«اسلایسر»

اسلایسر، سهم لویاتان از کارگاه خلاقیت گروهی است که با هنرنمایی و همکاری دوستانم در یک مجموعه عرضه شده که این جا می توانید مجموعه کارها را ببینید.

فروشنده نگاهی کرد و گفت: این شاید به کار شما نیاید. چیزی که بیشتر به شما می خورد،« سوییس آرمی» یا «اسمیت اند وسون» است که هم خوش دست است هم این که کارآیی مناسبی دارد. خریدار نگاهی کرد و گفت: یعنی چی به کار من نمی آید؟ فروشنده خود را جمع کرد و گفت: خوب دیگر، شما مصارف استفاده از چاقو را بهتر می دانید. اسلایسر فقط برای بریدن نازک است و چاقوی کاربردی نیست. ضمن این که برای حمل هم مناسب نیست با این لباس هایی که شما دارید….

خریدار، یک شلوار شش جیب سبز داشت، یک پیراهن اتو نزده خاکی، ته ریش، موهای مجعد و چرب و البته انگشتر عقیق. اسلایسر را درون جیب گذاشت و گفت: همین را می خواهم. خانه که رفت، آن را از جیب درآورد و روی میز گذاشت. نگاهش کرد: اسلایسر، چه اسمی.

اسلایسر را می شد در کف دست گرفت، انگشتان را دور لبه ی تیز آن حلقه کرد و آن را فشار داد و بعد یواش یواش کشیدش بیرون. باریک می برید و سوزش خفیفی داشت ولی عمیق می برید، خونی که بیرون می آمد دست را گرم می کرد. کیف داشت. یادت می آید اگر آن دست را می توانستی در دست بگیری، قالیچه پرنده را سوار می شدی و هیچ از این دنیا نمی فهمیدی.

می شد در حالی که نشسته ای و زانوهایت را بغل کرده ای، اسلایسر را خیلی ملایم کشید روی ران. خط به خط می شد با برش ها نقاشی کرد. نقاشی کرد، با خون بازی کرد، با سوزش ها لب به دندان گرفت و از یک فکر می شد خارج شد. فکری که به راحتی نمیشد از کنار آن گذشت و یا بیخیالش شد. همان زانوهایی که می توانست سرش را روی آن بگذارد و تو موهایش را نوازش کنی.

وقت هایی هم هست که سعی می کنی اسلایسر را روی زبانت بکشی تا تیغه اش را تمیز کنی ولی باز با انگشت آن را به راست و چپ می چرخانی و روی زبان شیار می دهد و خون گرم در دهان گرم می چرخد. آن زبانی که می توانست معنای بهشت را برایت سوسک کند وقتی می توانستی او را ببوسی.

اسلایسر یک دوست خیلی خوب بود، مونسی که میشد سرمای تیغه اش را با گرما پر کرد. می شد خیلی چیزها را فراموش کرد. می شد بوی عطر خوش زنانگی را با بوی گرم خون جابجا کرد، می شد فراموش کرد که چقدر خواسته ای و چقدر هیچ نصیبت شده و می شد مورفینی که در رگ ها می دود را دعوت کرد با تو در این غم شریک شوند.