لویاتان

تمامی کارهای آدمی بر اساس ترس شکل می گیرد – تامس هابز

برچسب‌ها: کمانگیر

خدانگهدار، کمانگیر

مطلبی که در پی می آید، یک بار منتشر شده و بر سر آن هم بحث شده است. از آن جایی که کمانگیر می گوید من این قومی که او با آن ها وارد دیپلماسی شده را نمی شناسم، یک گوشه خیلی کوچکش را دوباره برایش بازگو می کنم. یا شاید کفتارهای بدون ادرار را هم نگاهی بیاندازد، بد نباشد. اتفاقن این قوم را خیلی خوب می شناسم.

دوست داشتم این خرده گیری من از کمانگیر، به گفت وگویی خوب می انجامید اما از پاسخ کمانگیر قانع نشدم، بیشتر پدربزرگوارانه می گوید حالا که چیزی نشده، اصلن همه بحث کنیم. باز پرسیدم، دیگر جواب نداد. دوستی دیگر هم ریش سفیدانه می گوید اصلن همه درست می گویید.

دیگر از این بحث چیزی نمی گویم. اما اگر بخواهم وارد این بحث ها شوم و به قول کمانگیر اصلن همه گفت وگو کنیم، نقض غرض منطق خودم است. اما با چنین مشروعیت دادن به فرزندان اسامه بن لادن، مخالفم و آن را پایمال شدن حق و حقوق تک تک کسانی می دانم که وحشیانه و ناجوانمردانه به زندان رفتند، شکنجه شدند، کشته شدند و این روزها حکم های عجیب و غریب می گیرند و حتی ممکن است اعدام شوند.

اگر کسی سگی دستش بود، آن سگ هار بود و نه تنها پارس می کرد که حمله هم می کرد، نمی شود نشست و با سگ گفت وگو کرد. نمی شود روی خیابان هم نشست و به سگ پارس کرد، نمی شود در حد سگ هار پایین آمد و دندان به او نشان داد. به صاحب سگ می گویند او را درمان کن، اهلی کن. با گفت وگو کردن با سگ هار، صاحبش کیف می کند که این موجود بیمار، به عنوان یک انسان مدنی پذیرفته شده است که عده ای حاضرند روی زمین زانو زده و با او گفت و گو کنند. سگ هار، ابتدا باید درمان شود و تربیت، که نباید به مردم بپرد و چون دندان دارد، باید گاز بگیرد. صاحبش این شعور را باید به خرج دهد. حالا این صاحب اگر شعور نداشت و این سگ را میان مردم رها کرد، مردم چه گناهی کرده اند؟

آن شام را رها کن کمانگیر، شما میهمان من باش. ساعت ها از این قوم برایت سخن خواهم گفت. اگر هم دوست داری که دیپلماسی ات با خطرناک ترین بیماری زمانه، ادامه یابد، صلاح مملکت خویش خسروان دانند. افراد دیگری هم این مسیر را رفته و از آن طرف بام افتاده اند.

حسین فهمیده و سمند تازه اش

تازه احمدی نژآد شده بود شهردار تهران. در دفتر کار نشسته بودیم. این جا دفتری بود که به دلیل این که چندین بار بخور بخور شدید شده بود توش و هیچ کاری انجام نشده بود، به یکی از دوستان سالم سپرده شده بود تا این که آن جا را درست به یک مکان کار حرفه ای تبدیل کنند. خبر آمد که احمدی نژآد شده شهردار و از آن جایی که همه مدیران در حال تغییر بودند، دوست ما هم استعفا داد، ما هم.

مدیریت همه را خواست که این خبرها نیست و آقای دکتر ایدئولوژیک عمل نمی کنند و ایشان اهل خدمتگزاری هستند و تا حالا نان یک نفر را آجر نکرده اند. گفتند استعفا ها رد شده، بروید و به کارتان برسید و به مردم خدمت کنید. رفتیم.

دو ماه گذشت. دوست ما، (رییس) را خواستند به دفتر مدیریت. گفتند تغییراتی در راه است که جای نگرانی نیست و فقط کمی سعه صدر می خواهد. گفتند پست هایی هست که دیگر نمی تواند دست شما باشد. معاونت آن پست را به شما می دهیم با حقوق بیشتر از مدیر، اما مقام بالا دست باید کسی باشد که سفارش می شود و خودی است. نگران هم قرار شد نباشیم چون این هایی که می آیند کار بلد نیستند، اما باید آنجا باشند. ماندیم.

رییسان جدید آمدند، همگی نصف و یا دو سوم ما سن داشتند. تا به حال نه تحقیق کرده بودند، نه تحلیل، نه آنالیز آمار می دانستند و نه نگارش و نه ویرایش و نه چاپ و نه صفحه بندی. ظاهرشان ساده بود. ظهر که می خواستیم غذا سفارش بدهیم، می رفتند از بیرون دو تا نان تازه و یک ماست می گرفتند. بیشتر روزه بودند، با نمک افطار می کردند. با ما مهربان بودند، لبخند می زدند، دخالت نمی کردند. صفحات را و تحقیق ها را امضا می کردند که برود. ما هم هیچ نمی گفتیم.

یک روز آمدند در یک جلسه تخصصی. قرار بود چند کارشناس بیایند و درباره معضلات جامعه و روند نزول ارزش های اخلاقی صحبت کنند. آمار محرمانه ای آمده بود و نتایج آن نگران کننده. روسای جوان ما هم آمدند. دو تا استاد برجسته هم بودند، آمار را بند بند تحلیل می کردیم و بر اساس آن راهکار پیشنهاد میشد. نیم ساعتی گذشت و روسای ما شروع کردند به بلند بلند ذکر گفتن و هی الله واکبر گفتن. سعی کردیم حساسیت نشان ندهیم. دیگر صدایشان درآمد: «مملکتی که دست این مش ممد و آمریکایی ها باشد بهتر از این نمی شود.»

به سید محمد خاتمی، رییس جمهوری مان توهین شده بود. در حضور میهمانان به جا نبود بحث کردن. اس ام اس زدیم به مدیریت که شاید لازم باشه خودش بیاد. اومد. نشست و روسای ما هم ساکت شدند. جلسه تمام شد.

مشغول جمع بندی بودیم. صحبت از همین ناهنجاری های اجتماعی و آمار سقط جنین و خودکشی و این ها بود که یکی از روسای ما گفت:« این ملت دیگر لیاقت ندارد که دیگر حسین فهمیده ای در آن نیست.»

یکی از دوستان خواست بحث کند. هیچ گاه با این دوستان وارد بحث نمی شدم که یک دوست خوب و پزشک داشتم که همیشه می گفت، تو زاییده این ارگان نیستی و آن را درک نمی کنی، آن ها هم همین طور، پس با آن ها بحث نکن.

دوستم بحث را ادامه داد تا جایی که می شد این طور هم از بحث استنباط کرد که حسین فهمیده ممکن است در سپهر دیگری سیر کرده باشد که الزامن همه این گونه نیستند. دوست من منظورش به سپهر الهی کیرکگور بود. شترق.

کازیه روی میز بود که محکم به دهان دوستم کوبیده شد و خون زد روی میز. روسای ما با مشت های گره کرده ایستاده بودند و انگار دیدن خون، جری ترشان کرده بود. آن که کازیه را به دهان دوست ما کوبیده بود، نمی دانست کیرکگور چیست، سیر در سپهر دیگر را پیش خودش به دیوانگی تعبیر کرده بود، از آن توهین استنباط کرده بود، قاضی شده بود، حکم داده بود و حکم را اجرا هم کرده بود.

آخرین بار بود که از نزدیک با آن ها کار کردیم. هفته های بعد تحقیقات و آمار جامعه شناسی شهری تبدیل شد به فرهنگ مساجد و بعد فرهنگ مهدویت و آیین های روز جمعه. ما دیگر سررشته نداشیتم، خودمان عذر خواستیم، استفعایمان را پذیرفتند.

آن روسا را زمانی دیدیم که احمدی نژاد شده بود رییس جمهوری. دو تا با پراید صفر. یکی با پراید دست دوم. از هانی برایشان غذا می آوردند. در اداره وام های بلاعوض گرفته بودند و خانه پیش خرید کرده بودند. هر چهارشنه می رفتند دفتر مقام معظم. افتخارشان این بود که با آقا همسایه هستند. ازدواج کرده بودند. هر جمعه برای ما دعای فرج اس ام اس می کردند و می گفتند امید است که شما هم رستگار شوید.

روسای ما را الان دیگر نمی شود دید. سربازی که نمی برندشان، دارند دانشگاه امام جعفر صادق دکترا می گیرند. یکی رفته شورای نگهبان، نیمه وقت کار می کند و سه میلیون تومان پایه حقوقش است. یکی رفته دفتر ریاست جمهوری، امکانات مدیر کل، موبایل و ماشین با راننده دارد و ماهی شش میلیون تومان پایه حقوقش است. روزی سه ساعت هم بیشتر آن جا کار نمی کند. یکی دیگر رفته دفتر معاون وزیر. محافظ هم دارد. یواشکی می گوید حاضر نیست برای ماهی کمتر از ده میلیون تومان جایی تمام وقت کار کند.42-17490943

آخرین بار که جمعشان را دیدم، در یک رستوارن خیلی مجلل بود. برای یک جلسه کاری آن جا بودیم که دیدیم یک میز خفن چیده اند. روسای سابق خوشحال و خندان می پرسیدند مطمئن ترین بانک برای فاینانس چیست. لبخند زدم و گفتم بانک های سوییس معروف هستند.

پرسیدم:اگر حسین فهمیده الان بود، به شما چه می گفت؟ جواب داد: این مملکت پر از حسین فهمیده است که با اشارات آقا علم بر دوش می گیرند. خواستم بگویم اشارت آقا صائب تر است یا اچ اس بی سی بنک سوییس (HSBC)؟ چیزی نگفتم.

همان روزها، شبی خسته، مجبور بودم کمی اسناد و کارتن های کتاب را به جایی ببرم. دست نگه داشتم تا یک وانت بایستد. با راننده طی کردیم و راه افتادیم. مهربان بود، ساکت و معلوم بود زحمتکش. در اتوبان بودیم که ناگهان وانت را زد کنار و زد زیر گریه. نگاه کردم، بیلبورد غول آسایی بود از تصویر آقای خامنه ای و زیر آن درشت نوشته شده بود: من کنت مولاه، فهذا علی مولاه.

مسیری که می رفتیم، اتوبان لویزان بود. جلوی محوطه های نظامی پر است از این بیلبورد ها. یکی دیگر را نشان داد و با بغض گفت: میگه جانبازان از شهدا افضل ترند…کی گفته آخه؟

درد دل کرد. می توانسته بهترین زندگی را داشته باشد اما رفته جنگ، آسیب دیده، از کار افتاده، سواری اما از هیچ کس نگرفته. می گویم باز هم می روی اگر جنگ بشود؟ می گوید: آن زمان که رفتیم، کسی از ما نخواسته بود، خودمان رفتیم. حالا هم اگر بخواهند تعرض کنند، می رویم.

روسای ما با سمندهای تازه شان و صفرشان که پز می دادند ال ایکس از همه سمندها بهتر است، در اتوبان ولنجک می رفتند که بستنی بخورند.

BE088067

کمانگیر، شما دیگر چرا

آرش کمانگیر و مناظره با یک افراطی. زمانی با کمانگیر کل کلی داشتیم و گیر بر سر واژه ای که استفاده کرده بود:«مهندس». البته قصدش منت گذاشتن و سرتر بودن از بقیه نبود، منظورش بحث کردن با او با «منطق» بود. منطق مهندسی، منطق ریاضی است، تعریف، دامنه، مجموعه و پاسخ. وقتی بحث مناظره کمانگیر را دیدم، فکر کردم بیشتر شوخی است، اما جدی بود. کمانگیر در وبلاگش به این به گفته ی برخی مناظره، لینک فقط داده است. اگر آن جا پابلیشش کرده بود، این بحث مطمئنن آن جا مطرح می شد.

کمانگیر جان نکند دیگر از دایره مهندسی خارج شدی و به دایره دیپلماسی پیوستی؟ قاعدتن تو که مهندس هستی میدانی که در یک مجموعه بحث قابلیت اجرا دارد اگر دامنه و تعریف ها یکسان باشد، اگر همه بر اساس قاعده ی «جاذبه» به زمین چسبیده باشند. اگر تو روی زمین هستی و دیگری از فراترین های این جهان دارد دستور می گیرد و شک ندارد که حق با اوست و فقط تو هستی که گمراه به حساب می آیی، دیگر بحث به چه کارت می آید؟ مگر نه این که با این کار تنها چیزی که ندارد و هر چه از دستش می آید می کند تا آن را به دست آورد، به او داده ای؟ وجهه، مشروعیت. چیزی که این بن لادن های خرده پا، بر وزن خورده بورژوا، ندارند و هیچگاه نخواهند داشت.

کمانگیر عزیز. زمانی در بحبوحه جنگ جهانی دوم، یک دیپلمات بریتانیایی به این عقیده رسیده بود که با آلمان نازی باید صلح کرد و با کمی بحث دیپلماسی، جنگ را پایان داد و بر سر یک قلمرو به توافق رسید. آن دیپلمات و دار و دسته اش بهای سنگینی آن زمان پرداختند و نقشه اش بعدها برملا شد.

آقای کمانگیر عزیز، نوشته ای بود زمانی در این وبلاگ یادت هست؟ با احمق بحث نکنیم و بگذاریم در دنیای خویش خوشبخت زندگی کند، با وقیح بحث نکنیم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روح ما را تباه می کند.

کمانگیر جان، طرف در همین محیط مجازی فکسنی، قلع و قمع می کند و می بندد و فیلتر می کند. بحث؟ آزارمان دادی برادر دوست داشتنی.

AB008026

نفی ترور جدا از حماقت های مرگبار است

بعضی زنده اند فقط برای این که کشتن آنها خلاف قانون است. ادوار دبلیو هو

Some men are alive simply because it is against the law to kill them. Edward. W. Howe

نوشته ای دیدم از کمانگیر و روایتی که از لیموناسیون گرفته بود. اساس بحث این است که بیایید خشونت را نفی کنیم. اما آیا عقل سلیمی هست که خشونت را نفی نکند؟ منطق یک عقل سالم بر حرکت مدنی، عقل جمعی، حاکمیت قانون و رفع تبعیض است. همان هایی که همه حرکت های مدنی و بین المللی بر اساس آن حرکت می کند، از اعلامیه جهانی حقوق بشر گرفته تا تک تک کنوانسیون ها و معاهدات وسازمان هایی مانند عفو بین الملل.

مسئله من با این سوال این نیست که باید حتما یک «نه بلند به خشونت» گفت که این امری بدیهی است. مسئله من این است که آیا واقعا ضرورت دارد این مسئله گفته شود؟ آن هم توسط افرادی که ناظر این قضیه هستند؟ آیا با این کار مسئله ای عوض می شود یا حقوق ما به ما بازگردانده می شود و از همه مهم تر، آیا این مسئله پاک کردن صورت مسئله نیست و این که به نوعی پاسخگو ی اصلی را ماستمالی می کند؟

مسئله جدی تر این است که افرادی که با خرافه و تعصب فکر می کنند کشور را می شود اداره کرد، مشکل فقدان مشروعیت را هم حاضر نیستند زیر بار آن بروند، خود را مسوول هیچ چیز نمی دانند. وقتی مسوولیت در کار نباشد، نتایج آن بسیار وخیم است. نمونه کوچک آن، همین کانون خانواده است. هرکسی مسوولیتی دارد که باید به آن عمل نکند و اگر هر عضو خانواده از زیر بار این مسوولیت شانه خالی کند، دیگر اسم آن جمع خانواده نیست.

ما که عضوی از جامعه هستیم و به حرکات مدنی وفادار که کاره ای نیستیم. نیازی هم به ابراز نفی خشونت ما نیست. در نظر بگیرید ما که هیچ کاره ی دولت و حاکمیت هستیم، می بینیم که یک مداح اهل بیت را می کنند وزیر اطلاعات. یک فرمانده سپاه پاسدارن شده مانند آیشمن و فقط در حال پرونده سازی برای «طرح بزرگ نجات» است. (در اسناد آلمان نازی از هالوکاست به این نام یاد می شد.) یک دولت هم هست که در حال جر دادن خود برای زنی در آلمان و یا عده ای در غزه است. مردم خود از ندا گرفته تا سهراب را هم راحت تر از آب خوردن می کشد و از آن می گذرد بدون هیچگونه پاسخگویی. ما که هیچ کاره قضیه هستیم، می دانیم یک جای کار که هیچ، خیلی جاهای کار می لنگد. حالا از گروه های خرابکار و تروریست و قاچاقچی چه انتظاری دارید؟ کشور در بدترین حالت امنیتی خود است و من فقط تعجب می کنم که چرا این حادثه زودتر اتفاق نیفتاد و چرا گسترده تر نبوده است. الان و در این موقعیت، اتفاق نیفتادن آن تعجب آورتر است.

آیا واقعا انتظار است این همه گروه خرابکار و تروریست و قاچاقچی، دست روی دست بگذارند تا مسائل داخلی حل شود؟ آنها در بهشت خود زندگی می کنند. در افغانستان، طالبان می جنگد و اوضاع را به نفع خود برگردانده است. در پاکستان دولت با شبه نظامیان درگیر است و در ایران هم که اوضاع این گونه. از قضا هر سه کشور هم با مسئله مشروعیت مسئله دارند.

باز هم تاکید می کنم نفی خشونت، امری بدیهی است نیازی به تایید و تکرار مکررات ندارد. اما کسانی دامن به کشته شدن افراد می زنند که هیچ چیز برای دفاع نگذاشته اند. خوی وحشیگری و خون طلبی را در جامعه دامن می زنند و خود به جان ملت خود افتاده اند. آنوقت از عبدالمالک ریگی انتظار می رود که چه کند؟  دستان کسانی که مشام خون را به کوسه ها می فرستند، آلوده است. این، آن ها هستند که باید جوابگو باشند. اگر مجلس ما مجلس بود، باید وزیر اطلاعات و فرمانده سپاه را به صلابه می کشید که چگونه حفاظت و اطلاعاتی دارند که نتوانسته یک ارزیابی بدهد و بگوید این سفر به صلاح نیست و یا با چه اقدامات امنیتی، سران خود را به چنین جایی بفرستید.

ریختن خون هر انسانی اسفبار است. کشتار اندیجان کم از کشتار تیانانمن و هالوکاست ندارد. همین خود ما اگر یک کمی در مسوولیت های زندگی خود کوتاه بیاییم، سنگ روی سنگ بند نمی شود.

حادثه حمله انتحاری شهرستان سرباز در سیستان و بلوچستان، شروع قضیه است. مسائل بسیار بدتر و وخیم تری در راه است که کسانی که باید بدانند، نمی دانند و آن ها که می دانند، دست شسته و کنار نشسته اند.

با نفی خشونت من چیزی عوض نمی شود. افردای که ریختن خون را مباح کرده اند، این جا باید پاسخگو باشند.

42-18121943