لویاتان

تمامی کارهای آدمی بر اساس ترس شکل می گیرد – تامس هابز

برچسب‌ها: خاتمی

ادرار دیپلماتیک نظام در صحرای کربلا

حمله سازماندهی شده و هماهنگی شده عده ای از اوباش و افراد سرخود که مزدور عده ای معدود در نظام به سفارت بریتانیا در تهران، کمی به کسانی که از اوائل انقلاب دور هستند، یادآوری می کند که کار تمامن خطا و زشت و منفور حمله به سفارت آمریکا در تهران، چه تصویری آن زمان از ایران و ایرانی ساخته و چه تاثیراتی داشته است. برخلاف اظهار نظرهای سیاسی و دیپلماتیکی که درباره این حمله می شود، فقط و فقط می توان این حمله را در دو محور تعریف کرد:

مسئله بیولوژیک و هورمونی

افرادی که چنین برنامه ریزی هایی انجام می دهند، در چند محور با مشکل اساسی روبرو هستند: اول، دچار چندگانگی های شخصیتی شدید هستند. از تمام فناوری و تلکنولوژی روز از جمله اینترنت و یوتیوب و وبلاگ و موبایل و دوربین فیملبرداری استفاده می کنند تا به استناد پوسیده ترین و قدیمی ترین تحریف دینی، به قول خودشان غرب و استعمار پیر را عقب بنشانند. این افراد، نمی توانند مثل دیگر جوانان ایرانی، در خلوت خانه شان موسیقی و پارتی شان را برگزار کنند و می دانند که می توان نوعی زندگی زیرزمینی داشت ولی آن ها به دلیل فعالیت هایشان برای کسب درآمد، مجبور به زدن ماسک ضدغرب و غرب ستیز و اسلامگرا هستند. دستشان هم به در و داف نمی رسد دچار نارسایی های روحی روانی زیادی هم شده اند و این همه تستوسترون انباشته شده، تمام قدرت عقل را زایل می کند. در نتیجه در قالب نیروی نفرت گرایی از همه که به آن ها تزریق می شود، منتظر جرقه ای هستند که این انرژی پشت سد را به کار بگیرند. می تواند انفرادی مانند ترور سعید حجاریان باشد، یا مانند حمله هماهنگی شده و سازماندهی شده به سفارت بریتانیا. در واقع اگر در محیطی بودیم که این افراد می توانستند غرایز جنسی خود را ارضا کنندو دیگر هورمون های درونی را به کاری بگیرند، این قدر هار نمی شدند.

مسئله جنگ قدرت درون نظام

بخشی از نظام هست که چند سر دارد و هر چند وقت یک بار یک سر آن بیرون می آید. مدتی سر آن احمدی نژاد بود، مدتی مشایی، مدتی جعفری، مدتی مصلحی و همین طور مانند آمیب هم زیاد می شود وهم مانن اچ آی وی ایدز، شکل عوض می کند. این توده، می خواهد سر به تن هاشمی رفسنجانی نباشد، به همان اندازه خاتمی را تحمل نمی کند و از آن بیشتر از آقای خامنه ای تغذیه می کند و جایی که مخالفت خامنه ای شکل گیرد، به آن حمله می کند. گروهی که حمله به سفارت را سازماندهی کرد، همان گروهی است که دستور کشتار مردم بیگناه ایران در اعتراض به نتایج انتخابات را صادر کرد، بعد هم نتیجه گرفت می توان از خامنه ای خرج کرد و هر فسق و فجوری انجام داد. وقتی خامنه ای افسارشان را گرفت و گفت بس است، هدف خود را روی خامنه ای تعریف کردند. به این رهبری رهبری گفتن این ها نگاه نکنید. این ها بیشتر مانند آن افسانه ای که می گوید در جنگ با علی عده ای قرآن بر سر نیزه کردند، این ها هم خامنه ای را بر سرنیزه زده و جلوی هم صف کشیده اند. گروهی که این حمله را سازماندی کرد، چند هدف را دنبال می کند:

عطش دخالت خارجی در ایران

مهم نیست چقدر بیانیه صادر می کنید و می گویید جنگ بد است. مهم نیست چقدر می گوییم فلان نئوکان ها نشسته اند به ایران حمله شود یا اسراییل چه فکری می کند. گروهی در ایران وجود دارد که از همه و همه غرب و شرق و اسراییل و همه، بیشتر دلش می خواهد به ایران حمله نظامی شود. تفکری که فکر می کند به ایران حمله می شود، تمام ناکارآمدی ها توجیه می شود، در سایه یک قدرت نظامی می توان سرتاپای نظام را عوض کرد و در ابعاد بسیار بزرگتر از کشتار سال 67، می توان تمامی مخالفان و دو رنگ ها و سه رنگ ها و رنگارنگ ها را کنار گذاشت و جارو کرد و تمیز کرد. بعد هم آتش بس و جام زهر دیگری و باز روز از نو روزی از نو. نظام همیشه به تجارب قبلی خود نگاه می کند و هیچ وقت ابتکار عمل برای آینده را نداشته و نخواهد داشت چون ایدئولوژی آن این طور تعریف شده است. امثال لاریجانی ها، احمدی نژاد، بروجردی، متکی، مصلحی، جعفری و ذوالقدر، همه در عطش دخالت نظامی به ایران هستند و هرکاری از دستشان بربیاید برای آن می کنند.

مرگ خامنه ای

گروهی که حمله به سفارت بریتانیا را هماهنگی کرده و ترتیب داد، به دنبال مرگ خامنه ای است. مرگی که ناشی از ناکارآمدی باشد. به هر حال رهبری که می آید و مدام می گوید اگر مصلحتی ندیده گرفته شود، دخالت می کند، پس این جا می بینید که به سکوت مرگ رفته است. همان کاری که زمان انقلاب کردند تا به خمینی نشان دهند یا با آن ها همراه شود یا در جا پایین بیاید، برای خامنه ای هم ترتیب داده شده و خامنه ای مجبور به این است که یک طرف را انتخاب کند. اگر بگوید کار خوبی بوده، تمامی مواضع قبلی خود را نقض کرده است. اگر بگوید بد بوده، پس باید بهای این همه سرمایه گذاری غلطی که روی احمدی نژاد کرده را باید بپردازد. شاید مجبور شود به نوعی حکومت نظامی نگاه کند که یک شبه احمدی نژاد و دار و دسته اش به زندان رفته و جلوی دوربین تلویزیونی به فساد و سرمستی از قدرت اعتراف کنند و بعد در گور روند و بعد دولت موقتی و بعد ساخت همه چیز از اول. در حال حاضر، خامنه ای مجبور به کار یکسره شده است. چیزی که همیشه از آن هراس داشته و نمی خواسته به آن دست بزند.

تمامی این برنامه ها، ناشی از خلاءقدرتی است که درون نظام شکل گرفته و نه کسی، کس دیگر را قبول دارد و نه ائتلاف خاصی شکل می گیرد. به همین دلیل هر طرفی قصد دارد یک قدرت اساسی را مال خود کند: سپاه، نیروهای نظامی و خامنه ای. با ضعیف تر شدن مهره های سیاسی از چپ گرفته تا راست و مرگ نهایی روحانیون و حوزه علمیه، تنها قدرت حاکم نیروهای نظامی هستند. به احتمال زیاد به زودی یک مشرف در ایران سبز خواهد شد.

نکته:

عکس هایی که سفیر بریتانیا قبل از خروج از ایران از سفارت گرفته را ببینید. بیماری های متنوع و زیاد این افرادبه راحتی قابل ردیابی و شناسایی است.

از همه جالب تر، این اپوزیسیون چپ و راست و سبز و آبی و کارگری و مجاهدین و مشارکت ایران است که به قول همان ضرب المثل قدیمی، کون همه شان گهی است. از ترس این که متهم نشوند پس چرا خودشان سفارت آمریکا را آن زمان مورد حمله قرار دادند، یک کلام نتوانستند بگویند این کار بد بوده یا جرات نکردندآن را محکوم کنند. با خیال راحت می توان گفت خاک برسرشان و این که از این ها هیچ بخار و آینده ای بلند نمی شود.

Enhanced by ZemantaTEHRAN, IRAN - NOVEMBER 29:  A protester holds...

کمی این، کمی آن، خیلی تبعیض و خیلی زیادتر آپارتاید

روزهای بدی است چون نه مرگباران شده ایم که تجاوز باران هم شده ایم و به همان اندازه خیلی عصبانی و گرفته و خشمگین هستیم و خیلی از آن بیشتر، از دست خودمان ناراضی و ناراحت که چرا کاری باید بشود و نمی شود. می بینیم ملادیچ به سرعت به دادگاه کیفری بین المللی لاهه فرستاده می شود و می گوییم پس ناقضان و نسل کشان و سرکوبگران ایران کی محاکمه می شوند؟ هنوز عزت الله سحابی خاک مرگ را بو نکرده که دخترش کشته می شود و حتی زودتر از خودش به خاک سپرده می شود. حالا نگرانیم که 22 خرداد چه می شود و چه نمی شود که هدی صابر کشته می شود. خیرسرمان تلاش می کنیم این مرگ های مثلا سیاسی را تجزیه و تحلیل کنیم که خبر می آید در اصفهان ریخته اند و تجاوز گروهی کرده اند. همان روزهایی که قذافی محکوم می شود که کانتینر کانتینر وایگرا وارد کرده تا سیستماتیک تجاوز کند و سرکوب.

یک مشکل اساسی که این همه سال هم نظام جمهوری اسلامی به آن گرفتار بوده و هم این که همه ما خواسته یا ناخواسته به آن دچار شده ایم، مسئله و مشکلی به نام تبعیض است. تبعیض زمانی شاید تعریفش این بود که کسی خود را از بقیه برتر بداند و به دلیل رنگ پوست حقوق بیشتری برای خود طلب کند. اما حالا، معنای تبعیض این است که هرکسی را به دلیل خواسته، تفکر، فکر، اندیشه، شکل ظاهری، گفتار و دیگر خصوصیات فردی، از حق و حقوق اساسی و اصلی اش محروم کرد. همان کاری که برای خیلی ها روی داده و می دهد. خیلی ها داد آن را از زمان قبل از انقلاب در ایران فریاد کرده بودند و خیلی ها به تدریج با آن روبرو شدند و خیلی ها هم در این دو سال اخیر با مصداق های مختلف آن آشنا شده اند.

تبعیض وقتی بر گفتار و رفتار ما حاکم می شود، دیگر گزینه بررسی عقلی را کنار می گذاریم. در نتیجه می نشینیم و منتظریم ببینیم منبع حرف یا گفتار یا بیانیه چه کسی است و کجاست. اگر منبع مورد تایید ما بود، حرف هم قابل تایید است. وقت هایی هم شده که حرف مزخرف است ولی از خودمان مایه می گذاریم تا به زور آن را تفسیر به درست کنیم و بگوییم طرفداری ما درست است. برعکس آن هم هست. شاید بعضی وقت ها آن مخالفی که می خواهیم سر به تنش نباشد، حرف درستی بزند. ولی ما شنونده نیستیم، ما چشمه و جوشش خشم شده ایم و فقط می خواهیم طرف نباشد. با این حساب، نمی توانیم هیچ گونه گفت وگویی داشته باشیم و ما در جنگ به سر می بریم. حال هر کسی به شکلی این جنگ را دنبال می کند.

همین جا باب مغلطه را می بندم. مشخص است که از قاتل ندا و سهراب و هاله سحابی و هدی صابر آدم بیزار و متنفر می شود. اما باید این نکته را هم بدانیم که با تنفر خالی، فقط حمام خون به راه می افتد و چیزی عوض نمی شود. اگر قصد بهتر شدن و درست شدن امور است، همه کسانی که دست در قتل و کشتار داشته اند و دارند، باید دستگیر شده و در یک دادگاه عادلانه محاکمه شوند. حتی اگر دادگاه مناسبی درون کشور نباشد، دادگاه های بین المللی معتبر هست و می توان با جمع آوری اسناد و شواهد این افراد را به دستگاه عدالت سپرد.

برگردیم از این بحث بیرون و برگردیم سر بحث تبعیض. بحث تبعیض در نظام جمهوری اسلامی طیف گسترده ای دارد و باز هم باید گفت که به ما هم بروز کرده است. این مطلب در جریان دیدار آقای خامنه ای از نمایشگاه عنوان شده و در مقابل او گفته شده و به جای این که رهبر یا ولی فقیه یا هر شخص قدسی دیگری که او را می خوانند نه این که بر دهان گوینده بکوبد، که گویا لبخند رضایت و تایید هم سرداده است.

شركتشان در اروميه است و از چند مهندس و دكتر اهل همين شهر تشكيل شده. ICهاي دو ميليمتري‌اش را توضيح مي‌دهد و مي‌گويد براي نخستين‌بار، ليسانس يك محصول را به ژاپني‌ها فروخته‌ايم. در آخر جمله‌اي مي‌گويد كه همه را سر حال مي‌آورد: «من به اين حرف اعتقاد دارم. به اميد خدا و دعاي شما و تلاش متخصصا حتماً عملي مي‌شه. ايشالا يه روزي مي‌ياد كه هر ايراني تو خونه‌اش دو تا نوكر و كلفت دارد؛ يكي آمريكايي، يكي انگليسي»

تفکر و دستگاهی در نظام جمهوری اسلامی هست که به همان مصداق اصلی ساخت «دشمن فرضی» می خواهد همه را ترسو و پشت سر یک نفر نگه دارد و بگوید اگر فلانی هست، باید باشد و ما وظیفه مان حمایت است. واژه هایی مثل «قرتی، سوسول، سبز، سگ باز» و مثل آن برای همین کار طراحی می شود. یعنی شما با یک وصله کار داشته باش و اگر این وصله به طرف قابل زدن بود، پس دیگر هیچ حقی ندارد. نه حق زندگی، نه حق فعالیت اجتماعی و شهری، نه حق بیرون آمدن، نه حق وجود داشتن، نه حق رای دادن و نه دیگر حقوق. یعنی می شود با یک وصله، پاکسازی کرد. با این حساب، ما از تعریف و تعبیر تبعیض گذر کرده و در آپارتاید به سر می بریم.

دلیلش هم این است که یک سری خیلی راحت حق دارند و حقوق ویژه و خاص و بیشتر دارند و یک سری اصلا و به هیچ وجه حقی ندارند. از دیدگاه آپارتاید می توان توجیه کرد چگونه شخصی روز روشن ندا آقا سلطان را می کشد، کارت شناسایی اش هم به دست مردم می افتد و بعد به دلیل این که کسی نخواسته به دلیل آتش انتقام او را قصاص کند و خواسته اند او به دادگاه سپرده شود، رهایش کرده اند. بعد همین آدم می آید و در مقابل دوربین تلویزیون ظاهر می شود و بعد هم راست راست در خیابان آزاد برای خودش ول می شود. آپارتاید می گوید چرا عده گسترده ای قربانی تجاوز جنسی شده اند اما هنوز یک محاکمه برایشان برگزار نشده و آن ها یا خانه نشین شده اند یا راه پناهندگی اختیار کرده اند.

از دیدگاه آپارتاید، همه این ها قابل توجیه است. جور دیگری قابل هضم نیست. با نظام آپارتاید البته شک نیست که باید مقابله کرد ولی راه درست کردن آن، توسل به همان تکنیک نیست. این یک نکته ای بود که در میان سخنان نسنجیده چند وقت پیش محمد خاتمی می شد آن را دید. تقریبا همین یک نکته را خواسته بود گویا بگوید که گند زده بود به کل جریان. بله. یک جایی هست که بالاخره باید نشست و گفت چه می خواهیم و قرار است چگونه به آن برسیم ولی بدون این که مانند جریان مقابل، فقط عربده کشیده و بخواهیم همه یا هیچ کنیم.

این روزها البته چون بازار نقد و انتقاد زیاد است، نمی شود فقط ایراد گرفت و راهکار نشان نداد. راهکار برای این وضعیت این است که تمامی افراد و گروه یا گروه هایی که خواهان بهبود اوضاع در ایران هستند، یک راهکار مشخص و عاری از تبعیض ارائه دهند و بگویند قرار است چگونه به خواسته هایشان برسند. این باعث می شود حداقل جناح مخالف تکلیف خود را بداند. الان در این وضعیت و با این نفرت گستری، هرکسی در جناح حامی نظام و دولت باشد ذره ای انتقاد نمی کند چون فکر می کند نظام دارد سرنگون می شود و سرنگونی نظام یعنی بدبختی و اعدام و کشتار آن ها.

شک ندارم که تمامی کسانی که بسیجی یا سپاهی هستند و یا روحانی و یا طلبه یا به هر شکلی حامی نظام و دولت، نقد و انتقاد خودشان را هم دارند. باور ندارم جانباز یا خانواده کسانی که در جنگ کشته شده اند، کمپینی برای کشتار همه کسانی که با آن ها مخالف است به راه انداخته باشند. فکر هم نمی کنم همه آن ها خواستار حکومت پادگانی و نظامی و کودتایی باشند. ولی اگر فقط یک راه جلوی خود ببینند، اولویت و ترجیح آن ها بقا است. از همین رو هرگونه مخالفتی هیچ گونه گفت و گوی متقابلی نخواهد داشت.

در همان سپاه یا بسیج یا حوزه یا مجلس یا دولت یا هرجا، کسانی هستند که از شرایط سوءاستفاده می کنند، سعی دارند آب را گل آلود کنند و جنگ برادرکشی به راه بیاندازند. این طوری توجیه می شوند و ماندگار. و این جهالت مرگباری است که آن ها را گرفتار کرده است. هرگونه مخالفتی باید بگوید ما این حقوق را می خواهیم، به این حقوق راضی هستیم و این حقوق را هم برای مخالفانمان محترم می شماریم. پس از آن می توان به طرف مقابل حق انتخاب داد. چرا که به هر حال در صورت هرگونه تغییر نظام یا رژیم در ایران، عده ای هستند که دست به جرم و جنایت زده اند یا در آن دست داشته اند یا دستور آن را داده اند. این ها باید همه به دادگاه سپرده شوند. اما نباید این طور نشان داده شود که برای مثال اگر جنبش سبز پیروز شد، بعد در همه مساجد بسته می شود. اگر فلان گروه پیروز شد، پس حجاب ممنوع می شود.

به لحاظ شخصی از گروه و یا حزب یا شخصی حمایت می کنم که بگوید همه حقوق برای همه یکسان رعایت می شود. یعنی اگر کسی خواست چادر به سر کند و به مسجد برود بتواند، اگر هم کسی خواست حجاب بر سر نداشته باشد و با سگش خواست در خیابان و پارک قدم بزند، او هم بتواند. هر حزبی هم باید بتواند فعالیت کند. حزب اسلامگرای هم بتواند همان حقوق و آزادی هایی را داشته باشد که حزب لیبرال دارد.

با نشان دادن یک برنامه کار یا پلت فرم، باب گفت وگو با بخشی باز می شود که خواهان گفت وگو است. شک نیست کسانی که الان چماق و اسلحه و باتوم و آلت تناسلی به دست به مخالفان حمله می کنند، برای گفت وگو پیش نمی آیند ولی این طور هم نیست که هرکس صدایش در نمی آید، پس دارد از این ها حمایت می کند یا با آن مشکلی ندارد.

کسی که جنگ یا جبهه یا اسارت را دیده باشد، منم منم نمی کند و با هموطن خود آن رفتارها و بدتر از آن را نمی کند. آن هایی که دست به این جنایت ها می زنند، کسانی هستند که حتی یک روز هم صحنه میدان جنگ را ندیده اند. شاید شماری همه چیز را کنار گذاشته باشند حتی نوعدوستی و حقوق اساسی و انسانی ولی نباید مخالفی که می گوید این کار نادرست است، همین راه را برود.

محمد خاتمی و سیاره ترالفامادور

می توانیم به محمد خاتمی انتقاد کنیم و بگوییم تو وکیل مدافع شیطان هستی، این چه حرفی است که زدی؟ مرد حسابی مگر الان وقت این طور حرف زدن است؟ اصلن چطور دلت می آید؟ بخشش چیه؟ مدارا کیلو چند؟ و خیلی انتقادهای تندتر و شدیدتر. می توانیم از او تعریف کنیم و توجیهش کنیم و بگوییم بابا به اصل حرفش دقت کنید، منظورش این نبوده، از این که این حرف را زده، آن حرف را می خواسته بزند و البته خیلی ماستمالی های دیگر.

محمد خاتمی، صلح طلب از نوع شبیه یا در طیف ماندلا است. علاقه ای به درگیری ندارد ولی تفاوتش با ماندلا این است که آستین هم بالا نمی زند. از خودش خیلی مایه می گذارد و انرژی زیادی هم صرف می کند ولی خودش بیشترین آسیب را به خودش می زند چرا که به رغم تمامی ارزش ها و دانسته هایش، در سیاره ای خیالی زندگی می کند و از وقایع روز بی خبر است یا حداقل درک درستی به او منتقل نمی شود یا حداقل دیگر این که او هم از یک فیلتر دیگر می گذرد تا بفهمد در کشور چه خبر است.

این که این همه واکنش به صحبت های خاتمی نشان داده می شود، دو نشانه دارد و هر دو خوب است: یک، محمد خاتمی هنوز مهم است و اهمیت دارد و حرفش برای خیلی ها مهم و وزنه است، دوم، بیخیالی هنوز بر جامعه سیاسی سایه نیفکنده و هنوز از واکنش ها می توان فهمید اراده ای که باید به سمت تغییر رو به بهبود حرکت کند، هنوز هم هست.

مشکل صحبت های محمد خاتمی این است که جای زدن آن و شکل آن را هنوز یاد نگرفته است. محمد خاتمی همچنین سمپات شدیدی به کوچک کردن و بی ارزش کردن مسائل مهم و اساسی و بزرگ دارد و با صغیر کردن آن، می خواهد بگوید که این ها چیزی نیست و قابل حل است. در قابل حل بودن آن درست می گوید اما مسئله را آن قدر کوچک و پیش پاافتاده می کند که خودش باید بابت آن هزینه بدهد. در واقع محمد خاتمی برای حذر از بزرگنمایی، به کوچک نمایی روی می آورد.

محمد خاتمی زمانی هم که رییس جمهوری بود، قانون شکنی و زورگویی را به «بد اخلاقی های سیاسی» تقلیل می داد. بداخلاقی سیاسی می تواند تعبیر یک نوع آماتوریسم یا آنارشیسم سیاسی باشد ولی قانون شکنی، نوعی بزه و جرم است. آماتوریسم و آنارشیسم سیاسی نیاز به تکامل دارد، قانون شکنی و زورگیری نیاز به حضور قانون و برخورد قضایی. خیلی از همین کوتوله هایی که حالا عربده کشی می کنند، همین کوچک و کنارهایی بودند که زمان خاتمی در حد آنارشیسم کارشان تعریف می شد ولی حالا قانونگذار و قانون گردان و مجری قانون قاضی دادگاه و محکمه هستند.

محمد خاتمی به جای این گونه ناامید کردن این همه احساس جریحه دار شده، این همه تن نحیف و شکنجه شده، این همه غرور لگدمال شده، این همه خون های ریخته شده، باید بتواند با شکلی وارد شود که بتواند هنوز قوه محرکه و انرژی خود را به کار ببرد. محمد خاتمی به جای ریش سفیدی و گفتار نیک بازی، باید بتواند به درگاه حضرت دربار رهبری برود و پیام خود را به آن جا عرضه کند که من، با این سابقه و با این ممنوع الخروجی، بر این باورم که برنامه من این است. آن جا آن وقت دستش می آید که یک من ماست چقدر کره دارد. این گونه اظهار نظر کردن، آن هم زمانی که به قول خودش «نام پاک میرحسین موسوی» در بند است، غیر از پیام ناامیدی و جدایی، نتیجه ای به همراه ندارد.

با این حال هنوز هم خاتمی به شکلی عزیز است. خاتمی که حرف می زند، همه هنوز آزادانه و راحت یا به او استناد می کنند یا از او انتقاد. هرچند کاریکاتور گونه، ولی هنوز به دنبال همان طفل اصلاحاتی است که شقه شقه شد و به خوراک شغالگاه تبدیل شد ولی هنوز خاطر آن کودک را عزیز نگه می دارد.

محمد خاتمی در سیاره ترالفامادور گیر افتاده است. همان جایی که شخصیت بیلی، در رمان سلاخ خانه شماره پنج در آن گرفتار شده بود و در رویای خود، از واقعیت دور می شد ولی بعضی وقت ها، بارقه ای از واقعیت های روز و آن چه در جنگ برسرش آمده بود، در آن سیاره به شکلی دیگر تکرار می شد. ترالفامادور محمد خاتمی ، در همان چاردیواری او تمام می شود. برای بقیه که بیرون از این دنیا هستند، یک گوشه اش زئوس نشسته و رعد می افکند، جایی اش هیولای سه سر جهنم نشسته و نگهبانی می کند و می درد، در جای دیگرش کینگ تنتالوس نشسته و آب و غذا می خواهد و در حالی که در محاصره آب و غذاست، توان دسترسی به آن ندارد و البته هرکول هم در پایین کوه، پشم می ریسد و به جنون رسیده است.

باز هم ترالفامادور، سیاره ای بی خطر است. هرچند داستان های این سیاره، دیگران را افسرده و ناامید می کند.

گول مالی هسته ای

می گویند انرژی هسته ای مایه افتخار است، نشانه پیشرفت است، باید داشته باشیم، عقب نمی کشیم بمب هم نمی خواهیم بسازیم. اما نشانه های پیشرفت این است که کشته های ایران در جاده ها هرسال در حد بسیار بالایی است، شش سال پژوهای 405 یا خودبخود آتش می گرفتند یا به محض این که به گلگیرشان تقه ای وارد می شد آتش گرفته و سرنشینان را زنده می سوزاندند، هواپیماهایمان که دری است همیشه باز به جهان آخرت و استانداردهم چند سالی است به قبرستان تاریخ سپرده شده است.

این همه فشار برای اتمی شدن، چرا؟

اولین پیشنهادی که توسط سه کشور اروپایی آلمان بریتانیا و فرانسه به ایران ارائه شد، برای حل بنیادین این مسئله بود. طراح اصلی آن گفت وگوها، فرانسه بود و فرانسوا هرزبورگ از مرکز تحقیقات استراتژیک فرانسه در زمان حضورش در تهران و گفت وگوی اختصاصی که با روزنامه شرق داشت، به اهداف اصلی گفت وگوها با ایران اشاره کرد.

آن زمان همان شبهه هایی که درباره پرونده اتمی وجود دارد، مطرح بود و همین ایرادها که الان هم هست، مسئله اساسی بود. سوالاتی که آن زمان در مذاکرات مطرح شد، اساسا این جنس بود:

یک) ایران علاقمند به فناوری پیشرفته نیست مگر این که برای دستیابی به برتری باشد که این برتری، از نوع فناوری و علمی و تحقیقاتی نیست و از نوع نظامی است. حتی ایران هیچ علاقه ای به پیشرفت پزشکی ندارد. دلایل آن در سوابق است و نه فقط اتهام. درصد مرگ و میر در جاده های ایران، درصد مرگ و میر در سوانح هواپیمایی، درصد مرگ و میر بر اثر اجرای بدون استاندارد طرح های صنعتی و نفتی و پتروشیمی. ایران حتی برای پایان دادن به جنگ با عراق منتظر ماند شماری بیگناه در یک هواپیمای مسافربری کشته شوند تا بالاخره جام زهر را بنوشد و جنگ را تمام کند. در واقع نمودار توجه جمهوری اسلامی به دستیابی و گسترش تسلیحاتی با نمودار توجه به حفظ جان انسان ها و بالابردن استانداردهای زندگی در ایران همخوانی ندارد.

دو) فقدان دموکراسی در ایران. نه فقط به لحاظ حقوق بشر و آزادی بیان که در سیستم حکمرانی و قانونگذاری و اجرایی. بیشترین فشار که آلمان بعد از جنگ جهانی دوم متحمل شد، تغییر در قانون اساسی بود تا استفاده از نیروهای نظامی به عقل جمعی سپرده شده و از انحصار یک شخص یا یک جناح از دولت حاکم، خارج شود. این امر بعد از جنگ عراق اروپا را نگران تر کرده بود به ویژه فرانسه و آلمان که دیدند با این که آمریکا نظام حکمرانی شفاف و مشخصی دارد، باز یک گروه توانسته یک کمپین موفق راه انداخته و هم کنگره و هم شورای امنیت را همراه کند که به جنگ عراق رای بدهد. پس سوال اصلی این بود: تاسیسات اتمی جمهوری اسلامی زیر نظر چه شخص یا گروه یا دسته یا حزبی اداره می شود و کدام یک جوابگو و مسوول آن خواهند بود؟ اگر مشخص شود دست چه رده ای است، چه تضمینی وجود دارد که با تغییرات در آینده، این مسئله تغییر نکند؟ مسئله اصلی این بود که نظام حکمرانی در ایران هیاتی و طایفه ای و یا نوعی خیلی پایین دست تر از الیگارشی است. در واقع ابزار حکمرانی دکور است. قانون اساسی و پارلمان وقتی مهم است که یک گروه خاص در آن حاکمیت داشته باشد. مجلس زمانی در راس امور است که یک گروه خاص در آن اکثریت داشته باشند ومقام رییس جمهوری در یک دوره تدارکاتچی دستگاه های دیگر است و زمانی از رهبری بالاتر. قدرت نظامی مشخص نیست از کجا هدایت می شودو چگونه. حد  و مرزها معلوم نیست. این تاکید بر این که ایران شفاف نیست یا شفافیت ندارد، به همین مسئله است.

سه) مرز فعالیت اتمی و گسترش نظامی و موشکی باید از هم مشخص باشد. تا وقتی هیچگونه حد و مرزی درکار نباشد، پیش فرض اصلی این است که این دو به موازات هم پیش می روند تا یک روز به هم برسند. در واقع درخواست این بود که یک نهاد مشخص و مسوول برنامه اتمی را به عهده بگیرد و آن را کاملا از حضور هرگونه عامل یا واسطه نظامی جدا کند. بخش اعظم تعلیق ها در آن زمان که غنی سازی اورانیوم تعلیق شده بود، به شرکت های وابسته برمی گشت تا هرکدام با ثبت مشخصات حقیقی و حقوقی، مسوولیت خود را اعلام کنند.

چهار) فعالیت های سیاست خارجی و گسترش نظامی ایران. مسئله حمایت های ایران از گروه ها و دسته ها و جنبش های خاص درمنطقه دیگر به مسئله ای جدی تبدیل شد. اگر قرار است هرگروهی مخالف آمریکا و یا اسراییل و یا غرب است از حمایت بیدریغ جمهوری اسلامی برخوردار باشد، پس فردا که ایران اتمی شود، دیگر این مسئله جدی تر خواهد بود و بدون داشتن اعتماد، نمی توان اجازه داد چنین نظامی اتمی شود.

پنج) مخفی کارهای مکرر و پرداخت هزینه های هنگفت. به گفته مسوولان وقت انرژی اتمی در سال 2003، هزینه ای که جمهوری اسلامی برای ساخت نیروگاه بوشهر گذاشته، دو برابر هزینه ای است که می توانست از روسیه بخواهد یک نیروگاه اتمی برای آنها بسازد. دلیلش این بود که نیروگاه بوشهر که در زمان انقلاب تکمیل شده بود، نسخه اروپایی است که مدل آن کاملا با مدل روسی متفاوت است. برای تبدیل مثلا ماشین بریتانیایی فرمان سمت راست به یک ماشین روسی فرمان سمت چپ، تبدیل یک سدان به یک وانت و تبدیل جیپ به ژیان، هزینه ای که پرداخت می شود چند برابر این است که شما بروید و یکی از آنها را نو بخرید. سابقه ای زیاد از مخفی کاری و هزینه های گزاف، نشان می داد این تلاش ها فقط برای تولید انرژی نیست.

شش) کشوری که می خواهد پیشرفت کند، قدم به قدم حرکت می کند. عامل خیلی از فشارهای ایران، تحریم هایی است که از زمان حمله به سفارت آمریکا در تهران اعمال شده است. بر اثر تداوم آن سیاست های غلط وضع بدتر و بدتر شده و فشارها هم بیشتر شده است. چون شعار مضحک نه شرقی نه غربی، یک دروغ واضح است و هیچ کشوری بدون نیاز به دیگری، نمی تواند پیش برود. در واقع جمهوری اسلامی سیاست هم شرقی را پیش گرفت بدون این که هیچ یک را داشته باشد. آقای خمینی می دانست نظامی که دارد پایه اش را می گذارد، لباس جدیدی است که بر نظام سابق دوخته می شد برای همین بقای آن را این گونه فرض کرد: خصم دائم، حامی واقعی. پس آمریکا شد شیطان بزرگ و سپاه پاسداران هم متولد شد. آقای خمینی به جنگ با عراق نیاز داشت تا پایه هایی که به آن نیاز دارد را محکم کند و وقتی فکر کرد تمام شده، جام زهر را نوشید. جنگ عراق تمام شد ولی ناگهان سرو کله شخصی به نام محمد خاتمی پیدا شد که معادلات را به هم زد. دولت های غربی و اروپایی که حاضر به قبول جمهوری اسلامی نبودند، با انتخاب خاتمی فکر کردند این ایران به سمت پیشرفت می رود و شاید دیگر صادرات انقلاب تمام شده باشد. از این رو پیشقدم گفت وگوها شدند وگرنه همان اول پرونده قرار بود پیش از هر بحثی به شورای امنیت برود.

مذاکراتی که جمهوری اسلامی آن زمان با اروپا داشت، خیلی سخت و سنگین بود. مواردی که به آن اشاره شد ریشه در بسیاری از لایه های زیرین و پایه ای در نظام داشت که باید برسر آن توافق می شد. تلاش دولت خاتمی در آن زمان این بود که تحریم نشویم، شورای امنیت نرویم. روند صلح آمیز بودن و تایید آن هم پروسه طولانی مدتی است. یک مثال بارز: کانادا، کشوری است بدون دردسر دوست و متحد غرب و با کمترین تنش با خیلی از کشورهای جهان. هشت سال طول کشید تا آژانس بین المللی انرژی اتمی، صلح آمیز بودن فعالیت های اتمی کانادا را تایید کند. حالا ببینید یه عده پس از دو سال تعلیق چه به راه انداختند.

با اعمال سیاست های احمدی نژآد، همه چیز سرخط برگشت و از این رو نه پرونده به شورای امنیت رفت که سه دور هم تحریم شد. پس آن اشکالات قرار بود حل شود که نشد و چون جمهوری اسلامی پس از دوره اصلاحات سی سال به عقب برگشت و افکار ارتجاعی و روند تخریبی کشور، بودجه و منابع طبیعی حاکمیت اکثر یافت و دیگر هیچ امکان مثبت نگری به پرونده اتمی جمهوری اسلامی وجود ندارد.

هیچ عقل سلیمی نمی تواند بگوید چرا در ایران از فقدان استانداردهای لازم یا به دلیل تحریم هایی که برای جلوگیری از صادرات انقلاب بر ایران صادر شده، مردم باید به راحتی جان بدهند، چه در جاده چه در پژوی 405 آتش زنه، و نه رهبر خونش به جوش می آید و نه احمدی نژآد ککش می گزد اما باید اتمی بشویم چون حلال همه مشکلات در این جاست.

اتمی شدن جمهوری اسلامی مانند بچه سه ساله ای است که هنوز دماغش را نمی تواند پاک کند یا به تنهایی شلوارش را بالا بکشد اما زمین و زمان را به هم می دوزد که چرا من را در لاسا نمی پذیرند. منظور این بچه ناسا است (سازمان هوا فضای آمریکا) ولی خوب بچه است هنوز خوب حرف نمی زند.

ahmadinejad

با افتخار باید بگویم طرحی که می بینید کاری است از دوست هنرمندم نیما نیلیان. خبری که با خوشحالی و با افتخار بیشتر باید بدهم این است که توافق مشترکی کرده ایم با این دوست هنرمند و بزرگوار که از این به بعد، همکاری مشترک داشته باشیم. دستش را می بوسم که دورانی نوین برای لویاتان و شاید دنیای وبلاگ نویسی فارسی رقم زده است.

از باتلاق فاصله می گیریم

سیاست کسانی که این روزها که نه، از چهار سال پیش سنگ دولت را به سینه می زدند، بر نفرت گستری و برادرکشی بوده است. از زمان انتخابات به بعد هم آن را شدت داده و بیشتر کرده اند و متاسفانه، طرف مقابل هم گویا به این بیراهه کشیده شده است.

هرجریانی، با رهبر یا بدون رهبر، با مرامنامه یا مثل مرغ سرکنده، با اهداف و سازمان یا شلخته، برای این که بتواند حرکت رو به جلو داشته باشد، نیازمند بازبینی و خود انتقادی است، اگر این گونه نباشد، می شود یک موجود متعفن. مثال بارزش دولت احمدی نژآد از ابتدا تاکنون. مدام تعریف و به به و چه چه، و هیچ نقدی و هیچ انتقادی و هیچ عامل بازدارنده ای. نه برنامه ای نه سیاستی و نه رویه ای و نه اجماعی.

برای جریانی که به سرکوب مردم افتاده، حیاتی است که اهریمن سازی کند، مکانیسم جدیدی نیست، حدود سی سال است که با این سیاست حرکت کرده و به آن آشناست. باید اهریمن ساخت، بعد نوبت اهریمن ستیزی است. نوعی شطرنج خیر و شر. دست طرف مقابل را خواندن کار سختی نیست چون با این همه ابزاری که در دست دارد، فقط یک بازی بلد است، آن بازی هم اینقدر در تاریخ تکرار شده که دیگر مسئله غامضی ندارد. طرف فضای خیر و شر می سازد. لجن مال می کند، آنقدر تحریک می کند تا بالاخره کسی دست به کار شود.

اما جریان معترض چطور؟ واقعا دشنام دادن به آقای خامنه ای یا آقای خمینی یا حتی احمدی نژآد، از این ها جوک ساختن و یا به تحقیرکشیدنشان، چه دردی از اما دوا می کند؟ غیر از این که مستقیم و غیرمستقیم ملت را به کام همان بازی نخ نمای اهریمن سازی می کشاند؟  مگر توان جنبش مدنی ایران همین است؟ نهایت سردمدار این حرکت های بطئی و حضیض، مجاهدین خلق هستند، با آن ادبیات و برنامه و سایت ها و خبرها و عکس ها و فیلم هایشان. اگر ذره ای از این ادبیات و استراتژی خود نفع برده بودند، می شد گفت که موثر است. اما به جز تقویت جریانی که با آن مبارزه می کنند، هیچ چیز در پی نداشته است.

جریان مدنی ایران منوط به موسوی یا کروبی نیست. تاریخ یکصد ساله مشروطیت دارد. در تاریخ حیات جمهوری اسلامی، با آقای خاتمی بود که شکلی نوین گرفت. خودم شخصا به خاتمی رای ندادم تا جمهوری اسلامی را سرنگون کند، به او رای دادم تا بخش جمهوری آن را تقویت کند. به او اعتماد نکردم که براندازی کند، اعتماد کردم که این نظام به روز نیست، به روزش کند، قانونمدارش کند. شعار اصلی آقای خاتمی هم قانون مداری و قانونگرایی بود.

رسید به میرحسین موسوی. به شعارهایش ایمان داشتم، به برنامه اش به رسالت اش. انتظار خیلی پوچی و بیهوده ای است که بخواهیم خاتمی یا میرحسین به برانداز تبدیل شوند. نمی شوند.

جنبش سبز اما شکل گرفت چون متحد شدیم که از میرحسین موسوی دفاع کنیم. از او دفاع کردیم رایمان را دزدیدند. از او خواستیم بایستد. هزینه دادیم. همه.

حالا اما، نمی توانیم چشم ببندیم و به بیراهه برویم. راه ما به باتلاق طرف مقابل فرو افتادن و یا حتی باتلاق شدن نیست. راه ما، جنبش مسالمت آمیز مدنی است. از این همه جریانی و جنبش و حرکت و تظاهرات و درگیری هایی که از زمان انتخابات به بعد رخ داده، هیچ یک به شکوه و عظمت نخستین گردهمایی آرام در میدان آزادی نبوده و یا به اندازه راهپیمایی سکوت هفت تیر تا ولی عصر صلابت نداشته است. هر قدر به سمت درگیری رفته، بدتر شده است. اما سندهای رشد مردم و جنبش هم جلوی چشم همه ماست اگر بخواهیم آن را ببینیم. زنان و مردانی که جلوی نیروهای پلیس ایستادند تا کتک نخورند، نهایت انسانیت هستند. نسخه هایی که به ما می گویند درک وشعور مردم ما خیلی بیشتر از این هاست که آنارشیست هایی مانند ایرنا یا فارس یا سیمای جمهوری اسلامی تصویر می کند. مردم ما می داند برای برادرکشی به خیابان نیامده، برای حقش آمده و از این رو خود را هیچ گاه فراموش نمی کند. مهم نیست که چماقداران زمانی که باتوم به دست می گیرند سیاه و سفید می بینند، مردم و بطن جامعه، خواسته خود را می داند و به حاشیه نرفته است.

راه ما نباید مسخره، استهزا و دلقک بازی باشد. راه ما نباید درگیری باشد. راه ما باید درک و شعور باشد. گاندی وار. اگر گاندی می خواست با انگلیسی ها و مهاراجه ها درگیر بشود، پدر صاحب بچه اش هم زیر گور بود الان. اما گاندی بسیار اندیشمند بود که گفت:

چشم در برابر چشم، نیمی از مردم دنیا را کور می کند.

و او ایستاد. نه دست به اسلحه برد، نه مسخره کرد و نه توهین. فقط ایستادگی کرد. ما نباید فریب بازی سیاه و سفید را بخوریم. بگذارید از میرحسین، صدام حسین بسازند. همه می دانیم، خودشان هم می دانند که این گونه نیست اما این بازی، مانند کسی است که وسط یک بحث فلسفی ناگهان به صورت طرف مقابل سیلی می زند. کم آورده که سیلی می زند. شما به جای یقه گرفتن، با آرامش بحث خود را ادامه بدهید چرا که این کار از صد تا فحش خار مادر و سیلی و مشت، تاثیرش بیشتر است.

جنبش سبز، قرار نبوده برانداز باشد و نباید الان هم به سمت براندازی برود. اگر آقای خامنه ای می خواهد راهی که شاه رفت را برود و هی مدام دخالت هایش را در ریز جریان بسط دهد، این انتخاب اوست. نباید به حریف ما بدل شود. حریف ما یک نهاد هیولای ضحاک وار است که مکارانه اهریمن سازی می کند و از بین می برد. حریف شکل های متفاوتش را نخورید، ذات آن یکی است و راه ما هم مشخص. مشکل ما جریانی است که لاریجانی ها و احمدی نژآد ها و قالیباف ها از آن سوءاستفاده می کنند و انگل وار در آن رشد می کنند. برای همین ما نه دست به سنگ بردیم، نه اسلحه. رفتیم در انتخابات شرکت کردیم. حتی هیچ کاری هم که نکرده باشیم، فرسنگ ها از این جماعت بالاتریم. خود را حضیض نکنیم. هزینه هایی که داده ایم بر باد می رود.

برنامه بدهیم، بحث کنیم، نقد کنیم، به نقد بکشیم. این باید برنامه جنبش راه سبز باشد.

HR003142

Bronze Gandhi Monument in Delhi A bronze monument depicts Mohandas Gandhi marching against the salt tax. The satyagraha was launched by Gandhi in March 1930. Delhi, India.

پی نوشت: کتاب ژرمینال، اثر بسیار خوبی است از امیل زولا. در بحبوحه جریان انقلاب کارگران معدن در این داستان، جوان روسی هست که می گوید این کارها فایده ندارد و باید دست به کار مبارزه شد. دست آخر هم چون کسی حرفش را گوش نمی کند، خودش دست به کار می شود ولی نتیجه کار او، شکست خوردن آن جریان و از دست رفتن جان معترضان است. اگر چنین آدمی را دیدید، از او رد شوید و از راه اصلی منحرف نشوید. ما نه باتلاق می شویم و نه به باتلاق فرو می رویم. ما سیل هستیم و نشان ما سبز است. راه ما تخریب نیست، راه ما، راه سبز امید است.