لویاتان

تمامی کارهای آدمی بر اساس ترس شکل می گیرد – تامس هابز

برچسب‌ها: سرکوب

کمی این، کمی آن، خیلی تبعیض و خیلی زیادتر آپارتاید

روزهای بدی است چون نه مرگباران شده ایم که تجاوز باران هم شده ایم و به همان اندازه خیلی عصبانی و گرفته و خشمگین هستیم و خیلی از آن بیشتر، از دست خودمان ناراضی و ناراحت که چرا کاری باید بشود و نمی شود. می بینیم ملادیچ به سرعت به دادگاه کیفری بین المللی لاهه فرستاده می شود و می گوییم پس ناقضان و نسل کشان و سرکوبگران ایران کی محاکمه می شوند؟ هنوز عزت الله سحابی خاک مرگ را بو نکرده که دخترش کشته می شود و حتی زودتر از خودش به خاک سپرده می شود. حالا نگرانیم که 22 خرداد چه می شود و چه نمی شود که هدی صابر کشته می شود. خیرسرمان تلاش می کنیم این مرگ های مثلا سیاسی را تجزیه و تحلیل کنیم که خبر می آید در اصفهان ریخته اند و تجاوز گروهی کرده اند. همان روزهایی که قذافی محکوم می شود که کانتینر کانتینر وایگرا وارد کرده تا سیستماتیک تجاوز کند و سرکوب.

یک مشکل اساسی که این همه سال هم نظام جمهوری اسلامی به آن گرفتار بوده و هم این که همه ما خواسته یا ناخواسته به آن دچار شده ایم، مسئله و مشکلی به نام تبعیض است. تبعیض زمانی شاید تعریفش این بود که کسی خود را از بقیه برتر بداند و به دلیل رنگ پوست حقوق بیشتری برای خود طلب کند. اما حالا، معنای تبعیض این است که هرکسی را به دلیل خواسته، تفکر، فکر، اندیشه، شکل ظاهری، گفتار و دیگر خصوصیات فردی، از حق و حقوق اساسی و اصلی اش محروم کرد. همان کاری که برای خیلی ها روی داده و می دهد. خیلی ها داد آن را از زمان قبل از انقلاب در ایران فریاد کرده بودند و خیلی ها به تدریج با آن روبرو شدند و خیلی ها هم در این دو سال اخیر با مصداق های مختلف آن آشنا شده اند.

تبعیض وقتی بر گفتار و رفتار ما حاکم می شود، دیگر گزینه بررسی عقلی را کنار می گذاریم. در نتیجه می نشینیم و منتظریم ببینیم منبع حرف یا گفتار یا بیانیه چه کسی است و کجاست. اگر منبع مورد تایید ما بود، حرف هم قابل تایید است. وقت هایی هم شده که حرف مزخرف است ولی از خودمان مایه می گذاریم تا به زور آن را تفسیر به درست کنیم و بگوییم طرفداری ما درست است. برعکس آن هم هست. شاید بعضی وقت ها آن مخالفی که می خواهیم سر به تنش نباشد، حرف درستی بزند. ولی ما شنونده نیستیم، ما چشمه و جوشش خشم شده ایم و فقط می خواهیم طرف نباشد. با این حساب، نمی توانیم هیچ گونه گفت وگویی داشته باشیم و ما در جنگ به سر می بریم. حال هر کسی به شکلی این جنگ را دنبال می کند.

همین جا باب مغلطه را می بندم. مشخص است که از قاتل ندا و سهراب و هاله سحابی و هدی صابر آدم بیزار و متنفر می شود. اما باید این نکته را هم بدانیم که با تنفر خالی، فقط حمام خون به راه می افتد و چیزی عوض نمی شود. اگر قصد بهتر شدن و درست شدن امور است، همه کسانی که دست در قتل و کشتار داشته اند و دارند، باید دستگیر شده و در یک دادگاه عادلانه محاکمه شوند. حتی اگر دادگاه مناسبی درون کشور نباشد، دادگاه های بین المللی معتبر هست و می توان با جمع آوری اسناد و شواهد این افراد را به دستگاه عدالت سپرد.

برگردیم از این بحث بیرون و برگردیم سر بحث تبعیض. بحث تبعیض در نظام جمهوری اسلامی طیف گسترده ای دارد و باز هم باید گفت که به ما هم بروز کرده است. این مطلب در جریان دیدار آقای خامنه ای از نمایشگاه عنوان شده و در مقابل او گفته شده و به جای این که رهبر یا ولی فقیه یا هر شخص قدسی دیگری که او را می خوانند نه این که بر دهان گوینده بکوبد، که گویا لبخند رضایت و تایید هم سرداده است.

شركتشان در اروميه است و از چند مهندس و دكتر اهل همين شهر تشكيل شده. ICهاي دو ميليمتري‌اش را توضيح مي‌دهد و مي‌گويد براي نخستين‌بار، ليسانس يك محصول را به ژاپني‌ها فروخته‌ايم. در آخر جمله‌اي مي‌گويد كه همه را سر حال مي‌آورد: «من به اين حرف اعتقاد دارم. به اميد خدا و دعاي شما و تلاش متخصصا حتماً عملي مي‌شه. ايشالا يه روزي مي‌ياد كه هر ايراني تو خونه‌اش دو تا نوكر و كلفت دارد؛ يكي آمريكايي، يكي انگليسي»

تفکر و دستگاهی در نظام جمهوری اسلامی هست که به همان مصداق اصلی ساخت «دشمن فرضی» می خواهد همه را ترسو و پشت سر یک نفر نگه دارد و بگوید اگر فلانی هست، باید باشد و ما وظیفه مان حمایت است. واژه هایی مثل «قرتی، سوسول، سبز، سگ باز» و مثل آن برای همین کار طراحی می شود. یعنی شما با یک وصله کار داشته باش و اگر این وصله به طرف قابل زدن بود، پس دیگر هیچ حقی ندارد. نه حق زندگی، نه حق فعالیت اجتماعی و شهری، نه حق بیرون آمدن، نه حق وجود داشتن، نه حق رای دادن و نه دیگر حقوق. یعنی می شود با یک وصله، پاکسازی کرد. با این حساب، ما از تعریف و تعبیر تبعیض گذر کرده و در آپارتاید به سر می بریم.

دلیلش هم این است که یک سری خیلی راحت حق دارند و حقوق ویژه و خاص و بیشتر دارند و یک سری اصلا و به هیچ وجه حقی ندارند. از دیدگاه آپارتاید می توان توجیه کرد چگونه شخصی روز روشن ندا آقا سلطان را می کشد، کارت شناسایی اش هم به دست مردم می افتد و بعد به دلیل این که کسی نخواسته به دلیل آتش انتقام او را قصاص کند و خواسته اند او به دادگاه سپرده شود، رهایش کرده اند. بعد همین آدم می آید و در مقابل دوربین تلویزیون ظاهر می شود و بعد هم راست راست در خیابان آزاد برای خودش ول می شود. آپارتاید می گوید چرا عده گسترده ای قربانی تجاوز جنسی شده اند اما هنوز یک محاکمه برایشان برگزار نشده و آن ها یا خانه نشین شده اند یا راه پناهندگی اختیار کرده اند.

از دیدگاه آپارتاید، همه این ها قابل توجیه است. جور دیگری قابل هضم نیست. با نظام آپارتاید البته شک نیست که باید مقابله کرد ولی راه درست کردن آن، توسل به همان تکنیک نیست. این یک نکته ای بود که در میان سخنان نسنجیده چند وقت پیش محمد خاتمی می شد آن را دید. تقریبا همین یک نکته را خواسته بود گویا بگوید که گند زده بود به کل جریان. بله. یک جایی هست که بالاخره باید نشست و گفت چه می خواهیم و قرار است چگونه به آن برسیم ولی بدون این که مانند جریان مقابل، فقط عربده کشیده و بخواهیم همه یا هیچ کنیم.

این روزها البته چون بازار نقد و انتقاد زیاد است، نمی شود فقط ایراد گرفت و راهکار نشان نداد. راهکار برای این وضعیت این است که تمامی افراد و گروه یا گروه هایی که خواهان بهبود اوضاع در ایران هستند، یک راهکار مشخص و عاری از تبعیض ارائه دهند و بگویند قرار است چگونه به خواسته هایشان برسند. این باعث می شود حداقل جناح مخالف تکلیف خود را بداند. الان در این وضعیت و با این نفرت گستری، هرکسی در جناح حامی نظام و دولت باشد ذره ای انتقاد نمی کند چون فکر می کند نظام دارد سرنگون می شود و سرنگونی نظام یعنی بدبختی و اعدام و کشتار آن ها.

شک ندارم که تمامی کسانی که بسیجی یا سپاهی هستند و یا روحانی و یا طلبه یا به هر شکلی حامی نظام و دولت، نقد و انتقاد خودشان را هم دارند. باور ندارم جانباز یا خانواده کسانی که در جنگ کشته شده اند، کمپینی برای کشتار همه کسانی که با آن ها مخالف است به راه انداخته باشند. فکر هم نمی کنم همه آن ها خواستار حکومت پادگانی و نظامی و کودتایی باشند. ولی اگر فقط یک راه جلوی خود ببینند، اولویت و ترجیح آن ها بقا است. از همین رو هرگونه مخالفتی هیچ گونه گفت و گوی متقابلی نخواهد داشت.

در همان سپاه یا بسیج یا حوزه یا مجلس یا دولت یا هرجا، کسانی هستند که از شرایط سوءاستفاده می کنند، سعی دارند آب را گل آلود کنند و جنگ برادرکشی به راه بیاندازند. این طوری توجیه می شوند و ماندگار. و این جهالت مرگباری است که آن ها را گرفتار کرده است. هرگونه مخالفتی باید بگوید ما این حقوق را می خواهیم، به این حقوق راضی هستیم و این حقوق را هم برای مخالفانمان محترم می شماریم. پس از آن می توان به طرف مقابل حق انتخاب داد. چرا که به هر حال در صورت هرگونه تغییر نظام یا رژیم در ایران، عده ای هستند که دست به جرم و جنایت زده اند یا در آن دست داشته اند یا دستور آن را داده اند. این ها باید همه به دادگاه سپرده شوند. اما نباید این طور نشان داده شود که برای مثال اگر جنبش سبز پیروز شد، بعد در همه مساجد بسته می شود. اگر فلان گروه پیروز شد، پس حجاب ممنوع می شود.

به لحاظ شخصی از گروه و یا حزب یا شخصی حمایت می کنم که بگوید همه حقوق برای همه یکسان رعایت می شود. یعنی اگر کسی خواست چادر به سر کند و به مسجد برود بتواند، اگر هم کسی خواست حجاب بر سر نداشته باشد و با سگش خواست در خیابان و پارک قدم بزند، او هم بتواند. هر حزبی هم باید بتواند فعالیت کند. حزب اسلامگرای هم بتواند همان حقوق و آزادی هایی را داشته باشد که حزب لیبرال دارد.

با نشان دادن یک برنامه کار یا پلت فرم، باب گفت وگو با بخشی باز می شود که خواهان گفت وگو است. شک نیست کسانی که الان چماق و اسلحه و باتوم و آلت تناسلی به دست به مخالفان حمله می کنند، برای گفت وگو پیش نمی آیند ولی این طور هم نیست که هرکس صدایش در نمی آید، پس دارد از این ها حمایت می کند یا با آن مشکلی ندارد.

کسی که جنگ یا جبهه یا اسارت را دیده باشد، منم منم نمی کند و با هموطن خود آن رفتارها و بدتر از آن را نمی کند. آن هایی که دست به این جنایت ها می زنند، کسانی هستند که حتی یک روز هم صحنه میدان جنگ را ندیده اند. شاید شماری همه چیز را کنار گذاشته باشند حتی نوعدوستی و حقوق اساسی و انسانی ولی نباید مخالفی که می گوید این کار نادرست است، همین راه را برود.

مرگ سوری، شورش بحرینی، اعتراض یمنی

نه هرگونه اعتراض و نارضایتی و نه هر نظام دموکراسی و حکومتی با دیگری برابر و مشابه است. خیلی وقت ها در تحلیل ها و گفتارها و گزارش ها، مقایسه هایی میان کشورها می آید که در کل غلط است و نباید بیاید ولی آورده می شود که بتوان به افراد کمی ذهنیت داد و یا تصویری آشنا و مشابه برای آن ها درست کرد که به اصل قضیه پی ببرند. مشکل این نوع مقایسه ها این که در ذهن خواننده، بیننده و یا شنونده عام، اخلال ایجاد می کند و فکر می کند همه چیز همین است که هست یا آن طور هست که دیده، مانند اطلاعاتی که فقط به یک منبع بسنده کند. می شود همان است که هست. با ذهنی که همان است که هست را پذیرفته، بحث و گفت وگو کمی دشوار است.

در همین موج اعتراضی که به راه افتاده، شاید خیلی ها راحت تحلیل کنند که این قضیه موج است و همه رو به پایان هستند ولی فکر نمی کنم به این راحتی بشود به این تحلیل ها استناد کرد. مشکل وقایع سیاسی این شکلی این است که خیلی ها دنیای خودشان را آن چه می خواهند یا دنبال می کنند را در آن می بینند و به همان شکل هم آن را عرضه می کنند.

بدون هیچ مقایسه ای، باید گفت موج نارضایتی در هر جامعه ای، به شاخص های تسهیلات زندگی، رفاه اجتماعی، شفافیت، قوه قضاییه و دادگستری مستقل و البته آزادی بیان بستگی دارد. در هر جامعه ای نسبت به همین ساختار ها، رضایت، نارضایتی و سازش شکل می گیرد و همه اعتراض ها تابعی از تغییر این فاکتورهاست.

البته همان طوری که مردم به هم انرژی می دهند و از هم پیشی می گیرند، اما هدف و راه آن ها از هم جداست. نمی شود گفت مردم تونس به همان اندازه که مردم مصر ناراضی بودند، تغییر می خواستند پس این وضع عوض شد و چون مردم لیبی همه شان نمی خواستند، این اتفاق روی نداد. نمی شود هم گفت که چون در ایران جواب نگرفته پس در سوریه هم جواب نمی دهد.

برعکس این حرکت هم صائب است. حکومت ها هم نمی توانند از هم سرمشق بگیرند. به همان دلایل که شائبه و شاخص های ساختاری اجتماعی و سیاسی آن ها با هم متفاوت است. درصد نارضایتی هم با همان شکل سنجیده می شود.

پس حکومت بحرین نمی تواند به سوریه نگاه کند و حکومت مثلا مصر به ایران. این ها همه متفاوت هستند و از قضا خیلی با هم فرق دارند. چرا که اگر مقیاس و شاخص حقوق بشر و آزادی بیان و مساوات باشد، وضع عربستان سعودی از همه خراب تر و اسفبار تر است و به لحاظ شاخص رفاه اجتماعی و تسهیلات زندگی، وضع تونس و لیبی از همه خراب تر و افتضاح تر.

کاسه صبر آدم ها هم متفاوت است، نوع واکنش آن ها متفاوت است، فرهنگ جوامع هم متفاوت است. هرگونه دسته بندی «ناآرامی های خاورمیانه» و «بهار اعراب» و دیگر تشیبهات و تمثیلات، فقط ساده کردن صورت مسئله است و به هیچ کس هیچ کمکی نمی کند.

به عنوان یک ایرانی، یک چیز را باید به مردم معترض کشورهای منطقه یا همسایه یا خاورمیانه یا شمال آفریقا بگویم: کاش ما، مردممان و نظام سیاسی مان، آینه ی بنی آدم اعضای یکدیگرند بودیم، ولی نیستیم. کاش همه ی ما با هم و در کنار هم، برای برابری، مساوات، رفع تبعیض و حقوق همگانی و شفافیت و قانونگرایی تلاش می کردیم و می توانستیم بر همین اساس هم به هم کمک کنیم ولی همه ما، چه ایران و چه خارج از ایران در دام تبعیض اسیریم.

ما ایرانی ها در دام تبعیض اسیریم چون خودمان با تناقض های حاکمیت و جامعه مان کنار نیامده ایم. برای همین با معترضان سوری همدردی می کنیم و فکر می کنیم باید آزاد شوند ولی در مورد بحرین حرف نمی زنیم چون به نظر ما حمایت از مردم بحرین، حمایت از نظام است. ما در مورد مردم عراق و روند دموکراسی شان حرف نمی زنیم چون فکر می کنم هرگونه حمایت، یعنی تایید دموکراسی اجباری و نظامی و درباره مردم فلسطین هم که دیگر به افراط و تفریط افتاده ایم که درباره غزه حرف نزنیم چون نظام جمهوری اسلامی آن جا حاکم است ولی درباره فتح حرف بزنیم و بگوییم که باید آزاد شوند. به همان نسبت از حزب الله لبنان بدمان می آید ولی نمی توانیم عاشق طالبان و القاعده باشیم. نه تنها خودمان در این تناقض ها گیر کرده ایم، که جامعه مان گیر کرده که نظام سیاسی مان گیر کرده که رسانه هایمان گیر کرده اند و همه در این کلاف سردرگم گیر افتاده ایم.

از جنبش اعتراضی مردم به هر شکلی که باشد، باید حمایت کرد و باید به آن جا داد. مردم، بخشی از جامعه هستند، چه اقلیت و چه اکثریت، همه شان هم حق دارند برای نظام سیاسی خود تصمیم بگیرند و خواسته های خود را طلب کنند. چه این خواسته یک قرص نان باشد، چه یک رای، چه یک کاندیدا و یا حزب و یا نظام سیاسی و اجتماعی و دینی.

جان همه انسان ها هم ارزش دارد، مهم نیست چه گرایشی دارد یا چه رنگی یا چه سیاستی. این حق انتخاب را باید به افراد داد. مهم نیست مردم سوریه یا مصر نظام اسلامی بخواهند یا نه، ما می توانیم در نهایت به آن ها بگوییم تجربه ما چه بوده ولی این آن ها هستند که باید برای آینده خود تصمیم بگیرند.

در نتیجه، نباید برایمان مهم باشد که چه کسی کشته می شود، چه کسی چگونه اعتراض می کند و کدام اعتراض مهم است و کدام بیهوده و بی فایده. درست است که مردم بحرین دارند قربانی واژگون سازی نظام جمهوری اسلامی می شوند ولی برای ما نباید اهمیتی داشته باشد، هیچ کس نباید مورد تعرض قرار گیرد و همه باید حق طلب حقوق خود را داشته باشند. چه مردم بحرین، چه عربستان سعودی، چه سوریه، چه عراق، چه کویت و چه غزه.

این گونه حمایت های مردمی اگر بر اساس شاخص های برابری و مساوات و حاکمیت قانون باشد، آن موقع می تواند یک جریان موثر باشد، می تواند تاثیر همگانی و گسترده داشته باشد ولی حمایت و یا انتقاد انتخابی، به نفع هیچ کس نیست.

به لحاظ شخصی، از تمامی مردم سوریه و معترضانی که به راحتی به کام مرگ فرستاده می شوند، عذر می خواهم که نظام حاکم بر ایران الگو یا دستیار بدی برای حاکمیت آن هاست. به همان اندازه از مردم لبنان پوزش می خواهم که نظام و حاکمیت فقط در پی تفرقه و جدا کردن مردم از همدیگر است و از مردم بحرین هم پوزش می طلبم که نظام حاکم در کشورم در پی برپایی جنگ داخلی است. آخر می دانید، ما خودمان هم در میانه آموزش بودیم که اسیر و گرفتار شدیم و تازه داریم سعی می کنیم که یاد بگیریم. شما حساب مردم ایران را از حاکمیت آن جدا کنید. امیدوارم همگی صاحب نظامی قانونمند شوید و بتوانید به کمک هم بیایید به جای این که از هم دوست و دشمن بسازیم.

محمد خاتمی و سیاره ترالفامادور

می توانیم به محمد خاتمی انتقاد کنیم و بگوییم تو وکیل مدافع شیطان هستی، این چه حرفی است که زدی؟ مرد حسابی مگر الان وقت این طور حرف زدن است؟ اصلن چطور دلت می آید؟ بخشش چیه؟ مدارا کیلو چند؟ و خیلی انتقادهای تندتر و شدیدتر. می توانیم از او تعریف کنیم و توجیهش کنیم و بگوییم بابا به اصل حرفش دقت کنید، منظورش این نبوده، از این که این حرف را زده، آن حرف را می خواسته بزند و البته خیلی ماستمالی های دیگر.

محمد خاتمی، صلح طلب از نوع شبیه یا در طیف ماندلا است. علاقه ای به درگیری ندارد ولی تفاوتش با ماندلا این است که آستین هم بالا نمی زند. از خودش خیلی مایه می گذارد و انرژی زیادی هم صرف می کند ولی خودش بیشترین آسیب را به خودش می زند چرا که به رغم تمامی ارزش ها و دانسته هایش، در سیاره ای خیالی زندگی می کند و از وقایع روز بی خبر است یا حداقل درک درستی به او منتقل نمی شود یا حداقل دیگر این که او هم از یک فیلتر دیگر می گذرد تا بفهمد در کشور چه خبر است.

این که این همه واکنش به صحبت های خاتمی نشان داده می شود، دو نشانه دارد و هر دو خوب است: یک، محمد خاتمی هنوز مهم است و اهمیت دارد و حرفش برای خیلی ها مهم و وزنه است، دوم، بیخیالی هنوز بر جامعه سیاسی سایه نیفکنده و هنوز از واکنش ها می توان فهمید اراده ای که باید به سمت تغییر رو به بهبود حرکت کند، هنوز هم هست.

مشکل صحبت های محمد خاتمی این است که جای زدن آن و شکل آن را هنوز یاد نگرفته است. محمد خاتمی همچنین سمپات شدیدی به کوچک کردن و بی ارزش کردن مسائل مهم و اساسی و بزرگ دارد و با صغیر کردن آن، می خواهد بگوید که این ها چیزی نیست و قابل حل است. در قابل حل بودن آن درست می گوید اما مسئله را آن قدر کوچک و پیش پاافتاده می کند که خودش باید بابت آن هزینه بدهد. در واقع محمد خاتمی برای حذر از بزرگنمایی، به کوچک نمایی روی می آورد.

محمد خاتمی زمانی هم که رییس جمهوری بود، قانون شکنی و زورگویی را به «بد اخلاقی های سیاسی» تقلیل می داد. بداخلاقی سیاسی می تواند تعبیر یک نوع آماتوریسم یا آنارشیسم سیاسی باشد ولی قانون شکنی، نوعی بزه و جرم است. آماتوریسم و آنارشیسم سیاسی نیاز به تکامل دارد، قانون شکنی و زورگیری نیاز به حضور قانون و برخورد قضایی. خیلی از همین کوتوله هایی که حالا عربده کشی می کنند، همین کوچک و کنارهایی بودند که زمان خاتمی در حد آنارشیسم کارشان تعریف می شد ولی حالا قانونگذار و قانون گردان و مجری قانون قاضی دادگاه و محکمه هستند.

محمد خاتمی به جای این گونه ناامید کردن این همه احساس جریحه دار شده، این همه تن نحیف و شکنجه شده، این همه غرور لگدمال شده، این همه خون های ریخته شده، باید بتواند با شکلی وارد شود که بتواند هنوز قوه محرکه و انرژی خود را به کار ببرد. محمد خاتمی به جای ریش سفیدی و گفتار نیک بازی، باید بتواند به درگاه حضرت دربار رهبری برود و پیام خود را به آن جا عرضه کند که من، با این سابقه و با این ممنوع الخروجی، بر این باورم که برنامه من این است. آن جا آن وقت دستش می آید که یک من ماست چقدر کره دارد. این گونه اظهار نظر کردن، آن هم زمانی که به قول خودش «نام پاک میرحسین موسوی» در بند است، غیر از پیام ناامیدی و جدایی، نتیجه ای به همراه ندارد.

با این حال هنوز هم خاتمی به شکلی عزیز است. خاتمی که حرف می زند، همه هنوز آزادانه و راحت یا به او استناد می کنند یا از او انتقاد. هرچند کاریکاتور گونه، ولی هنوز به دنبال همان طفل اصلاحاتی است که شقه شقه شد و به خوراک شغالگاه تبدیل شد ولی هنوز خاطر آن کودک را عزیز نگه می دارد.

محمد خاتمی در سیاره ترالفامادور گیر افتاده است. همان جایی که شخصیت بیلی، در رمان سلاخ خانه شماره پنج در آن گرفتار شده بود و در رویای خود، از واقعیت دور می شد ولی بعضی وقت ها، بارقه ای از واقعیت های روز و آن چه در جنگ برسرش آمده بود، در آن سیاره به شکلی دیگر تکرار می شد. ترالفامادور محمد خاتمی ، در همان چاردیواری او تمام می شود. برای بقیه که بیرون از این دنیا هستند، یک گوشه اش زئوس نشسته و رعد می افکند، جایی اش هیولای سه سر جهنم نشسته و نگهبانی می کند و می درد، در جای دیگرش کینگ تنتالوس نشسته و آب و غذا می خواهد و در حالی که در محاصره آب و غذاست، توان دسترسی به آن ندارد و البته هرکول هم در پایین کوه، پشم می ریسد و به جنون رسیده است.

باز هم ترالفامادور، سیاره ای بی خطر است. هرچند داستان های این سیاره، دیگران را افسرده و ناامید می کند.

قصاص اسید پاشی یا، چشم من کو

در عجیب دورانی بودیم در دو سال پیش که همه «حق من کو» و «رای من کجاست» سر می دادیم و چنان به حرارت افتاده بودیم که نه چیزی را می دیدیم و نه چیزی را می شنیدیم چه برسد که بخواهیم تامل کرده و از خود بپرسیم «چه می خواهیم» ، «چه می کنیم»، یا «چگونه و برای چه» و البته چرا. ولی به هر حال، ندای واحد حق خواهی و رای خواهی به هوا بلند بود. به زمین هم، به روزنامه و سایت و بلاگ و مجلس و خانه و مسجد هم.

قصدم مورد عتاب قراردادن حق خواهی نیست. قصدم توجه به این نکته است که اگر رایی که دادیم را جست وجو کردیم، پس چرا از حق دیگران می گذریم؟ چرا اگر قرار است ما به حق خود یا به رای خود برسیم، اساس را بر حق خواهی نمی گذاریم؟

هیچ گاه فعالیت اکتیویستی نداشته و نخواهم داشت، اما اگر می شد، جلوی دادگاه، قاضی یا مرجع قضایی می رفتم و می خواستم به عواقب کاری که می کند دقت کند. مهم ترین و شاید برق گیر ترین آن این مورد اخیر است:

سایت سی میل به نقل از روزنامه تهران امروز این طور نوشت:

روزنامه «تهران امروز» نوشت مجید موحدی متهم به پاشیدن اسید روی صورت آمنه بهرامی نو، قربانی پرونده اسیدپاشی به احتمال قوی شنبه آینده از ناحیه هر دو چشم با اسید قصاص خواهد شد.

این روزنامه به نقل از یک منبع آگاه نوشته که «این حکم در وهله اول توسط خود آمنه و در صورت امتناع وی توسط متخصصان انجام می‌شود.»

به گفته این منبع آگاه در اجرای این حکم قصاص «دقت کافی می‌شود تا ضایعاتی بیشتر از آنچه به قربانی وارد شده نصیب متهم حادثه نشود.»

«تهران امروز» پیش‌بینی کرده که اجرای این حکم موج شدیدی از مخالفت‌ها و موافقت‌ها را در پی داشته باشد.

حدود هفت سال پیش مجید موحدی با پاشیدن اسید به صورت آمنه بهرامی، همکلاسی سابقش و دختری که درخواست‌های مکرر او برای ازدواج را رد کرده بود، او را کور کرد.

قضات شعبه ‌٧١ دادگاه کیفری نیز آذرماه سال ‌٨٧ حکمی صادر کردند که براساس آن دو چشم محید موحدی به شیوه‌ مورد درخواست شاکی (یعنی ریختن اسید در چشم متهم) کور شود.

برگردیم به حق خواهی. اسید پاشی، مثل هرکار شنیع دیگری، زشت، ناجوانمردانه، بی انصافانه و بسیار بد است. گرفتن طبیعی ترین حق افراد به بدترین شکل، عملی نکوهیده است اما پاسخ دادن آن با اسید پاشی دیگر چرا؟ چرا باید عملی که این قدر بد و اسفناک است، به این شکل پاسخ داده شود؟ آیا با این کار چنین جرمی متوقف خواهد شد؟ در تاریخ و در جامعه شناسی و جرم شناسی، از این مجازات ها بدتر داشته و داریم ولی هیچ مجازات سنگینی جلوی جرم و جنایت را نگرفته است و نمی گیرد. آیا باید به این کارها پاسخ درست نداد؟ قطعن پاسخ منفی است اما قصاص، به هر شکلی که باشد، ترویج کننده همان جرم است. از آن قبح زدایی کرده و می گوید: این کار بد است اگر فلانی انجام بدهد، همین کار را من انجام می دهم، چون خوب است. این همان استاندارد دوگانه ای است که از سرتاپای نظام و همه سیاست داخلی و خارجی و روابط عمومی بر آن استوار شده و همه در بد بودن آن خطابه سر می دهند.

در جای دیگری از دنیا، شخص جوانی با سربه مرکز تقسیم برق فشار قوی برخورد کرده و تقریبا تمامی اجزای صورت خود را از دست می دهد. در یکی از پیچیده ترین اعمال جراحی، صورت کاملا جدیدی برای شخص مصدوم نصب شده و حالا او برای نخستین بار پس از حادثه اش، توانسته بو ها را دوباره تشخیص دهد. بیست و شش ساله است و بسیار به زندگی امیدوار.

The recipient of America‹s first full face transplant has hailed his newly regained sense of smell as one of the top benefits of the surgery.

Dallas Wiens, whose face was burnt off after his head hit a power line in 2008, appeared in public for the first time since the surgery on Monday.

He said he looked forward to hugging his daughter and hoped to return to university following his recovery.

«I’m only 26 years old,» he said, «and there’s a lot of life left to live.»

الان در دو سوی این مسئله قرار می گیریم. یک جا کسی خطایی می کند و باید به همان عاقبت دچار شود، جای دیگری کسی از مشکلی که برایش پیش آمده به شکلی عجیب خلاص می شود. مقایسه ای بین این دو در کار نیست، مغلطه نشود این جا. می توان کسی را اصلاح کرد، می توان کسی را از بدبخت کرد.

متهم پرونده اسیدپاشی، می تواند شاهد اعمال جراحی افرادی باشد که صورتشان را این گونه از دست داده اند. باید شاهد درد خانواده هایی باشد که در ناقص و معیوب شدن عزیزشان ناراحت هستند و باید شاهد بهبود اوضاع قربانی خودش باشد. باید این شخص بفهمد چه کرده و به عضوی تبدیل شود که به جای تخریب، به بهتر شدن اوضاع کمک کند. این همان چیزی است که به آن می گویند آموزش و پرورش. جایی، روندی، دستگاهی و برنامه و استراتژی ای که بتواند از وقوع جرم جلوگیری کند و بتواند آسیب شناسی کرده و ریشه ها را اصلاح کند.

شخص قربانی را به بهترین مرکز پزشکی در آمریکا بفرستید تا معالجه شود. متهم را مجبور کنید برای جمع آوری پول کار کند و زحمت بکشد، از پولی که صرف کمک های خیریه بی حساب در خارج از کشور می شود، صندوقی برای کمک به این آسیب دیدگان و همه آسیب دیدگان درست کنید چون این ملتی است که باید این گونه حق و حقوق را داشته باشد.

حرف طلایی گاندی را هیچ گاه از یاد نبریم:

چشم در برابر چشم، مردم دنیا را کور می کند.

و این جا همان مسئله ساختاری حق خواهی و روش آن مطرح می شود و ما باید بتوانیم از یک مقطع گذر کنیم و باید بتوانیم از دیوار زبان که خودمان جلوی خودمان درست کرده ایم، بگذریم یا دیوار را پایین بیاوریم. آسیب شناسی این وضعیت این طور است: ما از نظام، از حاکمیت، از دولت، از شخص ریاست جمهوری و نماینده مجلس و دیگر اعضای حلقه اجرایی و اداری، اژدهایی بی سر و دم ساخته ایم که خودش هم باورش شده این قدر بی سر و دم است که هرکاری بخواهد می تواند بکند. اما این طور نیست. آن شخص حقیقی یا حقوقی، هرکاری می کند چون کسی از او جواب نمی خواهد، چون کسی به او اعتراض نمی کند. همین الان به من می گویید ای آقا، کجای کاری، ما هر ایرادی بگیریم این ها به آن برچسب تهدید نظام و سرنگونی می زنند و آدم را خفه می کنند. پاسخ من هم این است: بله این کار را می کنند، اما این فقط «آن ها» نیستند. هرکسی را به حال خودش بگذارید، از هر راهی استفاده می کند که هرکاری دلش می خواهد بکند.

حق، حقوق، رای، خلیج فارس، ایران باستان، پادشاهی پارسی و همه و همه و همه چیزهایی که از آن افتخار و عظمت و بزرگی در می آید، نه القاب و عناوین، که حقوقی است که خود برای خود قائل هستیم. وقتی سرمان به کار خودمان است که حالا فلانی یک کاری هم کرد، چشمش کور، دندش نرم جوابش را هم بدهد، این شتر در خانه همه می خوابد. اتفاقن فلانی را الان گرفته اند چون قرار است از قضا چشمش کور شود.

از متهم دفاع نمی کنم. او هم مانند بقیه متهم ها، معلول شرایط و گرفتاری هایی است. آن چیزی که در واقع در فرهنگ عامیانه از آن به عنوان «شانس» یاد می کنیم. او شانس نداشته و در شرایطی قرار گرفته که کارش به این جا  رسیده است. من و شما شانس داشته ایم و این سرنوشت را نداشته ایم. اما نه، این را تریاک وار صرف کرده و به سکرات فرو می رویم چون دنیای سکرات، ما را از واقعیت دور می کند و خوشی برایمان به همراه دارد. ما نسبت به هم بیخیال شده ایم، پس این بخت و اقبال است که کسی را وزیر و دیگری را وکیل و دیگری را متهم و آن یکی را مجرم و دیگری را قربانی می کند.

کسی که خطایی می کند، باید نه فقط بهای آن را پرداخته که به سمت اصلاح هم برود. کسی که مورد سوءرفتار قرار گرفته باید بتواند از امکانات روز استفاده کرده و زندگی عادی خود را به دست آورد. این، همان پیوند اصلی چیزی است که از آن به عنوان امنیت ملی یاد می شود. این جاست که نقش استاد و کیل و نخبه و روشنفکر و کسی که قایل به بهبود اوضاع است مشخص می شود. دنیای سیاست، دنیای یارگیری و امتیاز جمع کردن است. این دنیا را باید از حق و حقوق انسانی و شهروندی جدا کرد و آن را به همه داد. همان گونه که هرکس در راه وطن عضوی را از دست می دهد، مستحق کمک و مداوا و یاری است. هرکسی هم که قربانی می شود باید همین حق را داشته باشد، بقیه هم باید برای دست یافتن به این حقوق کمک کنند و آن را طلب کنند.

طلب کردن حق نه به معنای سرنگونی است و نه به معنی براندازی و نه به معنای به خیابان ها ریختن. این حق خواهی برای اصلاح امور است. وقتی روز روشن بیمار را به بیابان و صحرا می اندازند و جلوی دوربین تلویزیون و دستور قضایی و خبرنگاران، وزیر بهداشت آن را تکذیب می کند، این جا یک چیزی ایراد اساسی دارد. اسم مطرح نکردم تا در بازی فحاشی نیفتادیم اما به واقع، آن که از او به عنوان امم و مقام ولایت و فصل الخطاب و شرط داشتن رابطه همسری در دستورهایش خطاب می کنند، باید به جای اصرار بر حضور یک مداح در مقام وزارت اطلاعات، این جا وارد شود و بگوید در دهان دروغگو بزنید، برکنار و محاکمه اش کنید و به داد قربانیان برسید و بی عدالتی را برچینید. باید این جا وارد شود و بگوید خشونت گستری نکنید و درست قضاوت کنید. باز بگویید دلت خوش است، طرف از این چیزها چه می فهمد. باشد، نفهمد. شما منظورتان را درست بگویید و برای احقاق حقوق شهروندان تلاش کنید. حق که درست طلب شود، کسی نمی تواند در مقابل آن چیزی بگوید. نامه نوشتن و عریضه دادن شاید کار عبثی به نظر بیاید ولی همین عریضه ها با هم و همگی، قدرت بیشتری از تظاهرات خواهد داشت.

از هر راهی که می توانید جلوی این قصاص، اسید پاشی و گسترش خشونت پروری را بگیرید. به شکل مدنی و موثر. هر تجمعی نباید برای سرنگونی نظام باشد. برای بهتر کردن اوضاع، از اصلاح امور به شکل مدنی و خشونت گستر شروع کنیم. جلوی این حکم قساوت بار را بگیرید.

و خدایی که عبادتش فلیشیو بود

سای بابا، ساحر هندی که خود را «خدایی در جسم انسان» اعلام کرده بود، چند روز پیش، 24 آوریل از دنیا رفت. او در سال 2000 پیش بینی کرده بود که 92 سال عمر می کند و حتی کسی که در دور تناسخ حلول او را شاهد خواهد بود، اعلام کرده بود.  سای بابا، طرفداران و مریدان زیادی داشت که به «آشرام» می رفتند و صف می کشیدند تا او را ببینند، اگر هم «خوش شانس» بودند، به جلسات «عبادت خصوصی» با او دعوت می شدند. به مریدانش وعده می داد که آن ها را به عرش و به پاکی و خلوص برساند. دست می چرخاند و حلقه طلا و یا ساعت طلا پدید می آمد و به مریدان می داد و همه کف می بریدند که دارند خدا را از نزدیک می بینند.

این مستندی که در زیر هست را ببینید. خبرنگاری تحقیقی و دقیق هست از زندگی سای بابا. آن چه از ظاهر خیلی ها می دانستند و می دیدند، آن جنایاتی که در خفا روی داد و کسانی که حتی با ذکر استناد تجاوز و تقلب و دروغ، حاضر نمی شوند ارادت خود را به این خدا از دست بدهند. حتی وزیران و مقامات دولتی از بحث دراین مسئله با خبرنگار به خروش و عصبانیت می افتند.

سای بابا، در جریان انتخاب های خود برای جلسات عبادت خصوصی، گویا افراد را برهنه کرده و آلت تناسلی آن ها را روغن مالی می کرده تا «آن ها را به خلوص نزدیک کند». گویا این امر در میان انتخاب های او به عنوان یک عملیات عبادی، جا افتاده بوده چون کسی به آن شک نمی کرده است. اما پس از آن، طعمه هایش را انتخاب کرده و یا فلیشیو از آن ها می خواسته (ارضای دهانی) و یا آن ها را به نزدیکی و مقاربت جنسی می خوانده است.

در این گزارش می بینید که حتی در هند، منطق گرایانی هستند که با گذاشتن جلسات با مردم سعی می کنند فنون سحر و جادوگری سای بابا را برملا کنند. به هر حال، فن جادوگری و شعبده بازی به دلایلی هنوز سر مخفی مانده چون کاسبی عده ای در جهان از همین راه است و با برملا شدن اسرار آن، دیگر درآمدی باقی نمی ماند. سای بابا گویا در این فنون مهارت داشته و از کاریزمای تشکیلات عریض و طویل خود برای آن استفاده می کرده است.

نمی توانیم قضاوت کنیم و بگوییم این شخص چه کاره بوده، می توان گفت کذاب یا بسیار دروغگو برازنده اوست. اما یک حکایت دیگر و قدیمی که همه هم از آن خبردارند ولی خیلی مواقع به راحتی از کنار آن می گذرند را به تصویر می کشد. جهل، ناآگاهی و نادانی و پوشاندن آن در هاله ای قدسی، قدرت می سازد. هر قدرتی، از هر شکل آن و به هر اندازه و در هر مقیاسی، بدون عامل کنترل و محدود کننده و بدون پاسخگویی، به گند کشیده شدن منتهی می شود. هر قدرتی از هر شکلی که می خواهد باشد، چه دینی چه نظامی چه هر شکل دیگری، باید پاسخگو باشد و بدون پاسخگویی، گرداب و مرداب خواهد شد. سای بابا که نه، هر کس دیگری با هر خصوصیتی جایگزین او بود، به همین جرائم دست می زد یا حتی بدتر یا شنیع تر و یا شدیدتر. هر چه قدرت بیشتر باشد، دامنه این جرائم هم بیشتر است و قدرت لاپوشانی آن هم بیشتر. پاسخگویی و جواب گویی همه نهادهای قدرت، ذات اصلی دموکراسی است. یعنی باید در قبال هر قدرتی که به دست می آورید، به همان اندازه هم پاسخگو باشید. پاسخگو یعنی شفافیت و جواب پس دادن و نه با چکش و دروغ گفتن، به جان بقیه افتادن وسرکوبشان کردن.

سای بابا، نماد بزرگ دستگاه عریض و طویل و پرقدرت و ریشه دار و فاسدی است که بوی گندش را با سوزاندن عود، مخفی می کند و آن را عبادت می خواند. این مستند دیدنی و آموزنده را از دست ندهید.