لویاتان

تمامی کارهای آدمی بر اساس ترس شکل می گیرد – تامس هابز

برچسب‌ها: تجاوز

حکایت آن انگشت در ملاءعام و آن انگشت نشانه مردانگی

جا دارد با توجه به قضیه انگشت و انگشت بازی در جلوی دوربین های تلویزیونی در زمین فوتبال و صدور حکم سنگین و بیرحمانه و غیرمنصفانه یادی بکنیم از مطلب معروفی که در آن ادعا شده بود مردان در بخشی از زندگی به تیکه انداختن و متلک گفتن به زنان بزرگ می شوند و بلاهت نویسنده در حکم دفاع از خزغبلات یک روحانی امام جمعه تهران نقل شده بود. نویسنده موهوم گفته بود مردان با تعرض به زنان بزرگ می شوند، یا چیزی شبیه به این. باید به آن طیف یقه جر بده حال گفت که نه، مردان در ایران تاریخی را با تعرض جنسی، دعوت به حمام عمومی و سینما، سوار شدن بر موتور و دوچرخه و البته انگشت در زندگی پشت سرمی گذارند. کم یا زیادش به جای خود، برای بیشتر افراد جنس مذکر در ایران این انتفاق روی می دهد.

انگشت کردن یا انگشت شدن، یکی از فاکتورهای مخفی در دنیای مردان در ایران است که تا آخر عمر هم با آن ها می ماند. بخشی از بزرگ شدن ما با حرف یا حدیث و یا حاشیه های مبنی بر انگشت شدن، انگشت کردن، کونی بودن، دستمالی کردن، دستمالی شدن، فشار دادن، اسکاچ زدن، مالاندن و امثال آن می گذرد. این تعرض را عموم پسرها به شکل یا اشکال مختلف دستکم یک یا چند بار تجربه کرده اند. شما کافی است در نوجوانی با لباس کمی شبیه به مد روز از منطقه ای رد شوید که به آن تعلق ندارید یا به قولی محلتان نیست. یکی از اولین علائم شناسایی در منطقه، انگشت شدن است. دقیقا مشخص نیست فشردن انگلشت یا تماس انگشتان به باسن، قرار است چه کار هورمونی خاصی در بدن انجام دهد که این قدر مهم و حیاتی می شود، ولی این کار و پاسخ به آن و واکنش به آن، می شود بخشی از فرهنگ مردانگی. اگر هم کسی بگوید ما که از این چیزها نداشتیم یا پایش را از محل یا منطقه اش بیرون نگذاشته باشد، در دیگر محیط های عمومی حتما این قضیه به سراعش می آید. نمونه بارز آن محیط سربازی و خدمت است. و پس از آن کافی است در شبی یا نیمه شبی پسربچه ای یا نوجوانی از محلی یا جایی بگذرد و یا در مدرسه یا دبیرستان یا دانشگاه و یا توالت عمومی تنها گیر افتد و کمترین اتفاقی که برای او می افتد، انگشت است. به احتمال زیاد کمی از پشت چسباندن هم هست و اگر محیط زیاد مناسب نباشد به همین جا ختم می شود. اگر محیط بدتر باشد و تعداد بیشتر، فجایع بدتری هم خواهد بود.

در واقع در محیطی که ما در آن بزرگ می شویم، از کودکی با ناهنجاری ها و تعرض ها و از بین رفتن حقوق زیادی روبرو می شویم ولی بزرگترین تعرض که برای ما شوک روحی دارد و هیچ وقت از یادمان نمی رود، همین تعرض جنسی است. از کودکی مدام به ما تعرض می شود: هوایی که تنفس می کنیم، آلوده است ولی کسی برای ما حق خواهی نمی کند. سرمایه های کشور در حال از بین رفتن است که متعلق به نسل آینده است ولی ما باز خبرنداریم و کسی صدایش درنمی آید. جنگل و درخت و دریاچه و منابع آب هم همین طور. ولی یک تعرض را خیلی زود می فهمیم، همین انگشت. از آن فراری هم نیست بالاخره یا در باشگاه یا روی تشک کشتی و یا زورخانه و یا یک جایی، این شتر خوابیده است و در انتظار همه.

و البته آثاری هم دارد این انگشت. بعد از پستی و بلندی های روحی فراوان، می شود بخشی از میدان زورآزمایی و شخصیت پردازی ما. هرچند خیلی سخت تلاش می کنیم هیچ وقت به یادش نیاوریم، اما همیشه یک جای ذهن ما هست. به تدریج  هم کمی تندخویی در زمینه جنسی می گیریم چون فکر می کنیم با آن می توانیم آن سابقه بد را پاک کنیم. در یک مقطعی هم به یک جایی وارد می شویم که دیگر از بیخ فاسد است و انگشت و انگشت بازی، بخش عمده فرهنگ آن محسوب می شود. یکی اش محیط و رختکن و زمین ورزش و روابط پنهانی آن.

شوخی خرکی و دستی ما، همیشه هست و خواهد بود. یک معضل پایه ای و بسیار خراب است و تمامی سران نظام و جامعه مردان از آن باخبر است. حتی هنوز وقتی پا به سن می گذاریم، توصیف در خفت فلانی این است: از این ها که همه انگشتش می کردند. یا این که فلانی مدام دستش به دنبال کون این و آن بود. و با ما می ماند. همه می دانیم که هست. ولی وقتی می آید و تلویزیونی می شود، ای داد و ای فریاد سر می دهیم.

در این که کوری میان افراد یک تیم و یا دو تیم مقابل هست که شکی نیست. کوری و کوری خوانی همیشه بخشی از میدان ورزش است. مسئله اساسی محیط هایی مانند خاورمیانه و کشوری مثل ایران و محیط های به اصطلاح مردانه، فقدان زنان است. نبود زنان باعث افسارگسیختگی های این چنینی می شود. بیل مار، کمدین آمریکایی و مجری برنامه هفتگی «ریل تایم ویت بیل مار» در آخرین برنامه خود به درستی همین را گفت. جایی که زنان نباشند، این گونه سبعیت های هورمونی روی می دهد. نمونه اش باشگاه فوتبال آمریکایی ایالت پنسیلوانیا است و یکی از مربی ها که سالیان سال به شغل شریف تجاوز جنسی و مالاندن کودکان مشغول بود و همه مدیریت باشگاه از آن خبر داشتند ولی کسی صدایش درنیامده بود.

به هر حال، برگردیم به انگشت و زمین فوتبال. در این که این دو بازیکن فوتبال با کوری انگشتی مقابل دوربین تلویزیون نوعی عمل غیراخلاقی مرتکب شده اند، شکی نیست. اما این مجازاتی که آن ها می شوند نه درست است نه منصفانه و نه مشکلی را رفع می کند. در بطن محیط های مردانه ایرانی که از کودکی پایه گذاری آن غلط است و رفتارهای تعرض آمیز جنسی سرتاپای آن را گرفته است، این طور مجازات ناعادلانه هیچ مشکلی را رفع نمی کند. مشکل ریشه ای است، قدیمی است، اساسی است و پوشیده است. پوشیده ای که همه می دانند هست ولی کسی از آن حرفی نمی زند. بهترین کار، تشکیل یک هیات کارشناسی از متخصصان است تا با بررسی این پدیده و مراجعه به آمار آن (که البته محرمانه است در ایران مانند هر آمار دیگری) بتوانند راهکارهای مناسب را پیشنهاد کرده و در همه جا آن را اجرا کنند. حالا این دو بازیکن را هم جریمه کردید، بروید و ده دقیقه کنار زمین فوتبال بایستند تا انواع فحش خارمادر و فلان و دسته بیل و غیره را که حواله افراد خانواده داور و مربی و بازیکن و طرفداران و تماشاچیان می شود، بشنوید. اگر قرار باشد آن ها را هم جریمه کنید که واویلا. ولی آن را ندید می گیریم، چون ضبط و پخش نمی شود ولی هرکسی پایش به استادیوم رسیده باشد می داند چه خبر است. این هم مانند همان است، این انگشت همه جا کار می کند و به همه شکلی، صورت مسئله را با مجازات ناعادلانه حتی پاک هم نمی شود کرد.

2009_fingering(sweet_butter)

هرکه من مقتدای او هستم، از امروز به علی تجاوز کند

اگر این علی که با این اوصاف از او یاد می کنند  و او را انسان کامل می نامند امروز میان ما بود، چه بر سرش می آمد؟ اگر به او می گفتند کهریزک جایی است و در آن بساط تجاوز و کشتار و شکنجه برپاست، چه می کرد؟ اگر به او می گفتند کسی بر حکومت است که از ذوق این که نام اولش با تو یکی است، روز عید غدیر می دهد همه جا نامش را جار بزنند ولی زیر دستش، اختلاس و دزدی و سرقت و دروغ وول می زند، چه کار می کرد؟

چند حالت بیشتر ندارد. اگر آن علی که از او آن طور اسطوره ای تعریف می کنند وجود خارجی داشت، یعنی انسانی بود که این خصایل را داشته باشد، اگر مثل ندا آقاسلطان روز روشن کشته نمی شد، الان در یکی از بندهای اوین یا یکی از سلول های خانواده کهریزک هر روز سیگار روی سر و چشم و بدنش خاموش می شد، با باتوم به او تعرض می شد و بعد عده ای ترتیب تجاوز دوره ای اش را می دادند و آن قدر ادامه می یافت یا مجبور به اعترافات دروغین جلوی دوربین تلویزیون شود یا این که بگویند آزاد شده و همین طور دنبالش بگردند و جسدش هیچ وقت پیدا نشود.

اگر این علی، همان طور که تعریفش می کنند بود، الان بدون داشتن هیچ گونه اعصابی، ذوالفقار را بر سرمی گرفت و خامنه ای و مصباح و بیت و رفسنجانی و حوزه علمیه و بقیه را جر واجر کرده بود. در حدی که حتی اگر آقای خامنه ای مقابل می ایستاد و آلت را بیرون می انداخت، آن حضرت رو برنمی کشید و عضو و اصل قضیه را همه با هم درجا نصف می کرد.

اگر آن طور که علی را توصیف می کنند، نه آن طور خفن و فقهی که همین قدر در حد کتاب های درسی، که به جای دادن حق مردم به برادرش در دست او ذغال می گذاشت، در بهترین حالت باید دو سوم مسئولان حکومتی، به جای پیشانی مهر کپک زده، دست تاول زده و ناکار شده داشته باشند. تازه اگر فقط به گذاشتن ذغال بسنده می کرد.

اما اگر فرض کنیم که داشته های در مورد علی، بزرگنمایی شده و حقیقت ندارد، پس دیگر علی علی کردن و جر دادن ملت در روز غدیر، بهانه ای است برای بدل جشن های دو هزار و پانصد ساله. وگرنه علی اگر آن جوانمردی و پایمردی و عدالت طلبی اش را ازش بگیرید، دیگر با یک دستمال به دست دولتی که هیچ تفاوتی ندارد.

اگر یک خط از آن چه از علی می گویند درست باشد، امروز نباید کسی نه اسمش را بیاورد و نه از سرخجالت سرش را بلند کند، چه برسد به این که سینه سپر کند و علی علی کرده و عید عید کند. کسی که فرض کند یک خط از آن چه از علی می داند، حقیقت دارد، پس امروز به جای علی علی کردن، باید بلند شود و بگوید، این بساط ظلم را جمع کنید، این بساط جور را برچینید و به گوشه ای روید و طلب بخشش کنید.

سکان دادستانی و امنیت، مست و مدهوش و در حال تجاوز به خود

یکی از مضحک ترین حکایت های تاریخ را می توان در این خبر دید که سکانداران قضاوت و امنیت و ثبات کشور در مقابل مثلا نمایندگان مجلس قرار گرفته و دلایل ناامنی های اجتماعی اخیر را تعریف کرده اند. اگر این خبر این قدر مستند و مشخص نبود، به هیچ وجه نمیشد آن را باور کرد ولی وقتی این قدر فرهنگ دروغ و فرافکنی و فرار از بار مسوولیت ریشه دوانده باشد، دیگر فقط می توان آن را نظاره گر بود.

همه کم و بیش می دانیم که مجلس شورای اسلامی با نزدیک شدن انتخابات، همانند همه دوره های قبلی مجلس به تب و تاب افتاده تا چند مانور انجام داده و بگوید که بالاخره الکی هم آن جا نیست. قرار است کاری هم کرده باشد یا این که نشان دهد کاری هم می کند. سوابق تمام مجالس شورای اسلامی در تاریخ جمهوری اسلامی بر همین منوال بوده و هست.

ولی این گونه نظاره گر بودن این همه نماینده به مجموعه و ترکیبی از دروغ و نیرنگ و پروپاگاندا خیلی در نوع خود منحصر به فرد است. این حرف هایی که این افراد بر زبان آورده اند چنان دروغ تکان دهنده ای است، که حتی بی رگ ترین آدم، کم ترین کاری که می تواند انجام دهد این است که از این جلسه انزجار خارج شود. اگر اندک رگی داشته باشد و یا دیگر مانند این ها که ادعا می کنند عشق و ولایت و حسین و امامت و فقیه در رگ هایشان جاری باشد، قاعدتن باید بروند و همان جا یقه طرف را بگیرند که مردک، این مزخرفات چیست که می گویی؟

کمی از این عصبانیت فاصله بگیریم. از آقایان خواسته اند بگویند علت ناامنی های اجتماعی اخیر چیست؟ فقط به پاسخ ها نگاه کنید:

مسئولان امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی ایران روز سه شنبه در مجلس شورای اسلامی حاضر شدند و «احزاب، رسانه ها و نیروهای بیگانه در منطقه» را مقصران نا امنی اجتماعی در ایران معرفی کردند.

روز ۲۹ تیرماه مجلس شورای اسلامی با ۱۱۳ رای موافق خواستار حضور دادستان کل کشور، فرمانده نیروی انتظامی و وزرای اطلاعات و کشور در پارلمان برای بررسی ناامنی‌های اخیر اجتماعی در ایران شد.

غلامحسین محسنی​اژه‌ای، دادستان کل کشور، اسماعیل احمدی مقدم، فرمانده نیروی انتظامی، مصطفی محمدنجار، وزیر کشور، و مرتضی بختیاری، وزیر دادگستری، از جمله مقام‌هایی بودند که برای بررسی ناامنی ها، در مجلس حضور یافتند.

محسنی اژه‌ای در سخنان روز سه‌شنبه خود، ایران را «کشوری امن» دانست ولی وجود «کمبودهایی در دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی و قضایی» را پذیرفت و در عین حال «دشمنان» را مقصر ناامنی در ایران دانست.

واقعن یعنی تمامی مشکلات زیر سر دشمن است؟ اگر توان اداره جامعه و سیاست و اقتصاد را ندارید ولی باز با این حال فکر می کنید همه چیز خوب است، پس این تقصیر دشمن است؟ برگردیم بر سر شاخص های اقتصادی و آمار فقر. جامعه فقیر و دچار تبعیض طبقاتی، محیطی پذیرا برای افزایش جرم و جنایت است. دیگری، فضا دادن و بسترسازی برای خشونت است. وقتی در دو سال گذشته توسط مقامات رسمی و حکومتی و دولتی، تجاوز و کشتارصورت گرفته آن هم در روز روشن و با سند و مدرک و هیچ اتفاقی نیفتاده و تازه یکی از متهمان اصلی مثل سعید مرتضوی راست راست می گردد و می گوید تبرئه شده است. آیا واقعا فکر نمی کنید وقتی روز روشن این همه قتل و تجاوز صورت گرفته، قبح آن از جامعه رخت برمی بندد؟

دیگری و مهم تر از همه، شما (آقایان حکومت و دولت) توان برقراری عدالت اجتماعی را ندارید. چون نمی توانید، زورگویی را انتخاب کرده اید. این همه نیروی مسلح را در خیابان ریخته اید که به مردم بگویند چه بپوشند و چه نپوشند. به جای تمرکز نیرو روی راه های پیشگیری از جرم و جنایت (و نه برخورد) به نمایش قدرت خیابانی روی آورده اید. فضای امنی هم درست کرده اید که می گوید حاشیه هایی هست که در آن همه چیز مجاز است و فضاهایی هست که در آن هیچ چیز مجاز نیست. در حاشیه های مجاز و ارتباط های خاص، می توان کشت، می توان تجاوز کرد، می توان دزدید، می توان سرقت کرد، می توان دروغ گفت، می توان بهتان زد و هیچ کس،هیچ کاری با شما ندارد. آن سوی ماجرا هم هست. می توان به هیچ جا مرتبط نبود، ولی هر قدم شما خطا است و خون شما مباح است و با شما هرکاری می توان کرد.

دیگر مسئله مهم این حضور مضحک آقایان امنیتی و قضایی در مجلس، درخواستشان برای اعدام های سریع بوده است. آقای محسنی اژه ای مثال آورده که به ما می گویند چرا مانند اوائل انقلاب در جا حکم صادر نمی کنید؟ بعد با پررویی تمام می گوید: دست و پای مابسته است، مجلس اگر می تواند کاری کند که موانع برداشته شود.

موانع برداشته شود برای چه؟ حکم اعدام های یک شبه؟ بیست و چهارساعته؟ باز هم کشتارهای دادگاه انقلاب؟ باز هم خاوران؟ این بار تجاوز گروهی در ابعاد گسترده؟

بعد هم می گویند مسائل زیر سر «احزاب، رسانه ها و نیروهای بیگانه در منطقه» است.

 اسماعیل احمدی​مقدم، فرمانده کل نیروی انتظامی، نیز در نشست روز سه‌شنبه مجلس، «حضور نیروهای بیگانه در منطقه» را از عوامل تشدید ناامنی در ایران دانست.

وی حضور نیروهای بیگانه در منطقه را علت «توسعه سکس، خشونت، مشروبات الکلی، مواد مخدر و تضعیف دولت‌ها در برخورد با ناامنی‌های جهانی» عنوان کرد.

به گفته فرمانده نیروی انتظامی، آمارهای قتل، نزاع خیابانی و سرقت مسلحانه کاهش داشته‌است «اما برخی با مغالطه در رسانه‌ها، آمارها را زیر سؤال می​برند.»

آقای احمدی مقدم گفت: «برخی احزاب برای ضربه فنی کردن رقیب، اقتدار پلیس را زیر سؤال می​برند و تسویه حساب سیاسی می‌کنند.»

وی در مورد آمار تجاوز جنسی گفت که «از سال ۸۶ تا کنون حدود ۸۰۰-۹۰۰ فقره ثبت شده که حدود ۴۰ درصد آن مربوط به زنان و ۶۰ درصد آن لواط پسران عمدتا زیر ۱۵ سال است که معمولا با اغفال بوده‌است.»

احمدی​مقدم در مورد انتقادها به نیروی انتظامی نیز اظهار داشت که برخی می‌گویند «چرا این قدر برخورد؟ چرا اینقدر زندانی؟ چرا این قدر اعدام؟، اعدام هم نکنیم، می‌گویند، چرا برخورد نمی​کنید.»

این که دیگر می گویند مشکل زیر سر نیروهای حاضر در منطقه است دیگر از این دغلکارانه تر نمی شود حرف زد. نیروهای بیگانه در منطقه، مسوول حفظ امنیت مردم افغانستان و عراق هستند که با دست های عده ای از همین قماش نیروهای امنیتی و اطلاعاتی به کام مرگ فرستاده می شوند.

واقعن این همه بی عرضگی را این طور در ملاءعام جار زدن و این گونه دروغ گویی در روز روشن، فقط و فقط نشان از اپیدمی ریشه دار و گسترده پدیده خطرناک و ناپاک احمدی نژاد در جامعه سیاسی و نظام حکومتی ایران دارد.  پدیده ای که حتی با مرگ کامل نظام سیاسی و حکومتی ایران هم منقرض نمی شود و هرگونه پاکسازی و مقابله با آن متحمل هزینه های سنگین است و کاری بسیار دشوار خواهد بود. لکه ننگی که هیچ گاه و به هیچ شکل حتی با استیضاح و برکناری احمدی نژاد و یا برکناری کامل تمامی رهبران قضایی و امنیتی و اطلاعاتی، از پیشتانی آقای خامنه ای پاک نخواهد شد.

پیشتر بابت تبعات طرح موسوم به حذف سوبسیدها، هشدار داده بودم.

در همین زمینه:

کمی این، کمی آن، خیلی تبعیض و خیلی زیادتر آپارتاید

روزهای بدی است چون نه مرگباران شده ایم که تجاوز باران هم شده ایم و به همان اندازه خیلی عصبانی و گرفته و خشمگین هستیم و خیلی از آن بیشتر، از دست خودمان ناراضی و ناراحت که چرا کاری باید بشود و نمی شود. می بینیم ملادیچ به سرعت به دادگاه کیفری بین المللی لاهه فرستاده می شود و می گوییم پس ناقضان و نسل کشان و سرکوبگران ایران کی محاکمه می شوند؟ هنوز عزت الله سحابی خاک مرگ را بو نکرده که دخترش کشته می شود و حتی زودتر از خودش به خاک سپرده می شود. حالا نگرانیم که 22 خرداد چه می شود و چه نمی شود که هدی صابر کشته می شود. خیرسرمان تلاش می کنیم این مرگ های مثلا سیاسی را تجزیه و تحلیل کنیم که خبر می آید در اصفهان ریخته اند و تجاوز گروهی کرده اند. همان روزهایی که قذافی محکوم می شود که کانتینر کانتینر وایگرا وارد کرده تا سیستماتیک تجاوز کند و سرکوب.

یک مشکل اساسی که این همه سال هم نظام جمهوری اسلامی به آن گرفتار بوده و هم این که همه ما خواسته یا ناخواسته به آن دچار شده ایم، مسئله و مشکلی به نام تبعیض است. تبعیض زمانی شاید تعریفش این بود که کسی خود را از بقیه برتر بداند و به دلیل رنگ پوست حقوق بیشتری برای خود طلب کند. اما حالا، معنای تبعیض این است که هرکسی را به دلیل خواسته، تفکر، فکر، اندیشه، شکل ظاهری، گفتار و دیگر خصوصیات فردی، از حق و حقوق اساسی و اصلی اش محروم کرد. همان کاری که برای خیلی ها روی داده و می دهد. خیلی ها داد آن را از زمان قبل از انقلاب در ایران فریاد کرده بودند و خیلی ها به تدریج با آن روبرو شدند و خیلی ها هم در این دو سال اخیر با مصداق های مختلف آن آشنا شده اند.

تبعیض وقتی بر گفتار و رفتار ما حاکم می شود، دیگر گزینه بررسی عقلی را کنار می گذاریم. در نتیجه می نشینیم و منتظریم ببینیم منبع حرف یا گفتار یا بیانیه چه کسی است و کجاست. اگر منبع مورد تایید ما بود، حرف هم قابل تایید است. وقت هایی هم شده که حرف مزخرف است ولی از خودمان مایه می گذاریم تا به زور آن را تفسیر به درست کنیم و بگوییم طرفداری ما درست است. برعکس آن هم هست. شاید بعضی وقت ها آن مخالفی که می خواهیم سر به تنش نباشد، حرف درستی بزند. ولی ما شنونده نیستیم، ما چشمه و جوشش خشم شده ایم و فقط می خواهیم طرف نباشد. با این حساب، نمی توانیم هیچ گونه گفت وگویی داشته باشیم و ما در جنگ به سر می بریم. حال هر کسی به شکلی این جنگ را دنبال می کند.

همین جا باب مغلطه را می بندم. مشخص است که از قاتل ندا و سهراب و هاله سحابی و هدی صابر آدم بیزار و متنفر می شود. اما باید این نکته را هم بدانیم که با تنفر خالی، فقط حمام خون به راه می افتد و چیزی عوض نمی شود. اگر قصد بهتر شدن و درست شدن امور است، همه کسانی که دست در قتل و کشتار داشته اند و دارند، باید دستگیر شده و در یک دادگاه عادلانه محاکمه شوند. حتی اگر دادگاه مناسبی درون کشور نباشد، دادگاه های بین المللی معتبر هست و می توان با جمع آوری اسناد و شواهد این افراد را به دستگاه عدالت سپرد.

برگردیم از این بحث بیرون و برگردیم سر بحث تبعیض. بحث تبعیض در نظام جمهوری اسلامی طیف گسترده ای دارد و باز هم باید گفت که به ما هم بروز کرده است. این مطلب در جریان دیدار آقای خامنه ای از نمایشگاه عنوان شده و در مقابل او گفته شده و به جای این که رهبر یا ولی فقیه یا هر شخص قدسی دیگری که او را می خوانند نه این که بر دهان گوینده بکوبد، که گویا لبخند رضایت و تایید هم سرداده است.

شركتشان در اروميه است و از چند مهندس و دكتر اهل همين شهر تشكيل شده. ICهاي دو ميليمتري‌اش را توضيح مي‌دهد و مي‌گويد براي نخستين‌بار، ليسانس يك محصول را به ژاپني‌ها فروخته‌ايم. در آخر جمله‌اي مي‌گويد كه همه را سر حال مي‌آورد: «من به اين حرف اعتقاد دارم. به اميد خدا و دعاي شما و تلاش متخصصا حتماً عملي مي‌شه. ايشالا يه روزي مي‌ياد كه هر ايراني تو خونه‌اش دو تا نوكر و كلفت دارد؛ يكي آمريكايي، يكي انگليسي»

تفکر و دستگاهی در نظام جمهوری اسلامی هست که به همان مصداق اصلی ساخت «دشمن فرضی» می خواهد همه را ترسو و پشت سر یک نفر نگه دارد و بگوید اگر فلانی هست، باید باشد و ما وظیفه مان حمایت است. واژه هایی مثل «قرتی، سوسول، سبز، سگ باز» و مثل آن برای همین کار طراحی می شود. یعنی شما با یک وصله کار داشته باش و اگر این وصله به طرف قابل زدن بود، پس دیگر هیچ حقی ندارد. نه حق زندگی، نه حق فعالیت اجتماعی و شهری، نه حق بیرون آمدن، نه حق وجود داشتن، نه حق رای دادن و نه دیگر حقوق. یعنی می شود با یک وصله، پاکسازی کرد. با این حساب، ما از تعریف و تعبیر تبعیض گذر کرده و در آپارتاید به سر می بریم.

دلیلش هم این است که یک سری خیلی راحت حق دارند و حقوق ویژه و خاص و بیشتر دارند و یک سری اصلا و به هیچ وجه حقی ندارند. از دیدگاه آپارتاید می توان توجیه کرد چگونه شخصی روز روشن ندا آقا سلطان را می کشد، کارت شناسایی اش هم به دست مردم می افتد و بعد به دلیل این که کسی نخواسته به دلیل آتش انتقام او را قصاص کند و خواسته اند او به دادگاه سپرده شود، رهایش کرده اند. بعد همین آدم می آید و در مقابل دوربین تلویزیون ظاهر می شود و بعد هم راست راست در خیابان آزاد برای خودش ول می شود. آپارتاید می گوید چرا عده گسترده ای قربانی تجاوز جنسی شده اند اما هنوز یک محاکمه برایشان برگزار نشده و آن ها یا خانه نشین شده اند یا راه پناهندگی اختیار کرده اند.

از دیدگاه آپارتاید، همه این ها قابل توجیه است. جور دیگری قابل هضم نیست. با نظام آپارتاید البته شک نیست که باید مقابله کرد ولی راه درست کردن آن، توسل به همان تکنیک نیست. این یک نکته ای بود که در میان سخنان نسنجیده چند وقت پیش محمد خاتمی می شد آن را دید. تقریبا همین یک نکته را خواسته بود گویا بگوید که گند زده بود به کل جریان. بله. یک جایی هست که بالاخره باید نشست و گفت چه می خواهیم و قرار است چگونه به آن برسیم ولی بدون این که مانند جریان مقابل، فقط عربده کشیده و بخواهیم همه یا هیچ کنیم.

این روزها البته چون بازار نقد و انتقاد زیاد است، نمی شود فقط ایراد گرفت و راهکار نشان نداد. راهکار برای این وضعیت این است که تمامی افراد و گروه یا گروه هایی که خواهان بهبود اوضاع در ایران هستند، یک راهکار مشخص و عاری از تبعیض ارائه دهند و بگویند قرار است چگونه به خواسته هایشان برسند. این باعث می شود حداقل جناح مخالف تکلیف خود را بداند. الان در این وضعیت و با این نفرت گستری، هرکسی در جناح حامی نظام و دولت باشد ذره ای انتقاد نمی کند چون فکر می کند نظام دارد سرنگون می شود و سرنگونی نظام یعنی بدبختی و اعدام و کشتار آن ها.

شک ندارم که تمامی کسانی که بسیجی یا سپاهی هستند و یا روحانی و یا طلبه یا به هر شکلی حامی نظام و دولت، نقد و انتقاد خودشان را هم دارند. باور ندارم جانباز یا خانواده کسانی که در جنگ کشته شده اند، کمپینی برای کشتار همه کسانی که با آن ها مخالف است به راه انداخته باشند. فکر هم نمی کنم همه آن ها خواستار حکومت پادگانی و نظامی و کودتایی باشند. ولی اگر فقط یک راه جلوی خود ببینند، اولویت و ترجیح آن ها بقا است. از همین رو هرگونه مخالفتی هیچ گونه گفت و گوی متقابلی نخواهد داشت.

در همان سپاه یا بسیج یا حوزه یا مجلس یا دولت یا هرجا، کسانی هستند که از شرایط سوءاستفاده می کنند، سعی دارند آب را گل آلود کنند و جنگ برادرکشی به راه بیاندازند. این طوری توجیه می شوند و ماندگار. و این جهالت مرگباری است که آن ها را گرفتار کرده است. هرگونه مخالفتی باید بگوید ما این حقوق را می خواهیم، به این حقوق راضی هستیم و این حقوق را هم برای مخالفانمان محترم می شماریم. پس از آن می توان به طرف مقابل حق انتخاب داد. چرا که به هر حال در صورت هرگونه تغییر نظام یا رژیم در ایران، عده ای هستند که دست به جرم و جنایت زده اند یا در آن دست داشته اند یا دستور آن را داده اند. این ها باید همه به دادگاه سپرده شوند. اما نباید این طور نشان داده شود که برای مثال اگر جنبش سبز پیروز شد، بعد در همه مساجد بسته می شود. اگر فلان گروه پیروز شد، پس حجاب ممنوع می شود.

به لحاظ شخصی از گروه و یا حزب یا شخصی حمایت می کنم که بگوید همه حقوق برای همه یکسان رعایت می شود. یعنی اگر کسی خواست چادر به سر کند و به مسجد برود بتواند، اگر هم کسی خواست حجاب بر سر نداشته باشد و با سگش خواست در خیابان و پارک قدم بزند، او هم بتواند. هر حزبی هم باید بتواند فعالیت کند. حزب اسلامگرای هم بتواند همان حقوق و آزادی هایی را داشته باشد که حزب لیبرال دارد.

با نشان دادن یک برنامه کار یا پلت فرم، باب گفت وگو با بخشی باز می شود که خواهان گفت وگو است. شک نیست کسانی که الان چماق و اسلحه و باتوم و آلت تناسلی به دست به مخالفان حمله می کنند، برای گفت وگو پیش نمی آیند ولی این طور هم نیست که هرکس صدایش در نمی آید، پس دارد از این ها حمایت می کند یا با آن مشکلی ندارد.

کسی که جنگ یا جبهه یا اسارت را دیده باشد، منم منم نمی کند و با هموطن خود آن رفتارها و بدتر از آن را نمی کند. آن هایی که دست به این جنایت ها می زنند، کسانی هستند که حتی یک روز هم صحنه میدان جنگ را ندیده اند. شاید شماری همه چیز را کنار گذاشته باشند حتی نوعدوستی و حقوق اساسی و انسانی ولی نباید مخالفی که می گوید این کار نادرست است، همین راه را برود.

محمد خاتمی و سیاره ترالفامادور

می توانیم به محمد خاتمی انتقاد کنیم و بگوییم تو وکیل مدافع شیطان هستی، این چه حرفی است که زدی؟ مرد حسابی مگر الان وقت این طور حرف زدن است؟ اصلن چطور دلت می آید؟ بخشش چیه؟ مدارا کیلو چند؟ و خیلی انتقادهای تندتر و شدیدتر. می توانیم از او تعریف کنیم و توجیهش کنیم و بگوییم بابا به اصل حرفش دقت کنید، منظورش این نبوده، از این که این حرف را زده، آن حرف را می خواسته بزند و البته خیلی ماستمالی های دیگر.

محمد خاتمی، صلح طلب از نوع شبیه یا در طیف ماندلا است. علاقه ای به درگیری ندارد ولی تفاوتش با ماندلا این است که آستین هم بالا نمی زند. از خودش خیلی مایه می گذارد و انرژی زیادی هم صرف می کند ولی خودش بیشترین آسیب را به خودش می زند چرا که به رغم تمامی ارزش ها و دانسته هایش، در سیاره ای خیالی زندگی می کند و از وقایع روز بی خبر است یا حداقل درک درستی به او منتقل نمی شود یا حداقل دیگر این که او هم از یک فیلتر دیگر می گذرد تا بفهمد در کشور چه خبر است.

این که این همه واکنش به صحبت های خاتمی نشان داده می شود، دو نشانه دارد و هر دو خوب است: یک، محمد خاتمی هنوز مهم است و اهمیت دارد و حرفش برای خیلی ها مهم و وزنه است، دوم، بیخیالی هنوز بر جامعه سیاسی سایه نیفکنده و هنوز از واکنش ها می توان فهمید اراده ای که باید به سمت تغییر رو به بهبود حرکت کند، هنوز هم هست.

مشکل صحبت های محمد خاتمی این است که جای زدن آن و شکل آن را هنوز یاد نگرفته است. محمد خاتمی همچنین سمپات شدیدی به کوچک کردن و بی ارزش کردن مسائل مهم و اساسی و بزرگ دارد و با صغیر کردن آن، می خواهد بگوید که این ها چیزی نیست و قابل حل است. در قابل حل بودن آن درست می گوید اما مسئله را آن قدر کوچک و پیش پاافتاده می کند که خودش باید بابت آن هزینه بدهد. در واقع محمد خاتمی برای حذر از بزرگنمایی، به کوچک نمایی روی می آورد.

محمد خاتمی زمانی هم که رییس جمهوری بود، قانون شکنی و زورگویی را به «بد اخلاقی های سیاسی» تقلیل می داد. بداخلاقی سیاسی می تواند تعبیر یک نوع آماتوریسم یا آنارشیسم سیاسی باشد ولی قانون شکنی، نوعی بزه و جرم است. آماتوریسم و آنارشیسم سیاسی نیاز به تکامل دارد، قانون شکنی و زورگیری نیاز به حضور قانون و برخورد قضایی. خیلی از همین کوتوله هایی که حالا عربده کشی می کنند، همین کوچک و کنارهایی بودند که زمان خاتمی در حد آنارشیسم کارشان تعریف می شد ولی حالا قانونگذار و قانون گردان و مجری قانون قاضی دادگاه و محکمه هستند.

محمد خاتمی به جای این گونه ناامید کردن این همه احساس جریحه دار شده، این همه تن نحیف و شکنجه شده، این همه غرور لگدمال شده، این همه خون های ریخته شده، باید بتواند با شکلی وارد شود که بتواند هنوز قوه محرکه و انرژی خود را به کار ببرد. محمد خاتمی به جای ریش سفیدی و گفتار نیک بازی، باید بتواند به درگاه حضرت دربار رهبری برود و پیام خود را به آن جا عرضه کند که من، با این سابقه و با این ممنوع الخروجی، بر این باورم که برنامه من این است. آن جا آن وقت دستش می آید که یک من ماست چقدر کره دارد. این گونه اظهار نظر کردن، آن هم زمانی که به قول خودش «نام پاک میرحسین موسوی» در بند است، غیر از پیام ناامیدی و جدایی، نتیجه ای به همراه ندارد.

با این حال هنوز هم خاتمی به شکلی عزیز است. خاتمی که حرف می زند، همه هنوز آزادانه و راحت یا به او استناد می کنند یا از او انتقاد. هرچند کاریکاتور گونه، ولی هنوز به دنبال همان طفل اصلاحاتی است که شقه شقه شد و به خوراک شغالگاه تبدیل شد ولی هنوز خاطر آن کودک را عزیز نگه می دارد.

محمد خاتمی در سیاره ترالفامادور گیر افتاده است. همان جایی که شخصیت بیلی، در رمان سلاخ خانه شماره پنج در آن گرفتار شده بود و در رویای خود، از واقعیت دور می شد ولی بعضی وقت ها، بارقه ای از واقعیت های روز و آن چه در جنگ برسرش آمده بود، در آن سیاره به شکلی دیگر تکرار می شد. ترالفامادور محمد خاتمی ، در همان چاردیواری او تمام می شود. برای بقیه که بیرون از این دنیا هستند، یک گوشه اش زئوس نشسته و رعد می افکند، جایی اش هیولای سه سر جهنم نشسته و نگهبانی می کند و می درد، در جای دیگرش کینگ تنتالوس نشسته و آب و غذا می خواهد و در حالی که در محاصره آب و غذاست، توان دسترسی به آن ندارد و البته هرکول هم در پایین کوه، پشم می ریسد و به جنون رسیده است.

باز هم ترالفامادور، سیاره ای بی خطر است. هرچند داستان های این سیاره، دیگران را افسرده و ناامید می کند.