بعد مسئله جالب تر می شود. بلافاصله وزیر اطلاعات دولت نامشروع فعلی که ازقضا مداح اهل بیت هم هست، می آید روی صفحه تلویزیون. پروپاگاندا قوی تر می شود. در هیچ کجای دنیا، مسوولان اطلاعاتی برای اعلام این مسائل، کنفرانس خبری نمی گذارند چون مجبور می شوند نکاتی را برملا کنند که شاید به لحاظ اطلاعاتی نباید گفته شود و البته قابل قبول است. اما نه حیدر مصلحی، به او گفته شده همه چیز آماده است، این هم سناریو. برو.

در حالی که مصلحی دارد می گوید این چنین شده و این فرد در جریان پرواز دستگیر شده، خبرگزاری مهر می گوید: ریگی از دبی عازم قرقیزستان بوده که هواپیما در بندرعباس به زمین نشانده شده، و دستگیر شده است.

ده دقیقه بعد، خبرگزاری جمهوری اسلامی، ایرنا از قول یک منبع آگاه و یک عضو هیات رییسه مجلس می نویسد: ریگی در حال پرواز از پاکستان به سمت یک کشور عربی بوده که دستگیر شده است. کجا؟ چگونه؟ هیچ خبری نیست.

سریع فارس دست به کار شده و فیلمی را منتشر می کند. شبکه خبر هم وسط تکرار کنفرانس خبری مصلحی، فیلم را نشان می دهد. یک هواپیمای خصوصی چارتر، ریگی در هواپیما، و بعد پیاده شدنش از هواپیما. نه هواپیما آرم و نشانی دارد، نه مسافر دیگری، نه فرودگاه مشخص است که کجاست.

و بعد تناقض ها یکی یکی آشکار می شود. گفته صریح مصلحی: این تلاش حرکت پنج ماهه برادران گمنام امام زمان است که قدم به قدم ریگی را تعقیب کرده و از هیچ گروه یا نهادی کمک نگرفته اند. خبرنگار شبکه خبر می پرسد: حتی از پاکستان؟ مصلحی با تاکید می کند از هیچ کس، هیچ گروهی و هیچ کسی.

در یک حالت این می تواند صحیح باشد: ریگی مانند یک بسته پستی تحویل ایران شده است.

با هر سناریویی که مقامات جمهوری اسلامی در این پروپاگاندا می گویند، نه یک گروه که حداقل دو یا سه سرویس امنیتی و اطلاعاتی حضور فعال داشته اند. با هر سناریویی، اگر این پرواز را جایی نشانده باشند و ریگی را گرفته باشند، حتی آن هواپیمای اصلی، با هماهنگی اطلاعات دبی، یا پاکستان یا قرقیزستان به زمین نشسته است. انتقال کسی که گذرنامه افغانستان در دست دارد، حداقل باید با هماهنگی کابل باشد. اگر برگه عبور از دبی یا پاکستان داشته باشد، صد در صد باید با دبی یا پاکستان هماهنگ شود.

مدارکی در دست نیست که نشان دهد چه شده، اما از تناقض های مبهم، می گوید یک بسته پستی به نام ریگی از قبل آماده بوده، ترس از خروش و نگرانی مردم پس از پخش جنایت کوی دانشگاه در 25 خرداد که از بی بی سی پخش شد، باعث شده فکر چاره بیافتند و به این فکر رسیدند عاملی برای ملی گرایی، عدالت خواهی و حمله به غرب پیدا شود. تماس با فرستنده محموله و درخواست تحویل. صبح اول وقت، بسته با یک هواپیمای چارتر خصوصی فرستاده می شود و سیاهپوشانی که صورتشان را پوشانده اند، در معیت دوربین صدا و سیما ریگی را تحویل می گیرند.

ریگی پارسال شانزده مرزبان ایرانی را گرفت و هشت تای آن ها را کشت. باید گرفته می شد، باید محاکمه می شد. اما امسال در خیابان، یک بسیجی ندا را کشت. روز روشن تیر در سینه اش کاشت. دوربین ها مرگ معصومش را ثبت کردند. سهراب اعرابی تازه چند روز پیش بیست ساله شد. امیر جوادی فر، محسن روح الامینی و دیگر کشته شدگان، نه مرزبان بودند نه در منطقه خطر. شهروند این مملکت بودند، جوان و با امید به آینده. خیلی های دیگر که کشته شدند. خیلی های دیگر که مورد تجاوز قرار گرفتند، خیلی های دیگر که هنوز زندان هستند.

گرفتن ریگی، محاکمه اش، بحث خواستن و نخواستن نیست، یک ضرورت است. خدا را شکر که دستگیر شد. اما چه اهمیتی دارد وقتی قاتلان، تجاوزگران، شکنجه گران، آمران، دست اندرکاران وقانون شکنان، باتوم به دستان، شبه نظامیان بسیجی و کسانی که در کشتار و تجاوز و احکام زندان و زندانی های بی دلیل دست داشته و دارند و راست راست می گردند، حکم می گیرند، بر صفحه تلویزیون ظاهر می شود. دیگر اولویت عدالت ریگی نیست.

42-17992394

زودتر به این مسئله نپرداختم چون افتادن در دام پروپاگاندای نظام بود و همان چه که می خواست. دستی که به خون آلوده است، با نشان دادن دستمال خونی در یک گوشه، از یاد نمی رود. ریگی در مقایسه با جنایاتی که پس از انتخابات خردادماه روی داده، سربلند است.