لویاتان

تمامی کارهای آدمی بر اساس ترس شکل می گیرد – تامس هابز

برچسب‌ها: مرگ

بازار شارلاتانیسم مجاهدین خلق و حومه

مجاهدین خلق خوبند: در حول و حواشی آن ها می توان انواع و اقسام شارلاتان و دروغگو و فریبکار را شناخت. می توان با دنبال کردن سیاست های این گروه، فهمید که چه کسی واقعن به دنبال چیست و چه گروهی چه می خواهد. می توان به چشم دید که یک گروه خارج از تمام معیارهای حقوق بشر و در واقع بزه کار، خط های ناپیدا را پیدا می کند، لابی می کند و زنده می ماند. همان چیزهایی که در سریال های گانگستری و یا معماهای پلیسی – جنایی می بینیم و در آخر هم بالاخره نابود می شوند. ولی این ها کاملا سرجای خود مانده اند. در علم قرن بیستم، می توان مجاهدین خلق را فلش مموری جمهوری اسلامی دانست. یک فلش مموری پر از فساد و ویروس و بیماری که کافی است به هر یو اس بی کامپیوتری وصلش کرد تا آن شبکه را به گند بکشد. کاری که نظام جمهوری اسلامی در ایران پیاده کرده، مقیاس کوچک و قابل حملش، سازمان مجاهدین خلق است. بی ربط هم نیست که این دو (نظام جمهوری اسلامی – گروه مجاهدین خلق) این قدر از هم بدشان می آید. به خاطر این که می خواهند در مانند دیگری بودن کم نیاورند و اگر آن یکی از یکی دیگر بیشتر بشود، آن یکی حسادت می کند و جفتک می اندازد.

مجاهدین خلق خیلی خوبند: نشان می دهند خیلی چیزها پشم و کشک است. این همه شعار حقوق بشر و دموکراسی همانند نرود میخ آهنین در سنگ، نه تنها در نظام جمهوری اسلامی تغییری ایجاد نکرده، در این شبه نظام جمهوری اسلامی یا همان مجاهدین خلق هم هیچ کاری نکرده است. این ها هم همان نظام سانسور و خفقان را اجرا می کنند. این ها هم به همان شکلی که نظام جمهوری اسلامی جوانان را مسخ کرده و راهی میدان جنگ و رفتن روی مین کرد، آن ها هم جوانان را مسخ کرده و به روسری میخشان کرده و در جایی حبسشان کرده و فقط اجازه نفس کشیدن به آن ها می دهند. در طول این همه سال غیر از کانال های مسخره و دست انداختن چهره های نظام و گستراندن خبرسازی دروغ و پروپاگاندا، هیچ کاری نکرده اند. نه کنفرانس آزادی و حقوق بشر برگزار کرده اند، نه از میانشان چهار چهره نظریه پرداز جامعه مدنی متولد شده و نه هیچ کتاب یا جزوه ای تولید نکرده اند که نشان دهد نه تنها عقب نمانده اند، که رشد هم کرده اند. تازه این ها وضعشان از نظام خیلی بهتر است. مجاهدین خلق در اروپا و آمریکا رخنه و لانه کرده اند و قاعدتن در مجاورت فضای باز و دموکراسی باید رشد بهتری هم کرده باشند ولی از نظام جمهوری اسلامی عقب مانده تر هستند و مانده اند.

مجاهدین خلق هیچ جا و آینده ای ندارند: در بهترین حالت اگر این ها به دست خودشان از پا درنیایند، به شکلی دیگر روزی از پا درخواهند آمد. این ها کارهایی کرده اند که صد سال زمان هم پاکشان نمی کند و کارنامه شان عوض نمی شود. همدستی با دشمن خاک و حمله به مثلن میهن خودشان. کسی که برود در بغل صدام حسین به اسم مبارزه و آزادی، تقریبن می شود گفت کارنامه عمرش را سوزانده است. دست زدن به ترور، هیچ کاری مثبتی برای ایران نبوده و نخواهد بود. این گروه برپایه ترور شکل گرفته و همان ماهیت را حفظ کرده است. این گروه اگر بخواهد در آینده ایران نقشی داشته باشد، باید از فیلتری به عنوان یک محاکمه عادلانه رد شود. بی شک اعضای گرفتاری هستند که منتظر لحظه ای هستند که از این قفس رها شوند ولی سران آن ها همه در یک دادگاه عادلانه، به جرم جنایت علیه بشریت، قتل، کشتار و نقض حقوق بشر گرفتار خواهند شد.

نظام جمهوری اسلامی، به مجاهدین عشق می ورزد: نظام خیلی مجاهدین را دوست دارد. مجاهدین تا وقتی هستند، لولویی هستند که نظام آن ها را رها گذاشته تا به همه بگوید اگر ما برویم، بدتر از ما ممکن است سرکار بیاید. در نتیجه بهتر است مردم همین نظام اسلامی را دو دستی بچسبند. نظام خیلی راحت می توانسته و می تواند تکلیف مجاهدین خلق را مشخص کند ولی به عمد این کار را نمی کند. مجاهدین هم به نظام عشق می ورزند. در واقع این دو نوعی رابطه انگلی – میزبانی با هم دارند. مجاهدین خلق هم به مدد سابقه بد و زشت نظام جمهوری اسلامی در حقوق بشر و حقوق بین الملل و دیپلماسی، خود را محق جا می زنند و از لابی ها استفاده می کنند. آن قدر سابقه حقوق بشر و بین الملل نظام بد هست که این سازمان بتواند خود را به عنوان چهره اصلح معرفی کند و آن قدر هم عبدالله خرمافروش در عرصه سیاست بین الملل هست (نمونه اش جان بولتون) که فکر کند این ها دشمن قسم خورده نظام هستند. آن ها چون شناخت درستی نه از ایران و نه از حوادث ایران در دست ندارند، فکر می کنند با دانستن الفبا، دیگر می توانند دانشنامه بنویسند.

نظام جمهوری اسلامی، مدیون مجاهدین خلق است: این مجاهدین هستند که با لابی کردن و یورتمه رفتن در راهروهای لابی های سیاسی در اروپا و آمریکا، به مردم نشان می دهند این بحث های دموکراسی و حقوق بشر الکی است. هرکی در خدمت آن ها باشد خوب است و هرکی مخالفشان باشد، بد. مجاهدین خلق با لابی های خود و خروج از فهرست گروه های تروریستی نشان می دهند می توان تروریست بود ولی در زندان نبود. می توان تروریست بود ولی آزاد بود. می توان تروریست بود ولی آزادانه سفر کرد. می توان تروریست بود ولی به آمریکا سفر کرد و در آن جا کنگره برگزار کرد در حالی که کارکنان نمایندگی ایران در سازمان ملل از یک محدوده مجاز بیشتر حق حرکت ندارند. می توان تروریست بود و تحت تعقیب نبود. این ها هم خدمتی است که مجاهدین به نظام جمهوری اسلامی کرده و نظام را مدیون خود کرده اند.

جای سازمان مجاهدین خلق از همان ابتدا که شکل گرفته اند، فهرست گروه های تروریستی بوده ولی نه به شکل نمایشی، که به شکل واقعی. یعنی دارایی هایشان باید توقیف شود، سرانشان باید دستگیر شوند و اعضا هم آزادانه آینده خود را انتخاب کنند. این گروه نباید اجازه هیچ کاری داشته باشد چون غیر از ترور هیچ کاری بلد نیست. غیر از خشونت پروری و نفرت پروری هیچ کاری نکرده و نخواهد کرد.

اما سازمان مجاهدین خلق شارلاتان نما هم هست. مثال بارزش گروهی مثل نایاک که تابلوترین شارلاتان های ممکن به حساب می آیند و مانند آن عبدالله های خرمافروشی هستند که فکر می کنند دیگر همه چیز را می دانند و این ها باید با نظام همسو باشند تا مگر فتح بابی شود. شاید از برخی دیدگاه ها این درست باشد ولی این ها نه راهش را بلدند و نه برنامه اش را دارند. نظام جمهوری اسلامی هم آن ها را خوب به بازی گرفته و لگامشان را در دست گرفته است. می توان در کنار سیاست های سازمان مجاهدین خلق، شارلاتان ها را در حومه شان شناخت.

اگر این نوشتار به گوش کسی می رسد، در آمریکا یا اروپا: سازمان مجاهدین خلق هیچ هستند و هیچ باقی خواهند ماند. جای این ها در دادگاه است تا این کره شمالی کوچکشان را اصلاح بشود کرد. نباید رهایشان کرد چون از این ها غیر از شر هیچ چیز در نمی آید چه برسد به خیر. با پشتیبانی از این گروه، خود را از مردم ایران دور کرده و به نظام خدمت می کنید.

سکان دادستانی و امنیت، مست و مدهوش و در حال تجاوز به خود

یکی از مضحک ترین حکایت های تاریخ را می توان در این خبر دید که سکانداران قضاوت و امنیت و ثبات کشور در مقابل مثلا نمایندگان مجلس قرار گرفته و دلایل ناامنی های اجتماعی اخیر را تعریف کرده اند. اگر این خبر این قدر مستند و مشخص نبود، به هیچ وجه نمیشد آن را باور کرد ولی وقتی این قدر فرهنگ دروغ و فرافکنی و فرار از بار مسوولیت ریشه دوانده باشد، دیگر فقط می توان آن را نظاره گر بود.

همه کم و بیش می دانیم که مجلس شورای اسلامی با نزدیک شدن انتخابات، همانند همه دوره های قبلی مجلس به تب و تاب افتاده تا چند مانور انجام داده و بگوید که بالاخره الکی هم آن جا نیست. قرار است کاری هم کرده باشد یا این که نشان دهد کاری هم می کند. سوابق تمام مجالس شورای اسلامی در تاریخ جمهوری اسلامی بر همین منوال بوده و هست.

ولی این گونه نظاره گر بودن این همه نماینده به مجموعه و ترکیبی از دروغ و نیرنگ و پروپاگاندا خیلی در نوع خود منحصر به فرد است. این حرف هایی که این افراد بر زبان آورده اند چنان دروغ تکان دهنده ای است، که حتی بی رگ ترین آدم، کم ترین کاری که می تواند انجام دهد این است که از این جلسه انزجار خارج شود. اگر اندک رگی داشته باشد و یا دیگر مانند این ها که ادعا می کنند عشق و ولایت و حسین و امامت و فقیه در رگ هایشان جاری باشد، قاعدتن باید بروند و همان جا یقه طرف را بگیرند که مردک، این مزخرفات چیست که می گویی؟

کمی از این عصبانیت فاصله بگیریم. از آقایان خواسته اند بگویند علت ناامنی های اجتماعی اخیر چیست؟ فقط به پاسخ ها نگاه کنید:

مسئولان امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی ایران روز سه شنبه در مجلس شورای اسلامی حاضر شدند و «احزاب، رسانه ها و نیروهای بیگانه در منطقه» را مقصران نا امنی اجتماعی در ایران معرفی کردند.

روز ۲۹ تیرماه مجلس شورای اسلامی با ۱۱۳ رای موافق خواستار حضور دادستان کل کشور، فرمانده نیروی انتظامی و وزرای اطلاعات و کشور در پارلمان برای بررسی ناامنی‌های اخیر اجتماعی در ایران شد.

غلامحسین محسنی​اژه‌ای، دادستان کل کشور، اسماعیل احمدی مقدم، فرمانده نیروی انتظامی، مصطفی محمدنجار، وزیر کشور، و مرتضی بختیاری، وزیر دادگستری، از جمله مقام‌هایی بودند که برای بررسی ناامنی ها، در مجلس حضور یافتند.

محسنی اژه‌ای در سخنان روز سه‌شنبه خود، ایران را «کشوری امن» دانست ولی وجود «کمبودهایی در دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی و قضایی» را پذیرفت و در عین حال «دشمنان» را مقصر ناامنی در ایران دانست.

واقعن یعنی تمامی مشکلات زیر سر دشمن است؟ اگر توان اداره جامعه و سیاست و اقتصاد را ندارید ولی باز با این حال فکر می کنید همه چیز خوب است، پس این تقصیر دشمن است؟ برگردیم بر سر شاخص های اقتصادی و آمار فقر. جامعه فقیر و دچار تبعیض طبقاتی، محیطی پذیرا برای افزایش جرم و جنایت است. دیگری، فضا دادن و بسترسازی برای خشونت است. وقتی در دو سال گذشته توسط مقامات رسمی و حکومتی و دولتی، تجاوز و کشتارصورت گرفته آن هم در روز روشن و با سند و مدرک و هیچ اتفاقی نیفتاده و تازه یکی از متهمان اصلی مثل سعید مرتضوی راست راست می گردد و می گوید تبرئه شده است. آیا واقعا فکر نمی کنید وقتی روز روشن این همه قتل و تجاوز صورت گرفته، قبح آن از جامعه رخت برمی بندد؟

دیگری و مهم تر از همه، شما (آقایان حکومت و دولت) توان برقراری عدالت اجتماعی را ندارید. چون نمی توانید، زورگویی را انتخاب کرده اید. این همه نیروی مسلح را در خیابان ریخته اید که به مردم بگویند چه بپوشند و چه نپوشند. به جای تمرکز نیرو روی راه های پیشگیری از جرم و جنایت (و نه برخورد) به نمایش قدرت خیابانی روی آورده اید. فضای امنی هم درست کرده اید که می گوید حاشیه هایی هست که در آن همه چیز مجاز است و فضاهایی هست که در آن هیچ چیز مجاز نیست. در حاشیه های مجاز و ارتباط های خاص، می توان کشت، می توان تجاوز کرد، می توان دزدید، می توان سرقت کرد، می توان دروغ گفت، می توان بهتان زد و هیچ کس،هیچ کاری با شما ندارد. آن سوی ماجرا هم هست. می توان به هیچ جا مرتبط نبود، ولی هر قدم شما خطا است و خون شما مباح است و با شما هرکاری می توان کرد.

دیگر مسئله مهم این حضور مضحک آقایان امنیتی و قضایی در مجلس، درخواستشان برای اعدام های سریع بوده است. آقای محسنی اژه ای مثال آورده که به ما می گویند چرا مانند اوائل انقلاب در جا حکم صادر نمی کنید؟ بعد با پررویی تمام می گوید: دست و پای مابسته است، مجلس اگر می تواند کاری کند که موانع برداشته شود.

موانع برداشته شود برای چه؟ حکم اعدام های یک شبه؟ بیست و چهارساعته؟ باز هم کشتارهای دادگاه انقلاب؟ باز هم خاوران؟ این بار تجاوز گروهی در ابعاد گسترده؟

بعد هم می گویند مسائل زیر سر «احزاب، رسانه ها و نیروهای بیگانه در منطقه» است.

 اسماعیل احمدی​مقدم، فرمانده کل نیروی انتظامی، نیز در نشست روز سه‌شنبه مجلس، «حضور نیروهای بیگانه در منطقه» را از عوامل تشدید ناامنی در ایران دانست.

وی حضور نیروهای بیگانه در منطقه را علت «توسعه سکس، خشونت، مشروبات الکلی، مواد مخدر و تضعیف دولت‌ها در برخورد با ناامنی‌های جهانی» عنوان کرد.

به گفته فرمانده نیروی انتظامی، آمارهای قتل، نزاع خیابانی و سرقت مسلحانه کاهش داشته‌است «اما برخی با مغالطه در رسانه‌ها، آمارها را زیر سؤال می​برند.»

آقای احمدی مقدم گفت: «برخی احزاب برای ضربه فنی کردن رقیب، اقتدار پلیس را زیر سؤال می​برند و تسویه حساب سیاسی می‌کنند.»

وی در مورد آمار تجاوز جنسی گفت که «از سال ۸۶ تا کنون حدود ۸۰۰-۹۰۰ فقره ثبت شده که حدود ۴۰ درصد آن مربوط به زنان و ۶۰ درصد آن لواط پسران عمدتا زیر ۱۵ سال است که معمولا با اغفال بوده‌است.»

احمدی​مقدم در مورد انتقادها به نیروی انتظامی نیز اظهار داشت که برخی می‌گویند «چرا این قدر برخورد؟ چرا اینقدر زندانی؟ چرا این قدر اعدام؟، اعدام هم نکنیم، می‌گویند، چرا برخورد نمی​کنید.»

این که دیگر می گویند مشکل زیر سر نیروهای حاضر در منطقه است دیگر از این دغلکارانه تر نمی شود حرف زد. نیروهای بیگانه در منطقه، مسوول حفظ امنیت مردم افغانستان و عراق هستند که با دست های عده ای از همین قماش نیروهای امنیتی و اطلاعاتی به کام مرگ فرستاده می شوند.

واقعن این همه بی عرضگی را این طور در ملاءعام جار زدن و این گونه دروغ گویی در روز روشن، فقط و فقط نشان از اپیدمی ریشه دار و گسترده پدیده خطرناک و ناپاک احمدی نژاد در جامعه سیاسی و نظام حکومتی ایران دارد.  پدیده ای که حتی با مرگ کامل نظام سیاسی و حکومتی ایران هم منقرض نمی شود و هرگونه پاکسازی و مقابله با آن متحمل هزینه های سنگین است و کاری بسیار دشوار خواهد بود. لکه ننگی که هیچ گاه و به هیچ شکل حتی با استیضاح و برکناری احمدی نژاد و یا برکناری کامل تمامی رهبران قضایی و امنیتی و اطلاعاتی، از پیشتانی آقای خامنه ای پاک نخواهد شد.

پیشتر بابت تبعات طرح موسوم به حذف سوبسیدها، هشدار داده بودم.

در همین زمینه:

کمی این، کمی آن، خیلی تبعیض و خیلی زیادتر آپارتاید

روزهای بدی است چون نه مرگباران شده ایم که تجاوز باران هم شده ایم و به همان اندازه خیلی عصبانی و گرفته و خشمگین هستیم و خیلی از آن بیشتر، از دست خودمان ناراضی و ناراحت که چرا کاری باید بشود و نمی شود. می بینیم ملادیچ به سرعت به دادگاه کیفری بین المللی لاهه فرستاده می شود و می گوییم پس ناقضان و نسل کشان و سرکوبگران ایران کی محاکمه می شوند؟ هنوز عزت الله سحابی خاک مرگ را بو نکرده که دخترش کشته می شود و حتی زودتر از خودش به خاک سپرده می شود. حالا نگرانیم که 22 خرداد چه می شود و چه نمی شود که هدی صابر کشته می شود. خیرسرمان تلاش می کنیم این مرگ های مثلا سیاسی را تجزیه و تحلیل کنیم که خبر می آید در اصفهان ریخته اند و تجاوز گروهی کرده اند. همان روزهایی که قذافی محکوم می شود که کانتینر کانتینر وایگرا وارد کرده تا سیستماتیک تجاوز کند و سرکوب.

یک مشکل اساسی که این همه سال هم نظام جمهوری اسلامی به آن گرفتار بوده و هم این که همه ما خواسته یا ناخواسته به آن دچار شده ایم، مسئله و مشکلی به نام تبعیض است. تبعیض زمانی شاید تعریفش این بود که کسی خود را از بقیه برتر بداند و به دلیل رنگ پوست حقوق بیشتری برای خود طلب کند. اما حالا، معنای تبعیض این است که هرکسی را به دلیل خواسته، تفکر، فکر، اندیشه، شکل ظاهری، گفتار و دیگر خصوصیات فردی، از حق و حقوق اساسی و اصلی اش محروم کرد. همان کاری که برای خیلی ها روی داده و می دهد. خیلی ها داد آن را از زمان قبل از انقلاب در ایران فریاد کرده بودند و خیلی ها به تدریج با آن روبرو شدند و خیلی ها هم در این دو سال اخیر با مصداق های مختلف آن آشنا شده اند.

تبعیض وقتی بر گفتار و رفتار ما حاکم می شود، دیگر گزینه بررسی عقلی را کنار می گذاریم. در نتیجه می نشینیم و منتظریم ببینیم منبع حرف یا گفتار یا بیانیه چه کسی است و کجاست. اگر منبع مورد تایید ما بود، حرف هم قابل تایید است. وقت هایی هم شده که حرف مزخرف است ولی از خودمان مایه می گذاریم تا به زور آن را تفسیر به درست کنیم و بگوییم طرفداری ما درست است. برعکس آن هم هست. شاید بعضی وقت ها آن مخالفی که می خواهیم سر به تنش نباشد، حرف درستی بزند. ولی ما شنونده نیستیم، ما چشمه و جوشش خشم شده ایم و فقط می خواهیم طرف نباشد. با این حساب، نمی توانیم هیچ گونه گفت وگویی داشته باشیم و ما در جنگ به سر می بریم. حال هر کسی به شکلی این جنگ را دنبال می کند.

همین جا باب مغلطه را می بندم. مشخص است که از قاتل ندا و سهراب و هاله سحابی و هدی صابر آدم بیزار و متنفر می شود. اما باید این نکته را هم بدانیم که با تنفر خالی، فقط حمام خون به راه می افتد و چیزی عوض نمی شود. اگر قصد بهتر شدن و درست شدن امور است، همه کسانی که دست در قتل و کشتار داشته اند و دارند، باید دستگیر شده و در یک دادگاه عادلانه محاکمه شوند. حتی اگر دادگاه مناسبی درون کشور نباشد، دادگاه های بین المللی معتبر هست و می توان با جمع آوری اسناد و شواهد این افراد را به دستگاه عدالت سپرد.

برگردیم از این بحث بیرون و برگردیم سر بحث تبعیض. بحث تبعیض در نظام جمهوری اسلامی طیف گسترده ای دارد و باز هم باید گفت که به ما هم بروز کرده است. این مطلب در جریان دیدار آقای خامنه ای از نمایشگاه عنوان شده و در مقابل او گفته شده و به جای این که رهبر یا ولی فقیه یا هر شخص قدسی دیگری که او را می خوانند نه این که بر دهان گوینده بکوبد، که گویا لبخند رضایت و تایید هم سرداده است.

شركتشان در اروميه است و از چند مهندس و دكتر اهل همين شهر تشكيل شده. ICهاي دو ميليمتري‌اش را توضيح مي‌دهد و مي‌گويد براي نخستين‌بار، ليسانس يك محصول را به ژاپني‌ها فروخته‌ايم. در آخر جمله‌اي مي‌گويد كه همه را سر حال مي‌آورد: «من به اين حرف اعتقاد دارم. به اميد خدا و دعاي شما و تلاش متخصصا حتماً عملي مي‌شه. ايشالا يه روزي مي‌ياد كه هر ايراني تو خونه‌اش دو تا نوكر و كلفت دارد؛ يكي آمريكايي، يكي انگليسي»

تفکر و دستگاهی در نظام جمهوری اسلامی هست که به همان مصداق اصلی ساخت «دشمن فرضی» می خواهد همه را ترسو و پشت سر یک نفر نگه دارد و بگوید اگر فلانی هست، باید باشد و ما وظیفه مان حمایت است. واژه هایی مثل «قرتی، سوسول، سبز، سگ باز» و مثل آن برای همین کار طراحی می شود. یعنی شما با یک وصله کار داشته باش و اگر این وصله به طرف قابل زدن بود، پس دیگر هیچ حقی ندارد. نه حق زندگی، نه حق فعالیت اجتماعی و شهری، نه حق بیرون آمدن، نه حق وجود داشتن، نه حق رای دادن و نه دیگر حقوق. یعنی می شود با یک وصله، پاکسازی کرد. با این حساب، ما از تعریف و تعبیر تبعیض گذر کرده و در آپارتاید به سر می بریم.

دلیلش هم این است که یک سری خیلی راحت حق دارند و حقوق ویژه و خاص و بیشتر دارند و یک سری اصلا و به هیچ وجه حقی ندارند. از دیدگاه آپارتاید می توان توجیه کرد چگونه شخصی روز روشن ندا آقا سلطان را می کشد، کارت شناسایی اش هم به دست مردم می افتد و بعد به دلیل این که کسی نخواسته به دلیل آتش انتقام او را قصاص کند و خواسته اند او به دادگاه سپرده شود، رهایش کرده اند. بعد همین آدم می آید و در مقابل دوربین تلویزیون ظاهر می شود و بعد هم راست راست در خیابان آزاد برای خودش ول می شود. آپارتاید می گوید چرا عده گسترده ای قربانی تجاوز جنسی شده اند اما هنوز یک محاکمه برایشان برگزار نشده و آن ها یا خانه نشین شده اند یا راه پناهندگی اختیار کرده اند.

از دیدگاه آپارتاید، همه این ها قابل توجیه است. جور دیگری قابل هضم نیست. با نظام آپارتاید البته شک نیست که باید مقابله کرد ولی راه درست کردن آن، توسل به همان تکنیک نیست. این یک نکته ای بود که در میان سخنان نسنجیده چند وقت پیش محمد خاتمی می شد آن را دید. تقریبا همین یک نکته را خواسته بود گویا بگوید که گند زده بود به کل جریان. بله. یک جایی هست که بالاخره باید نشست و گفت چه می خواهیم و قرار است چگونه به آن برسیم ولی بدون این که مانند جریان مقابل، فقط عربده کشیده و بخواهیم همه یا هیچ کنیم.

این روزها البته چون بازار نقد و انتقاد زیاد است، نمی شود فقط ایراد گرفت و راهکار نشان نداد. راهکار برای این وضعیت این است که تمامی افراد و گروه یا گروه هایی که خواهان بهبود اوضاع در ایران هستند، یک راهکار مشخص و عاری از تبعیض ارائه دهند و بگویند قرار است چگونه به خواسته هایشان برسند. این باعث می شود حداقل جناح مخالف تکلیف خود را بداند. الان در این وضعیت و با این نفرت گستری، هرکسی در جناح حامی نظام و دولت باشد ذره ای انتقاد نمی کند چون فکر می کند نظام دارد سرنگون می شود و سرنگونی نظام یعنی بدبختی و اعدام و کشتار آن ها.

شک ندارم که تمامی کسانی که بسیجی یا سپاهی هستند و یا روحانی و یا طلبه یا به هر شکلی حامی نظام و دولت، نقد و انتقاد خودشان را هم دارند. باور ندارم جانباز یا خانواده کسانی که در جنگ کشته شده اند، کمپینی برای کشتار همه کسانی که با آن ها مخالف است به راه انداخته باشند. فکر هم نمی کنم همه آن ها خواستار حکومت پادگانی و نظامی و کودتایی باشند. ولی اگر فقط یک راه جلوی خود ببینند، اولویت و ترجیح آن ها بقا است. از همین رو هرگونه مخالفتی هیچ گونه گفت و گوی متقابلی نخواهد داشت.

در همان سپاه یا بسیج یا حوزه یا مجلس یا دولت یا هرجا، کسانی هستند که از شرایط سوءاستفاده می کنند، سعی دارند آب را گل آلود کنند و جنگ برادرکشی به راه بیاندازند. این طوری توجیه می شوند و ماندگار. و این جهالت مرگباری است که آن ها را گرفتار کرده است. هرگونه مخالفتی باید بگوید ما این حقوق را می خواهیم، به این حقوق راضی هستیم و این حقوق را هم برای مخالفانمان محترم می شماریم. پس از آن می توان به طرف مقابل حق انتخاب داد. چرا که به هر حال در صورت هرگونه تغییر نظام یا رژیم در ایران، عده ای هستند که دست به جرم و جنایت زده اند یا در آن دست داشته اند یا دستور آن را داده اند. این ها باید همه به دادگاه سپرده شوند. اما نباید این طور نشان داده شود که برای مثال اگر جنبش سبز پیروز شد، بعد در همه مساجد بسته می شود. اگر فلان گروه پیروز شد، پس حجاب ممنوع می شود.

به لحاظ شخصی از گروه و یا حزب یا شخصی حمایت می کنم که بگوید همه حقوق برای همه یکسان رعایت می شود. یعنی اگر کسی خواست چادر به سر کند و به مسجد برود بتواند، اگر هم کسی خواست حجاب بر سر نداشته باشد و با سگش خواست در خیابان و پارک قدم بزند، او هم بتواند. هر حزبی هم باید بتواند فعالیت کند. حزب اسلامگرای هم بتواند همان حقوق و آزادی هایی را داشته باشد که حزب لیبرال دارد.

با نشان دادن یک برنامه کار یا پلت فرم، باب گفت وگو با بخشی باز می شود که خواهان گفت وگو است. شک نیست کسانی که الان چماق و اسلحه و باتوم و آلت تناسلی به دست به مخالفان حمله می کنند، برای گفت وگو پیش نمی آیند ولی این طور هم نیست که هرکس صدایش در نمی آید، پس دارد از این ها حمایت می کند یا با آن مشکلی ندارد.

کسی که جنگ یا جبهه یا اسارت را دیده باشد، منم منم نمی کند و با هموطن خود آن رفتارها و بدتر از آن را نمی کند. آن هایی که دست به این جنایت ها می زنند، کسانی هستند که حتی یک روز هم صحنه میدان جنگ را ندیده اند. شاید شماری همه چیز را کنار گذاشته باشند حتی نوعدوستی و حقوق اساسی و انسانی ولی نباید مخالفی که می گوید این کار نادرست است، همین راه را برود.

محمد خاتمی و سیاره ترالفامادور

می توانیم به محمد خاتمی انتقاد کنیم و بگوییم تو وکیل مدافع شیطان هستی، این چه حرفی است که زدی؟ مرد حسابی مگر الان وقت این طور حرف زدن است؟ اصلن چطور دلت می آید؟ بخشش چیه؟ مدارا کیلو چند؟ و خیلی انتقادهای تندتر و شدیدتر. می توانیم از او تعریف کنیم و توجیهش کنیم و بگوییم بابا به اصل حرفش دقت کنید، منظورش این نبوده، از این که این حرف را زده، آن حرف را می خواسته بزند و البته خیلی ماستمالی های دیگر.

محمد خاتمی، صلح طلب از نوع شبیه یا در طیف ماندلا است. علاقه ای به درگیری ندارد ولی تفاوتش با ماندلا این است که آستین هم بالا نمی زند. از خودش خیلی مایه می گذارد و انرژی زیادی هم صرف می کند ولی خودش بیشترین آسیب را به خودش می زند چرا که به رغم تمامی ارزش ها و دانسته هایش، در سیاره ای خیالی زندگی می کند و از وقایع روز بی خبر است یا حداقل درک درستی به او منتقل نمی شود یا حداقل دیگر این که او هم از یک فیلتر دیگر می گذرد تا بفهمد در کشور چه خبر است.

این که این همه واکنش به صحبت های خاتمی نشان داده می شود، دو نشانه دارد و هر دو خوب است: یک، محمد خاتمی هنوز مهم است و اهمیت دارد و حرفش برای خیلی ها مهم و وزنه است، دوم، بیخیالی هنوز بر جامعه سیاسی سایه نیفکنده و هنوز از واکنش ها می توان فهمید اراده ای که باید به سمت تغییر رو به بهبود حرکت کند، هنوز هم هست.

مشکل صحبت های محمد خاتمی این است که جای زدن آن و شکل آن را هنوز یاد نگرفته است. محمد خاتمی همچنین سمپات شدیدی به کوچک کردن و بی ارزش کردن مسائل مهم و اساسی و بزرگ دارد و با صغیر کردن آن، می خواهد بگوید که این ها چیزی نیست و قابل حل است. در قابل حل بودن آن درست می گوید اما مسئله را آن قدر کوچک و پیش پاافتاده می کند که خودش باید بابت آن هزینه بدهد. در واقع محمد خاتمی برای حذر از بزرگنمایی، به کوچک نمایی روی می آورد.

محمد خاتمی زمانی هم که رییس جمهوری بود، قانون شکنی و زورگویی را به «بد اخلاقی های سیاسی» تقلیل می داد. بداخلاقی سیاسی می تواند تعبیر یک نوع آماتوریسم یا آنارشیسم سیاسی باشد ولی قانون شکنی، نوعی بزه و جرم است. آماتوریسم و آنارشیسم سیاسی نیاز به تکامل دارد، قانون شکنی و زورگیری نیاز به حضور قانون و برخورد قضایی. خیلی از همین کوتوله هایی که حالا عربده کشی می کنند، همین کوچک و کنارهایی بودند که زمان خاتمی در حد آنارشیسم کارشان تعریف می شد ولی حالا قانونگذار و قانون گردان و مجری قانون قاضی دادگاه و محکمه هستند.

محمد خاتمی به جای این گونه ناامید کردن این همه احساس جریحه دار شده، این همه تن نحیف و شکنجه شده، این همه غرور لگدمال شده، این همه خون های ریخته شده، باید بتواند با شکلی وارد شود که بتواند هنوز قوه محرکه و انرژی خود را به کار ببرد. محمد خاتمی به جای ریش سفیدی و گفتار نیک بازی، باید بتواند به درگاه حضرت دربار رهبری برود و پیام خود را به آن جا عرضه کند که من، با این سابقه و با این ممنوع الخروجی، بر این باورم که برنامه من این است. آن جا آن وقت دستش می آید که یک من ماست چقدر کره دارد. این گونه اظهار نظر کردن، آن هم زمانی که به قول خودش «نام پاک میرحسین موسوی» در بند است، غیر از پیام ناامیدی و جدایی، نتیجه ای به همراه ندارد.

با این حال هنوز هم خاتمی به شکلی عزیز است. خاتمی که حرف می زند، همه هنوز آزادانه و راحت یا به او استناد می کنند یا از او انتقاد. هرچند کاریکاتور گونه، ولی هنوز به دنبال همان طفل اصلاحاتی است که شقه شقه شد و به خوراک شغالگاه تبدیل شد ولی هنوز خاطر آن کودک را عزیز نگه می دارد.

محمد خاتمی در سیاره ترالفامادور گیر افتاده است. همان جایی که شخصیت بیلی، در رمان سلاخ خانه شماره پنج در آن گرفتار شده بود و در رویای خود، از واقعیت دور می شد ولی بعضی وقت ها، بارقه ای از واقعیت های روز و آن چه در جنگ برسرش آمده بود، در آن سیاره به شکلی دیگر تکرار می شد. ترالفامادور محمد خاتمی ، در همان چاردیواری او تمام می شود. برای بقیه که بیرون از این دنیا هستند، یک گوشه اش زئوس نشسته و رعد می افکند، جایی اش هیولای سه سر جهنم نشسته و نگهبانی می کند و می درد، در جای دیگرش کینگ تنتالوس نشسته و آب و غذا می خواهد و در حالی که در محاصره آب و غذاست، توان دسترسی به آن ندارد و البته هرکول هم در پایین کوه، پشم می ریسد و به جنون رسیده است.

باز هم ترالفامادور، سیاره ای بی خطر است. هرچند داستان های این سیاره، دیگران را افسرده و ناامید می کند.

بارباپاپا عوض شود یا نه

شاید سخت بتوان تصویر دقیقی ترسیم کرد، ولی می توان گفت اگر میرحسین موسوی یا مهدی کروبی برنده شده بودند، اوضاع چگونه بود چرا که بخشی از آن قبل تر تجربه شده است: شورش بوروکراسی علیه دولت شکل می گرفت، مجلس و قوه قضاییه و شورای نگهبان تا جان در بدن داشتند وقت صرف زمین زدن دولت و استیضاح وزیران و رییس جمهوری می رفتند و خیلی دلشان می خواست بلایی که به ناحق سر بنی صدر آوردند را بار دیگر تکرار کنند. آن زمان هم وضع ما به همین بدی می بود که امروز هم هست. ضمن این که افسردگی هم مزید بر آن بود. الان هم در یک سیستم هستیم که مثل مرغ سرکنده ناگهان از یه جا به جای دیگر می پرد، بعد کمی بال بال می زند، کمی گرد و خاک می کند و بعد آرام می گیرد که گویی مرده است. ولی تا دست می برند تا پرهایش را بکنند، باز هم دوباره و بی هدف و بی برنامه شروع به جست زدن می کند.

به متن زیر توجه کنید. این تنها روایتی است که از عملکرد شخصی سان تزو، نویسنده کتاب هنر مبارزه، در دست است:

شاه وو، King Wu، روزی سان تزو را دید و از او پرسید: من نوشته های تو را خوانده ام. می شود به نوعی این نوشته ها را به اجرا گذاشت و آن را آزمایش کرد؟

سان تزو در پاسخ گفت: بله. می شود.

کینگ وو، تصمیم گرفت به شکلی جدی این مسئله را به اجرا بگذارد. از سان تزو پرسید:

می شود این آزمایش را با ارتشی از زنان انجام داد؟

سان تزو گفت: می شود.

کینگ وو فرمان داد و 180 زن به درون محوطه آمدند. سان تزو آن ها را به دو دسته مساوی تقسیم کرد و به همه ی آنها یک نیزه داد و دو زن زیباروی شاه را برگزید تا به عنوان فرمانده هر گروه، خدمت کند.

سان تزو به زنان رو کرده و گفت: پیش فرض این است که شما فرق دست راست و چپ و سمت جلو و عقب را می دانید؟

دخترها پاسخ دادند: بله.

سان تزو گفت: وقتی صدای طبل بلند شد، به فرمان من عمل کنید. اگر گفتم نگاه به جلو، همه به جلو نگاه کنید. وقتی گفتم به چپ، به چپ چرخش کنید. وقتی گفتم به راست، به سمت راست برگردید و وقتی گفت عقب گرد، به سمت عقب.

سان تزو همه را با جزییات توضیح داد و وقتی همه یک صدا گفتند که کاملا متوجه شده اند، دستور داد طبل به صدا درآید و گفت: به راست، راست.

ولی در پاسخ زنان همه زدند زیرخنده.

سان تزو با صبر و متانت گفت: اگر دستور فرمانده درست و صحیح منتقل نشد و همه آن را درست نفهمیدند، مقصر فرمانده است.

سان تزو بار دیگر دستور داد طبل به صدا درآید و گفت: به چپ، چپ.

بار دیگر همه زنان زدند زیر خنده.

سان تزو گفت: اگر دستور فرمانده درست و صحیح منتقل شد و همه آن را فهمیدند ولی از آن اطاعت نمی کنند، مقصر رییس دسته یا گروه است. و دستور داد زنان زیباروی شاه که رییس دسته بودند را گردن بزنند.

و البته کینگ وو از بالا ناظر این صحنه بود. وی به سرعت برای سان تزو پیام داد: ما دیگر کاملا از توانایی فرمانده برای راهبرد سربازان مطمئن شده ایم. بدون این دو زن، غذا و آشامیدنی برای ما مزه ندارد. شاه دستور می دهد که از گردن زدن این دو، جلوگیری شود.

سان تزو در پاسخ گفت: با توجه به دستور مستقل و مستقیم که برای تربیت این سربازان گرفته ام، معدود دستورهایی هست که برای من قابل اجرا نیست. سپس دستور داد آن دو را گردن زدند و سپس دو نفر دیگر از زنان را جانشین آنها کرد.

بار دیگر طبل ها به صدا درآمد و زنان دقیق و مو به مو تمامی دستورات فرمانده را اجرا کردند. این تمرین به قدری درست و دقیق و در سکوت برگزار شد که حتی یک مورد خطا روی نداد.

سان تزو برای شاه پیام فرستاد: کینگ وو، دسته سربازانی که خواسته بودید آماده و متحد است و حاضر است هر امری که شما دهید، اطاعت کند. چه رفتن به درون آب باشد چه آتش و هیچ کس به هیچ وجه نافرمانی نخواهد کرد.

شاه در پاسخ پیام داد: فرمانده می تواند محل را ترک کرده و به محل خدمت خود برود. شاه هیچ علاقه ای به نظارت بر سربازان جدید خود ندارد.

سان تزو با خونسردی گفت: این شاه فقط از حرف خوشش می آید و توانایی تبدیل حرف به عمل را ندارد.

سان تزو از شاه لقب فرمانده کل گرفت و در نبردهای زیادی پیروز شد.

***

برگردیم به مسئله اول.

آیا کسانی که از آن ها به عنوان سران مخالفان یا معترضان به نتایج انتخابات را سران جنبش سبز یا هرچیز دیگر از آنها یاد می کنند، استراتژی یا برنامه ای دارند؟ در واقع، پرسش من این است: اگر راه اول جواب نداد، راه دوم و سوم چیست؟ اگر قرار بود در حکومت باشند و به شدت هر روز با درگیری شدید با قوه قضاییه و مجلس و شورای نگهبان روبرو باشند، برنامه آنها چه می بود؟

حالا راه دور نرویم. مشخص بود که به این افراد اجازه نخواهند داد در انتخابات پیروز اعلام شوند. اگر تصمیم به مبارزه یا مقاومت یا هرچیز گرفتند، با چه برنامه ای؟ به چه شکلی؟ با چه فاصله زمانی و با چه هزینه ای؟

یکی از مسائل و مشکلات اصلی در ایران و در یکصد سال گذشته که دولت مدرن در ایران معرفی شده، نبود هیچ گونه پشتوانه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای افرادی است که خود را سیاستمدار یا نماینده یا پیشوا یا رهبر می نامند. یعنی یک نماینده یک کاندیدا، یک سناتور، یک کاندیدای ریاست جمهوری یا هر منصب دولتی دیگر، هیچ نیازی نمی بیند که دسته ای از مردم یا گروه ها را به عنوان هوادار با خود همراه کند. هیچ نماینده ای تا به حال در خانه های مردم نرفته تا به آنها بگوید برنامه اش چیست و برای چه به مجلس می رود تا به همان نسبت شناسایی شده و محک بخورد که اگر دوره بعد نتوانست به آنها عمل کند، رقیب او بتواند پیش آید.

هیچ نیازی به این گونه برنامه ریزی نبوده چون کسی نیازی به رای مردم یا کسب حمایت آنها نداشته است. در واقع، منابع قدرت بوده اند که باید راه لابی آنها پیدا می شده و اگر شده که هیچ، اگر هم نشده از هر ابزاری برای سرنگون کردن قدرت مرکزی استفاده شده است.

اگر احیانن این روزها درگیر گفت وگوهای سیاسی و آینده هستیم، باید به چند نکته توجه کنیم. اصلاحات و اصلاح طلبی تمام شده است. آن فرصت طلایی چون درست نهادینه نشد، مانند تابلویی به دیوار بود که نفر بعدی آمد و به راحتی آن را برداشت و حتی مجبور نشد دیناری هزینه برای این تغییر بدهد.

اگر کسی سردمدار هرگونه تغییر است، باید یک برنامه مشخص بدهد. دیگر فقط با مخالفت چیزی عوض نمی شود. البته که عوض می شود، یک موج نارضایتی هست که با هرگونه سرکوب فقط بدتر و بدتر می شود و ناگهان به هر دلیلی بلند می شود. نظام حاکم فعلی در ایران دچار بی مغزی است اگر فکر کند که دیگر همه چیز در اختیار است. فرانسیس ارکهارت Francis Urquhart یادتان هست؟ قبل از انتخابات می گفت: حوادث. دشمن هر سیاستمدار حوادث است حالا یا سیل یا انفجار یا حمله یا هرچیزی. حوادث باعث می شود امکان کنترل افکار و برنامه ها از بین برود.

چیزهایی در ایران قابل پیش بینی است: قحطی و خشکسالی که شاخص های رشد کشاورزی، سرمایه گذاری و اقتصادی آن را نشان می دهد. چیزهایی در ایران باز هم قابل پیش بینی است: زلزله. چیزهایی به لطف حاکمیت در حال وقوع است: آلودگی، خشکسالی، از بین رفتن محیط زیست و منابع طبیعی و میراث فرهنگی و و البته هوای آلوده، فقدان استاندارد و البته مرگ و میر فراوان.

در شعبده نظام حاکم لازم نیست چیزی بگویم که پیشتر گفته شده و باز هم گفته می شود. نظام از مرگ زیاد استقبال می کند چون مرگ زیاد یعنی نشئگی در عزاداری. اگر مرگ زیاد باعث شود صدای کسی درنیاید پس چه بهتر. کسی که از مرگ همسایه اش صدایش در نمی آید، بهترین شهروند برای نظام فعلی است.

اما مشکل ما نظام حاکم نیست. نظام حاکم با مشکلاتی که خودش پیش آورده روبرو می شود. بعد از آن چه؟ چه کسی، کدام گروهی، چه حزبی می خواهد عهده دار این مشکل ترین مسوولیت شده و بازسازی های لازم را انجام دهد؟ این بار گول کدام کسی را می خوریم که بنزین یا نفت و گاز مجانی بدهد یا ماهی پنجاه هزار تومان پول بدهد یا این که نفت را بر سر سفره های مردم بیاورد؟ (فعلن که بنزین در ریه های مردم کرده، شاید خوراندن نفت به مردم هم نزدیک باشد.)

اگر قرار است سبزها آینده ما باشند، قرار است چه بکنند؟ چرا مبارز نیستند؟ برای مثال ناپلئون می گفت: اگر دشمن در حال اشتباه کردن است، بهترین استراتژی سکوت است و این که اجازه دهید به کارش ادامه دهد. اگر این استراتژی برای مثال مفید باشد، پس چرا وقتی دست احمدی نژاد از تشکیلات بانک مرکزی کوتاه شد، میرحسین موسوی پرید وسط و یک مطلب کاملن بدون ارزش درباره این مطرح کرد که «ممکن است به نام ما کارهایی بکنند و بخواهند گردن ما بیاندازند.» به قولی، که چی حالا؟ مگر این کار قبلن نشده؟ این هشدار الکی این وسط یعنی چه؟

اگر قرار است هر نیرویی، هر مخالفی، کاری بکند، پلان اول، دوم و سوم آنها چیست؟

این ها را برای این می گویم که در موقعیت اضطرار، گول زدن مردم کاری ساده است. اگر قرار است امیدی به کسی یا شخصی یا گروهی بسته شود، باید این گروه هر که باشد، از حزب مشارکت گرفته تا بنیادگرایان فعلی حاکمیت یا بازار یا مجاهدین خلق یا سلطنت طلبان، یا هرگروهی که فکر می کند می تواند بهتر عمل کند، باید مانیفست بدهد و برنامه. اگر قرار است شارلاتانیزم را تجربه کنیم، یک بار سر و کله زدن با یک ماشین خر و یا ماشین فروش، کافی است. لازم نیست حاکمیت را به دستش بدهید تا دیگر نتوان هیچ کاری کرد.

پس اگر فکر می کنید که بهتر عمل می کنید، این اشتباه است، آن غلط است، این را آن نمی داند، این را آن نمی فهمد و ما بهتریم یا من بلدم یا من می دانم، به جای این همه حرف زدن، چند صفحه برنامه بدهید. اگر تروریست و آدمکش هستید، مثل یک انسان متمدن، اول نشان دهید که تمدن را می فهمید. خشونت را کنار بگذارید و یک برنامه سیاسی بدهید. این کار اگر باعث شود حتی این گروه ها با هم وارد رقابت سیاسی شوند، نتیجه اش برای ایران بهتر خواهد بود.

اگر هم اصلاح طلب هستید یا این ور طلب یا هرچیز دیگر، بس است این که اول وآخر اصلاحات است. اصلاحات هشت سال بود ولی تمام شد. از حالا به بعد چه باید کرد؟

در همین جا از هرگونه طرفداری احساسی خودداری کرده و فکر می کنم بهتر است نگاه کرد کدام برنامه بهتر است و چه کسی برنامه دارد. البته بسیار ناامید کننده است چرا که شاید جواب، صفر باشد. حتی جنبش سبز هیچ برنامه ای ندارد و کلی گویی می کند. اگر به خیابان ریختید و چیزی عوض نشد، بعد چه؟ اگر کسی را کشتند و چیزی عوض نشد، بعد چه؟ این هایی که می گویند آقا دارند می زنند و می گیرند، در جوابشان باید گفت که کمترین ضریب هوشی در تقابل با یک نظام مستقر، می داند که در مقابل هرگونه خطر، دست به کار می شود. این را خود موسوی و کروبی بهتر از همه می دانستند ولی با این حال جلو رفتند.

من خودم بسیار استقبال می کنم که آقای کروبی یا آقای موسوی هنوز موضع خود را عوض نکرده اند ولی فقط غر زدن را می توان از هزار شبکه رادیویی و تلویزیونی از دبی گرفته تا لس آنجلس، دید و شنید. باور کنید همه را همه می دانند. مسئله ما، راه چاره است. کسی اگر راه و برنامه ای دارد، آن را ارائه دهد.

در غیر این صورت، با یک مشت بارباپاپا روبرو هستیم. عوض می شوند، در شکل و رنگ، و بعد به شکل و رنگی دیگر، و باز به شکل و رنگی دیگر.

یک نکته: شاید به این نتیجه برسیم هیچ منجی افسانه ای در کار نیست ( که نیست). به این نتیجه هم برسیم بهتر است چون خود یک شروع است. اخبار هاییتی را دنبال می کنید؟ زلزله آمد. بعد پول دادند، پول ها هپلی هپو شد، بعد بیماری واگیردار آمد و حالا ملت از خشم به جان هم افتاده اند. نه خانه دارند، نه نان، نه سلامت، نه بهداشت، نه صنعت، نه سلامتی، نه آینده ولی همدیگر را کشتن را خوب دنبال می کنند. باور کنید برای همه کشورها و ملت ها می تواند پیش بیاید، وقتی دیگر هیچ چیز برایشان نمانده باشد و همه چیز را از آنها گرفته باشند. آن زمان نه داس و چکش نجاتمان می دهد، نه تاج، نه عمامه. این خودمان هستیم که باید حداقل به این نتیجه برسیم که کسی نیست الا خودمان، بعد می توانیم دست به کار شویم. دست به کار شدن هم به معنای انقلاب نیست. انقلاب و براندازی و تغییر سریع، برای کسانی است که هیچ برنامه ای برای آینده ندارند.