لویاتان

تمامی کارهای آدمی بر اساس ترس شکل می گیرد – تامس هابز

برچسب‌ها: لبنان

مرگ سوری، شورش بحرینی، اعتراض یمنی

نه هرگونه اعتراض و نارضایتی و نه هر نظام دموکراسی و حکومتی با دیگری برابر و مشابه است. خیلی وقت ها در تحلیل ها و گفتارها و گزارش ها، مقایسه هایی میان کشورها می آید که در کل غلط است و نباید بیاید ولی آورده می شود که بتوان به افراد کمی ذهنیت داد و یا تصویری آشنا و مشابه برای آن ها درست کرد که به اصل قضیه پی ببرند. مشکل این نوع مقایسه ها این که در ذهن خواننده، بیننده و یا شنونده عام، اخلال ایجاد می کند و فکر می کند همه چیز همین است که هست یا آن طور هست که دیده، مانند اطلاعاتی که فقط به یک منبع بسنده کند. می شود همان است که هست. با ذهنی که همان است که هست را پذیرفته، بحث و گفت وگو کمی دشوار است.

در همین موج اعتراضی که به راه افتاده، شاید خیلی ها راحت تحلیل کنند که این قضیه موج است و همه رو به پایان هستند ولی فکر نمی کنم به این راحتی بشود به این تحلیل ها استناد کرد. مشکل وقایع سیاسی این شکلی این است که خیلی ها دنیای خودشان را آن چه می خواهند یا دنبال می کنند را در آن می بینند و به همان شکل هم آن را عرضه می کنند.

بدون هیچ مقایسه ای، باید گفت موج نارضایتی در هر جامعه ای، به شاخص های تسهیلات زندگی، رفاه اجتماعی، شفافیت، قوه قضاییه و دادگستری مستقل و البته آزادی بیان بستگی دارد. در هر جامعه ای نسبت به همین ساختار ها، رضایت، نارضایتی و سازش شکل می گیرد و همه اعتراض ها تابعی از تغییر این فاکتورهاست.

البته همان طوری که مردم به هم انرژی می دهند و از هم پیشی می گیرند، اما هدف و راه آن ها از هم جداست. نمی شود گفت مردم تونس به همان اندازه که مردم مصر ناراضی بودند، تغییر می خواستند پس این وضع عوض شد و چون مردم لیبی همه شان نمی خواستند، این اتفاق روی نداد. نمی شود هم گفت که چون در ایران جواب نگرفته پس در سوریه هم جواب نمی دهد.

برعکس این حرکت هم صائب است. حکومت ها هم نمی توانند از هم سرمشق بگیرند. به همان دلایل که شائبه و شاخص های ساختاری اجتماعی و سیاسی آن ها با هم متفاوت است. درصد نارضایتی هم با همان شکل سنجیده می شود.

پس حکومت بحرین نمی تواند به سوریه نگاه کند و حکومت مثلا مصر به ایران. این ها همه متفاوت هستند و از قضا خیلی با هم فرق دارند. چرا که اگر مقیاس و شاخص حقوق بشر و آزادی بیان و مساوات باشد، وضع عربستان سعودی از همه خراب تر و اسفبار تر است و به لحاظ شاخص رفاه اجتماعی و تسهیلات زندگی، وضع تونس و لیبی از همه خراب تر و افتضاح تر.

کاسه صبر آدم ها هم متفاوت است، نوع واکنش آن ها متفاوت است، فرهنگ جوامع هم متفاوت است. هرگونه دسته بندی «ناآرامی های خاورمیانه» و «بهار اعراب» و دیگر تشیبهات و تمثیلات، فقط ساده کردن صورت مسئله است و به هیچ کس هیچ کمکی نمی کند.

به عنوان یک ایرانی، یک چیز را باید به مردم معترض کشورهای منطقه یا همسایه یا خاورمیانه یا شمال آفریقا بگویم: کاش ما، مردممان و نظام سیاسی مان، آینه ی بنی آدم اعضای یکدیگرند بودیم، ولی نیستیم. کاش همه ی ما با هم و در کنار هم، برای برابری، مساوات، رفع تبعیض و حقوق همگانی و شفافیت و قانونگرایی تلاش می کردیم و می توانستیم بر همین اساس هم به هم کمک کنیم ولی همه ما، چه ایران و چه خارج از ایران در دام تبعیض اسیریم.

ما ایرانی ها در دام تبعیض اسیریم چون خودمان با تناقض های حاکمیت و جامعه مان کنار نیامده ایم. برای همین با معترضان سوری همدردی می کنیم و فکر می کنیم باید آزاد شوند ولی در مورد بحرین حرف نمی زنیم چون به نظر ما حمایت از مردم بحرین، حمایت از نظام است. ما در مورد مردم عراق و روند دموکراسی شان حرف نمی زنیم چون فکر می کنم هرگونه حمایت، یعنی تایید دموکراسی اجباری و نظامی و درباره مردم فلسطین هم که دیگر به افراط و تفریط افتاده ایم که درباره غزه حرف نزنیم چون نظام جمهوری اسلامی آن جا حاکم است ولی درباره فتح حرف بزنیم و بگوییم که باید آزاد شوند. به همان نسبت از حزب الله لبنان بدمان می آید ولی نمی توانیم عاشق طالبان و القاعده باشیم. نه تنها خودمان در این تناقض ها گیر کرده ایم، که جامعه مان گیر کرده که نظام سیاسی مان گیر کرده که رسانه هایمان گیر کرده اند و همه در این کلاف سردرگم گیر افتاده ایم.

از جنبش اعتراضی مردم به هر شکلی که باشد، باید حمایت کرد و باید به آن جا داد. مردم، بخشی از جامعه هستند، چه اقلیت و چه اکثریت، همه شان هم حق دارند برای نظام سیاسی خود تصمیم بگیرند و خواسته های خود را طلب کنند. چه این خواسته یک قرص نان باشد، چه یک رای، چه یک کاندیدا و یا حزب و یا نظام سیاسی و اجتماعی و دینی.

جان همه انسان ها هم ارزش دارد، مهم نیست چه گرایشی دارد یا چه رنگی یا چه سیاستی. این حق انتخاب را باید به افراد داد. مهم نیست مردم سوریه یا مصر نظام اسلامی بخواهند یا نه، ما می توانیم در نهایت به آن ها بگوییم تجربه ما چه بوده ولی این آن ها هستند که باید برای آینده خود تصمیم بگیرند.

در نتیجه، نباید برایمان مهم باشد که چه کسی کشته می شود، چه کسی چگونه اعتراض می کند و کدام اعتراض مهم است و کدام بیهوده و بی فایده. درست است که مردم بحرین دارند قربانی واژگون سازی نظام جمهوری اسلامی می شوند ولی برای ما نباید اهمیتی داشته باشد، هیچ کس نباید مورد تعرض قرار گیرد و همه باید حق طلب حقوق خود را داشته باشند. چه مردم بحرین، چه عربستان سعودی، چه سوریه، چه عراق، چه کویت و چه غزه.

این گونه حمایت های مردمی اگر بر اساس شاخص های برابری و مساوات و حاکمیت قانون باشد، آن موقع می تواند یک جریان موثر باشد، می تواند تاثیر همگانی و گسترده داشته باشد ولی حمایت و یا انتقاد انتخابی، به نفع هیچ کس نیست.

به لحاظ شخصی، از تمامی مردم سوریه و معترضانی که به راحتی به کام مرگ فرستاده می شوند، عذر می خواهم که نظام حاکم بر ایران الگو یا دستیار بدی برای حاکمیت آن هاست. به همان اندازه از مردم لبنان پوزش می خواهم که نظام و حاکمیت فقط در پی تفرقه و جدا کردن مردم از همدیگر است و از مردم بحرین هم پوزش می طلبم که نظام حاکم در کشورم در پی برپایی جنگ داخلی است. آخر می دانید، ما خودمان هم در میانه آموزش بودیم که اسیر و گرفتار شدیم و تازه داریم سعی می کنیم که یاد بگیریم. شما حساب مردم ایران را از حاکمیت آن جدا کنید. امیدوارم همگی صاحب نظامی قانونمند شوید و بتوانید به کمک هم بیایید به جای این که از هم دوست و دشمن بسازیم.

بنیاد خانواده در برابر مارمولک دولتی

دولت دهم در حال حاضر از هر سو تلاش دارد به بخشی از سیاست حرکت کند که آن را «طیف افراطی» می نامند. نوعی حرکت باتلاقی که نتیجه آن معلوم است ولی در کوتاه مدت نوعی «اقتدار پوشالی» به وجود می آورد. اما آیا این حرکت ها جدید است یا مسبوق به سابقه؟ آیا نتیجه ای هم داشته است؟ به این دو خبر که در روزهای گذشته منتشر و اعلام شد نگاه کنید:

حمید حاجی بابایی وزیرآموزش و پرورش جمهوری اسلامی  در جمع گروهی از معلمان گفت: 950 عنوان کتاب درسی در حال چاپ است که حدود 90 عنوان آن تغییراتی جرئی خواهند کرد. اواضافه کرد : تغییرات جزئی برای به روز کردن کتب درسی دانش آموزان ایرانی با علم روز است و تغییرات بنیادین نیز باید از سال آینده صورت گیرد.
پیش از این آیت الله خامنه ای بر تغییر کتب درسی مدارس و هم چنین مواد درسی دانشگاه ها بویژه در رشته های علوم انسانی بر اساس تعلیم و تربیت اسلامی، تاکید کرده بود.

و یا این خبر:

محمد صالح جوکار، رئیس سازمان بسیج دانش آموزی و فرهنگیان، گفت: روحیه شهادت طلبی و ایثار باید از طریق آموزش به دانش آموزان منتقل شود.
به گزارش « واحد مرکزی خبر»، او با اشاره به تدریس آمادگی دفاعی در مدارس  افزود:« در این درس، باید با دشمن و ابزارهایش آشنا شد و در عین حال، پشت پرده‌ فتنه ها باید برای دانش آموزان مشخص شود.»
رئیس سازمان بسیج دانش آموزی و فرهنگیان اشاره کرد که قرار است اردوگاهی با ظرفیت 10 هزار نفر برای آموزش های نظامی – دفاعی در جنوب ایران احداث شود تا دانش آموزان از این اردوگاه استفاده کنند.

به طور قطع این اقدامات و این حرکت ها جدید نیست ولی جای تعجب دارد چون عقب گرد به عصر پارینه سنگی است. سال های اول انقلاب هم این طور بود و نسلی به طور کامل می توانست تاثیرات فرهنگی و سیاسی و چرخش های ایدئولوژیک را در مدرسه ببیند. سال هایی که عکس های شاه از کتاب های درسی حذف شد، بعد تا چند وقتی از عکس هیچ خبری نبود، بعد عکس آقای خمینی اضافه شد و بعد همان مسیری را رفت که همه نظام های توتالیتر طی می کنند.

آن زمان هم موسیقی ممنوع شد، آوازخوانی ممنوع شد، هرگونه فعالیت مرتبط با زنان متوقف شد، سینما و تئاتر و کتاب تعطیل شد، ورزش دچار محدودیت های گسترده شد، استخدام ها عوض شد و خیلی از قوانین عوض شد. ولی آن زمان یک حرکت سیاسی بزرگ شکل گرفته بود و نظام حاکم می خواست به هر شکلی که شده، نشان دهد که حضور آنها قطعی شده است و دیگر نمی توان در آن تغییر داد. نوعی حرکت جنگی استراتژیک: وقتی یک منطقه را به تصرف خود درآوردی، پرچم خود را به اهتزار درآور. آن وقت همه می دانند که دیگر تو حاکم هستی.

فقط هم همین موارد نمونه و کلاسیک نبود. قرار بود چهارشنبه سوری، عید نوروز و خیلی از مراسم دیگر تعطیل شود. موجی از جوگیری جامعه را فراگرفته بود. مثلا نام های مذهبی خیلی مد شده بود، یا نوعی پوشش لباس یا ریش گذاشتن و دیگر موارد نزدیک به این ها.

این گونه حرکت ها و تغییرها در خیلی از جوامع جواب می دهد. جواب می دهد البته به معنای این که حرکتی که نظام حاکم بخواهد با انجام آن، خود را تثبیت کند. بسته به شرایط فرهنگی، اجتماعی و خانوادگی، این گونه تغییرات بازخوردهای متفاوت دارد. در برخی جوامع، این گونه حرکت ها حتی نوعی قهرمان پروری دارد. (به حرکت های ایدئولوژیک و سیاسی در شمال و جنوب سومالی نگاه کنید.)

آن گونه که چارلز کینگ در یکی از کتاب هایش توضیح می دهد، چنین سیاست هایی برای این طراحی می شود که هسته ای را از دل بی نظمی ها بیرون کشیده، به آن نظم دهد و به نفع یک جریان خاص حرکت کند. این سیاست ها در برخی از مناطق و یا نواحی، موثر و قدرتمند است و اثر دومینویی دارد. اروپای شرقی و حوزه بالکان یکی از این مناطق است که هرقدر شاهد جنگ و چنددستگی و بی نظمی بوده، به دلیل همین ریشه ها بوده و این مسئله هنوز حل نشده و خطر آن وجود دارد.

اما در ایران، این حرکت سعی می کند نطفه ای اساسی تشکیل داده و آن را گسترش دهد ولی مناطقی که در خاورمیانه آماده ی این گونه سیاست هاست، به نوعی پراکنده است وگرنه در مقیاس بزرگتر، القاعده همین سیاست را دنبال می کند ولی هنوز دومینویی در کشورهای عربی نتوانسته به راه بیاندازد. ایران در همان حوزه کوچک خود سعی می کند آن را نهادینه کرده و در مناطق تحت نفوذ آن را گسترش دهد. افغانستان، عراق، سوریه و جنوب لبنان و بخش هایی از آسیای مرکزی هدف این کار هستند و بودجه خیلی خوبی هم برای آن هزینه می شود.

اما به بخش ناکارآمدی این سیاست در ایران اگر برگردیم، آن اشخاصی که این سیاست را گسترش می دهند، از جنبه های خانمانسوز آن آگاه نیستند و یا آن را مقعطی می پندارند. وقتی نظامی در حال مبارزه با ریشه های فرهنگی و بنیان های خانوادگی است، در نوعی دوگانگی خود را گرفتار می کند. علت این که این سیاست در ایران پا نگرفته و نخواهد گرفت، بنیان اصیل خانواده است. درست است که در مقاطعی همه چیز ممنوع شده و یا ممنوع مانده، اما این باعث نشده که خانواده ها به بنیان خانوادگی توجه نکنند. درست است که موسیقی، رقص، هنرهای نمایشی و خیلی از حوزه های دیگر در ممنوعیت شدید به سر برده و می برد، اما با این حال خانواده ها به هر شکل که شده به فکر استاد موسیقی یا استاد رقص یا هنرهای نمایشی هستند تا این خلاء ی که نظام ایجاد کرده را پر کنند. درست است در مدارس الله اکبر و این ها گفته می شود اما آن نظام زندگی واقعی در خانه متفاوت از آن نظام زوری در مدارس، دانشگاه ها و یا محیط های آموزشی است.

نتیجه این سیاست های زوری این است که نه تنها کسی را از حرکت به جلو بازنمی دارد، که نوعی بیگانه پنداری به نظام حاکمیت را شکل می دهد. در واقع تفکر غالب از همان سن پایین این است که نظام چیزی را می خواهد که به صلاح ما نیست، به همین خاطر از راه های دیگر آن را می شود به دست آورد و در نتیجه این نظام صلاح مردم خود را نمی خواهد. نمونه بارز این دوگانگی، بی اعتمادی عمومی نسبت به آن چیزی است که نظام از آن به عنوان دستاوردهای خود یاد می کند. اعتماد به فناوری ملی و یا چیزی که از آن به عنوان پیشرفت یاد می شود، نوعی اسب تروا است. مانند همان مثال قورباغه رنگ کردن و جای فولکس واگن فروختن. ادوات روسی، موشک های کره شمالی، همه نوع جنس چینی که فقط رنگ آن عوض شده است.

چیزی که این مسئله را در ایران برای نظام سخت می کند، همین بنیان محکم خانواده است. در دیگر مناطقی که نظام در پی گسترش سیاست های خود است، نوعی نظام عشیره ای، قبیله ای حاکم است که اجازه گسترش این سیاست ها را می دهد به ویژه وقتی که به پول فراوان آغشته باشد اما در ایران این گونه نیست. در هر خانواده ای دستکم یک بزرگ یا یک متفکر یا یک  اندیشمند هست که بهترین سیاست های زندگی را تبیین می کند. هرچند نسل جوان به دلیل این دوگانگی رنج زیادی می برد و هدف تضادهای زیادی است که آسیب های روحی و روانی زیادی به دنبال دارد، با این حال نوعی در میان دوهواست. اما نمی تواند از یکی کامل ببرد. در یک سو تمام زندگی و دانسته هایش ریشه دارد و در یکی، آینده مالی و شغلی. شاید نظام بخواهد با طرح سرقت سوبسیدها این ریشه را بزند اما توان آن را ندارد و نخواهد داشت.

برای مطالعه بیشتر:

Extreme politics: nationalism, violence, and the end of Eastern Europe
Front Cover
Charles King
Oxford University Press, 2010 – Social Science – 233 pages
Why do some violent conflicts endure across the centuries, while others become dimly remembered ancient struggles among forgotten peoples? Is nationalism really the powerful force that it appeared to be in the 1990s? In this wide-ranging and readable set of essays, Charles King examines the conceptual intersection of nationalist ideology, social violence, and the political transformation of Europe and Eurasia over the last two decades. The end of communism seemed to usher in a period of radical change-an era of «extreme politics» that pitted nations, ethnic groups, and violent entrepreneurs against one another, from the wars in the Balkans and Caucasus to the apparent upsurge in nationalist mobilization throughout the region. But the last twenty years have also illustrated the incredible diversity of political life after the end of one-party rule. Understanding these changes requires an appreciation for the multiple pathways from communism, as well as the particular ways in which scholars from the West have engaged with the region. As King shows, recognizing the intellectual predispositions and trajectories in the West is critical to understanding how scholars have interpreted-and at times misinterpreted-the complex politics of the ex-communist East. Extreme Politics engages with themes from the micropolitics of social violence, to the history of nationalism studies, to the nature of migration and demographic change in Eurasia. Published exactly twenty years since the collapse of the Communist system, Extreme Politics charts the end of «Eastern Europe» as a place and chronicles the ongoing revolution in the scholarly study of Russia, the Balkans, and the wider postcommunist world.

    S0338-23

    بیانیه میرحسین: بازگشت عقلانیت به سیاست

    بیانیه میرحسین را می توان از هردیدگاهی دید و از آن برداشتی کرد. می توان آن را از زوایای متفاوت مورد بررسی قرار داد و یا مانند آن هایی که دنبال پیراهن عثمان هستند، بخشی از آن را سر نیزه زد و بر سر آن هوار کشید. بیرون کشیدن بخش هایی از متن، مختص جماعتی است که این روزها حتی قرآن را هم راحت نگذاشته و با یک جمله و یا یک آیه، حکم مرگ صادر می کنند و خون به پا می کنند.

    واکنش نشان دادن به شکل زور ورزی و با کنار گذاشتن هرگونه اخلاق، عملکرد مشت آهنین است. یکی از خصوصیات نظام مستبد که کارکرد آن را به واضح ترین شکل در رجا نیوز، ایرنا، واحد مرکزی خبر و صدا و سیما و کیهان و وابستگانشان می توان دید. بحث این جاست: چگونه می توان واکنش نشان داد که هم سطح آن هم قرار نگرفت؟ چگونه می توان پاسخ داد که هم قاطع باشد هم رسا و هم تابع قانون سبعانه چشم در برابر چشم، نباشد؟

    این بیانیه این هوشمندی را دارد که پاسخ بدهد، اما یکی به دو نکند، که بی اخلاقی نکند. «ما به آمریکا و انگلیس کارت تبریک نداده ایم» ، جمله ای ساده است که ما به جایی وابسته نیستیم. خیلی صریح اما کنایه هم دارد. یک مقام نامشروع هست که یک بار برای بوش نامه نوشته، یک بار برای اوباما، یک بار برای شیراک، یک بار برای خانم مرکل، یک بار برای پاپ. هیچ جوابی هم نگرفته و سکه یک پول شده است. که البته بعید است این قدر شعور داشته باشد که کنایه را درک کند.

    در بیانیه میرحسین، گفته شده هرگونه خشونت، رادیکالیسم به بار می آورد. خیلی ساده و کوتاه و بدون زیگزاگ و روده درازی، اقدامات نامشروع قوه قهریه حاکمیت نامشروع و صدا و سیمای پروپاگاندا مطرح شده است. هر چند میرحسین به کشته شدن خواهرزاده اش اشاره نمی کند، اما عنوان ترور را هم پیش می کشد. عنوانی که برای کشته شدن خواهرزاده اش از آن استفاده کرده اند.

    میرحسین موسوی بدون این که بگوید دجال شمایید، گوساله و بزغاله شمایید، می گوید نفرت پروری نکنید. می گوید سیمای جمهوری اسلامی که باید رسانه ملی باشد، به ابزار پیراهن قهوه ای ها تبدیل شده است. در واقع خیلی خوب به مهملات رسانه های حکومتی پاسخ داده است.

    اما در بخش پیشنهادها، اگر به ذات پیشنهادها نگاه کنید، همان حرفی است که موسوی همیشه گفته و بر آن اصرار داشته است، به ویژه پیشنهاد اول. پاسخگوی این شرایط بحرانی کشور مشخص شود که دولت است. چرا اما می گوید دولت؟ مگر بهتر از همه نمی داند که این دولت به غایت نامشروع است؟

    حتمن می داند اما به هر حال حاکمیت نامشروع فعلی، با عنوان دولت دارد کار می کند، با عنوان دولت بودجه و پول نفت را خرج می کند و هرچند ناکارآمد محض است، اما واژه اسمی آن دولت است. میرحسین از بهتان دوری کرده و در کنار دولت چیزی نیاورده است ما توصیفی کرده که نشان می دهد این دولت نامشروع، ناپاسخگو و دیکتاتوری است. از این رو می خواهد اول، دولت پاسخگو باشد و دوم، طرفی باشد که آن را بازخواست کند. هرچند نهادهایی که از آن نام برده برای پاسخگویی، خود دست کمی از دولت ندارند، اما هم ردیف شمردن این نهادها در عرض هم، نشان از همان حرفی است که موسوی همیشه پس از انتخابات زده است.

    راه حل های آزادی زندانیان سیاسی و آزادی مطبوعات، شعار همیشگی موسوی بوده و پیش از انتخابات از آن گفته بود. حق اجتماع و آزادی ها، در قانون اساسی آمده ولی کسی به آن عمل نمی کند.

    شاید کمی تندروانه اگر نگاه کنیم، این راه حل ها سازشکارانه خود را نشان دهد. اما به واقع این گونه نیست. شاید کسانی بگویند این رهبران سیاسی هستند که دنباله رو مردم هستند. این گونه هم نیست. وقتی جریانی شکل می گیرد، خواسته ای و هدفی مطرح است، بعدبرای رسیدن به آن هدف، کسی دواطلب می شود، بعد افرادی به او می پیوندند و این گونه است که جریان یک خواسته ی سیاسی یا اجتماعی شکل می گیرد. این حرف که سیاسیون دنباله روی مردم هستند در این جنبش، پوپولیسم و عوامگرایی و نوع حرف های احمدی نژآد است، یعنی یک دروغ آراسته. موسوی خواست، ما خواستیم، او آمد، ما رای دادیم، رایمان را دزدیدند، از او خواستیم رای ما را پس بگیرد و او ایستاد. ما هم ایستادیم. تا این جای کار از رقبای خود پیش است که اگر شاید خاتمی می بود یا کروبی، می رفتند و برای چهارسال دیگر ساکت می ماندند. موسوی ماند، کروبی هم ماند، خاتمی هم ماند، دیگران هم پیوستند.

    اگر پس از انتخابات ما دنبال رای خود بودیم، هنوز هم هستیم اما جریان وقتی پیش رفت، تغییر ماهیت هم می دهد. اگر در جامعه ای زندگی می کنیم که حرف های نگفته بسیار است و درد دل ها زیاد، پس در این مواقع سر باز می کند. شعارها و سیاست های ضد اسراییلی هیچگاه در ایران نهادینه نشد و نمی شود، که مردم ایران سمپاتی غریبی به ملی گرایی دارند و حاضر نیستند خاک خود را به ذلت بکشند برای هیچ. این همه پول خرج تروریست ها در خاورمیانه کردن، آن هم در حالی که هیچ گونه انتخاب مردمی در آن دخالت نداشت، در سینه خیلی ها نهفته شده است و از این روست که شعار «نه غزه نه لبنان» مطرح که می شود که هیچ، دل آدم هم از شنیدن آن خنک می شود که حقیقتی است محض.

    هر قدر این فشارها و سرکوب های اجتماعی قدیمی تر باشد، جنبش به سمت آن سمپات نشان می دهد. از این رو در روز عاشورا دیگر نه شعاری از انتخابات بود، نه رای، نه احمدی نژآد و نه دولت نامشروع و نه شصت و سه درصد خیالی.

    این ها را همه می دانید، غرض از گفتن آن این است که با پیش روی جنبش، مختصات آن هم عوض می شود. خواسته ها هم عوض می شود. نظام یک راه را انتخاب کرد، راهی که فقط در آن مانند باتلاق بیشتر فرو می رود. سرکوب. سرکوب و سرکوب. برای همین جنبش از نقطه بازگشت گذر کرده است. این همه کهریزک، کشتار، تجاوز، ندا، سهراب، شکنجه، مرگ، ترور، بازجویی، دستگیری در این چند ماه رخ داد به امید این که شاید درس عبرتی شود اما روز عاشورا شدید تر شد، گسترده تر و بزرگ تر. این جا که رسید، دیگر کار به شدت بیخ پیدا کرده است.

    اما حالا، غرض از گفتن این موارد این بود: چرا میرحسین باید راه حل بدهد؟ اتفاقن این اوست که باید راه حل بدهد چرا که جنبش سبز به بحران دچار نیست، از قضا از حمایت همه جانبه مردمی در داخل و خارج از کشور و از سوی جامعه بین المللی است. این حاکمیت است که با بحران روبرو شده: بحران ناکارآمدی و بحران مشروعیت. آن طرفی که به بحران دچار شده، باید با راه حل بیاید جلو که حاکمیت غیر از زور هیچ چیز به ذهنش نمی رسد و البته تقصیری هم ندارند، در آن جناح نه روشنفکر هست نه متفکر و نه استراتژیست، نه فهیم و نه سیاستمدار. در عوض تا دلتان بخواهد، شارلاتان و خرهایی که گویا خدا از دستش در رفته و بهشان شاخ داده است.

    پس این جا کیاست موسوی است که روشن می شود: پیش می آید و راه حل ارائه می دهد. یعنی می گوید: ما سرنگونی نمی خواهیم، ما تغییر رژیم نمی خواهیم، ما برانداز نیستیم، برای نجات کشور آمده بودیم و الان هم راه حل آن را داریم. به هر حال هیچ وقت موسوی نگفته بود می خواهد نظام را زیر و زبر کند. گفته بود از اهداف دور شده ایم، از عقلانیت دور شده ایم و باید به آن برگردیم. به هر حال به موسوی خوش نمی گذرد ببیند هر روز افراد را می گیرند و می زنند و می کشند به زندان می اندازند. هرچند به حاکمیت گویا بسیار خوش می گذرد. به هر حال، به عنوان یک سیاستمدار مسوول، این اوست که پا پیش می گذارد.

    یک پرسش دیگر؟ آیا موسوی توانایی معامله با نظام را دارد؟ به تنهایی نه. دیگر این موسوی نیست و او یک تنه آن جا نیست. از بیت آقای خمینی گرفته تا رفسنجانی و دیگر خاکستری ها و کروبی و آقای خاتمی، همه در آن جناح هستند. اگر قرار باشد معامله ای صورت گیرد، این ها همه موظف به اجرای نقش هستند و دیگر مختصات مانند زمان پیش از انتخابات نیست، و موسوی هم این را می داند و از این رو مهره را او می اندازد و به حاکمیت ناکارآمد کمک می کند که غیر از آن یک راه بن بستی که انتخاب کرده، به راهی دیگر هم فکر کند. تاکید بار دیگر، جنبش به بحران دچار نیست، این حاکمیت است که به بحران دچار است و این رییس جمهوری واقعی و مردمی است که به دنبال راه حل است.

    پیشنهادهای موسوی هم در این بیانیه بسته نیست. گفته شده که می تواند به آن اضافه هم بشود، پس این سیاستمدار، می داند چه می کند و حمایت از او لازم است. با این کار، در نظام ناکارآمد هم دنبال گوش شنوا می گردد و آن ها را به بیداری فرا می خواند.

    پیش از انتخابات ریاست جمهوری اخیر آمریکا، از تیم رابینز، بازیگر و فعال دموکرات آمریکایی پرسیدند انتخاب او کیست؟ پاسخش خیلی ساده و جامع بود:

    I want somesone smart to run this country

    می خواهم کسی که از هوشمندی بهره مند باشد، این کشور را اداره کند.

    من هم. ما هم.

    Iranian elected president Mousavi