حسین فهمیده درخواست پناهندگی کرده است

در یکی از محیط های عمومی اینترنتی یا بهتر بگویم همین فرندفید خودمان، بحث هایی در می گیرد و برخی و یا بهتر بگویم اقلیتی هستند که در حالی که به شدت آدم را یاد شخصیت «گربه عابد» در داستان موش و گربه عبید زاکانی می اندازند. البته با ذکر این توضیح که گربه عابد داستان آن زمان است و ریای متعفن این افراد، خفقان آور است و شاید عبید اگر الان می بود، داستانی دیگر و تمثیلی زیباتر و با معناتر و نغز تر می نوشت.

بک بحث جذاب این قضیه، افرادی است که هر یک در ینگه دنیا جاخوش کرده اند و به تمامی منابع دسترسی دارند و از تمامی موهبات زندگی تقریبا آزاد استفاده می کنند. دغدغه دویدن دنبال نان ندارند، منتظر سیب زمینی انتخاباتی نیستند، از خدمات دسترسی به تمامی مطبوعات آزاد دنیا و کتاب های مورد نظرشان را دارند، اینترنت پرسرعت دارند و برایشان هیچ وبسایتی مسدود نیست، از صب تاشب هم به آمریکا و غرب می تازند و فحش می دهند و بد و بیراه می گویند بدون این که ناگهان یک مامور پیدایش شود و خفتشان کند. از سیستم بانکی الکترونیک و آزاد بهره می برند، هیچ کس مرسولات و بسته های پستی شان را نمی گردد، با گذرنامه غیرایرانی شان هم هر جا دلشان بخواهد می روند. نمی دانم مثال این افراد چیست، اما رگ گردن برجسته کردن و بی چاک و دهن بودنشان و طرفداریشان از احمدی نژاد، خدایی اش فقط از همان عبید زاکانی بر می آید تا واژه ای بیابد که حق مطلب را ادا کند.

بحث جذاب تر قضیه، نسل نوین حسین فهمیده است. نسل مرفهی که تا خرخره غرق در لذت است. دغدغه آقا و احمدی نژاد دارد، در ظاهر تندرو است و در هر وبلاگ و سایتش نوحه می گذارد و عکس های جبهه و حدیث و آیه، اما درد ندارد. دنبال لقمه نانی نیست، سمند سوار می شود، کار و بار درست و حسابی دارد، هر جا لب تر کند برایش کار با حقوق بالا و حسابی هست تازه تحلیل سیاسی هم می دهد. هر جا بخواهد می تواند برود و مجبور نیست در صف یا نوبت منتظر بماند. همه جا هم عکس آقا و قبر و این ها می گذارد و صب تا شبش را به ریا می گذارند. حق هم دارد، این ها هستند که برایش نان و آب می آورند.

یک بار حاتمی کیا در برنامه ای تلویزیونی از خاطراتش از دوران جنگ می گفت. می گفت که چطور بلند شده و با بچه محل ها به جبهه رفته و نه اسلحه ای داشته و نه رسته و گروهانی در کار بوده و همه با سر رفته بودند که فقط از خاک وطن دفاع کنند. آن زمان گویا حسین فهمیده ای هم بوده که خود را به زیر تانکی انداخته و قهرمان همرزمان خود شده است. آن زمان گویا ملت اعقتادشان در قلبشان بوده و نه در جیبشان. آن زمان فلان سردار نه چند تا برج و خانه داشته و نه چندین تا ماشین و موبایل. آن زمان به قول میرحسین موسوی، فلان سردار وقتی شهید شد تازه فهمیدند مهندس است نه این که حالا مدرک قلابی از آکسفورد بیاورد.

چند سال پیش و وقتی تازه دانشگاه امام جعفر صادق تاسیس شده بود، برای تدریس یک ترم تابستانی دعوت به کار شدم. وقتی رفتم همه ساده بودندو بدون تشریفات. در پارکینگ دانشگاه دو یا سه خودرو دیده می شد. آخرین بار که رفتم برای پوشش خبری جلسه پرسش و پاسخ وزیر کشور وقت، مرحوم پورمحمدی بود. تمام ماشین های مدل بالا را می توان دید. همه ریش و ته ریش داشتند اما شیک و به روز کت و شلوار و ساعت لونجین و به روزترین موبایل را داشتند و بیشترشان نه تنها درس می خواندند که یا در شورای نگهبان یا در مجلس یا بیت رهبری یا دیگر دست کم کم کم در یک وزارتخانه یا بانک پست خیلی خوب با درآمد بالایی داشتند. تسبیح در دست و ذکر بر زبان و جای مهر هم بر پیشانی.

نه آن که در ینگه دنیا نشسته دغدغه تمامیت ارضی دارد و نه آن که فقط عکس شهید و آقا شیر می کند و گربه عابدوار زندگی. این هایی که درد اسلام ناب محمدی دارند، چند نکته اصلی یا بهتر می توان گفت پایه ی دین را از ذهن و زندگی پاک کرده اند:

حضرت رسول می گوید یک ساعت فکر از هفتاد سال عبادت برتر است. یعنی از این عقل آن هم از نوع سلیم آن باید استفاده کرد. نه دنباله رو بود و نه کور و نه کر. یعنی پرسشگر بود، یعنی باید به دنبال علم بود و نه خرید آن.

امام صادق همیشه زیر لباس خود زیر و خشن لباس می پوشید اما روی آن پیرهنی می انداخت تا هیچکس نداند و به هیچ کس هم نمی گفت. در هیچ تصویر و هیچ تمثالی هیچ یک از ائمه جای مهر بر پیشانی ندارند. درست است که « فی سیماهم اثر السجود» اما جذبه داشتند، نورانی بودند، ریا نمی کردند.

تمامی ائمه شیعه ساده زیست بودند، دغدغه داشتند، سخت کار می کردند، در برج عاج زندگی نمی کردند. برعکس، آن چه به ما می آموختند و می گفتند این بود که این خلفای معاویه و ابوسفیان و یزید بودند که زندگی اشرافی داشتند. ما که دغدغه شیعه خفه مان کرده است، کداممان کسی را می شناسیم که در همین نظام جمهوری اسلامی شیعه که دغدغه به شدت بلندپروازانه رهبری جهان اسلام را دارد، بر دست برادرش آهن داغ گذاشته باشد؟حالا برادر نه، دوست، همکار، همرزم، پسر عمه، داماد عمه همسایه سر کوچه؟

آن ائمه و آن شیعه و آن خاندان اهل نبوت، لبخند می زند، خوشرو بودند و اهل دانش و معرفت. سخن حکیمانه می گفتند، توهین نمی کردند، بهتان نمی زدند، غیبت نمی کردند.اهل تبلیغات نبودند. اگر به کسی می خواستند کمک کنند، پنهانی این کار را می کردند. از صب تا شب جار نمی زدند که دست آخر آن به سیب زمینی ختم شود. نظام را به نفع خود تغییر نمی دادند. هم امیر المومنین خلیفه شد، هم همه می دانستند که او نزدیکترین یار حضرت رسول بوده، اما همان زمان هم خوارجی بودند که حضرت امیر را خارج از دین و کافر دانسته و شب قدر تصمیم به قتلش گرفتند که ثواب کارشان چند برابر شود. امام هشتم به ولیعهدی هم رسید، اما او چگونه بود و با این که می توانست هر چه بکند اما ماند و بهایش را داد.

این هایی که گفتم، چیزی است که من از ائمه می دانم. آن ها نیک رفتار بودند و اسوه برای دیگران. همه بهایی دادند تا منزه بمانند و الگو شوند. هر قدر شما گربه های عابد ریا کنید، آن تصاویر را به لجن کشیده اید. وقتی این رفتار متعفن شما را می بینم، به یاد سخن حضرت رسول می افتم، آن روزی که بچه ها در کوچه و خیابان به او ناسزا می گفتند و سنگ بر او پرتاب کردند و از پشت بام آشغال و گنداب به روی مبارکش ریختند و حضرت فقط از آن روز به عنوان تلخ ترین روز زندگیش یاد کرد. شرمتان باد. هر ریاکاری شما و کلام زهرآلود و کوته فکریتان، مانند همان بی احترامی است.

شرمتان باد.

19